-
درک زیبایی
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1399 12:12
حسین پناهی میگوید: درک زیبایی درکی زیباست. آندره ژید فقید هم در مائده های زمینی میگوید: بگذار عظمت (زیبایی) در نگاه تو باشد ، نه در آنچه به آن می نگری! زیبایی از شوق سرچشمه می گیرد و شوق از زندگی و زندگی در همه ما هست به شرطی که آن را ببینیم و زندگی اش کنیم. درک زیبایی یک مهارت است که باید آن را بسازیم ، نه اینکه آنچه...
-
کاکتوس های بی خار
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1399 12:31
همین آدم های دور و برمان که جانمان به جانشان بسته است ، هستند که مایه ی شکوفایی و یا سقوط مان را فراهم می کنند. مثل شمشیر دو لبه ، اگر حمایت گر باشند ، همچون ناظری که از بیرون زندگی ات را رصد می کند می تواند به موقع مناسب با ارایه ی راهکار همچون نفسی مسیحایی نجات بخش باشد ولی اگر درگیر سنت و باید و نباید هایی که شاید...
-
درباره میشل اوباما شدن
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1399 13:36
این عنوان کتابی بود که سال قبل رکورد های فراوانی را برای فروش شکست و تو مملکت ما هم بسیار زیاد دست به دست شد و رکورد زد و حتا من هم برای یکی از دوستانم خریدم. خلاصه که با بوق و کرنا و سر و صدای حسابی وارد بازار شد و خیلی هم موفقیت کسب کرد. ماجرای کتاب را اسپویل نمی کنم اما کلیت ماجرا تعارضات و مشکلاتی بزرگی بود که...
-
این راه من است!
شنبه 30 فروردینماه سال 1399 12:30
به گمونم اولین چیزی که باعث میشه دست به آفریدن چیزی بزنی ؛ اینه که حرفی برای گفتن داری! یه چیزایی که هیچ جور نمیشه به زبون بیاری و نمیشه هم سکوت کرد و نادیده گرفتش... و مهم تر اون هم اینه که بدونی چه طوری باید بگی این طوری انگار که زاییده باشی می تونی حرف بزنی هنوز گیجم انگار من تنها نقاش و مجسمه ساز کل زمین باشم و...
-
سلامتی باشه
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1399 15:11
یک مدت طولانی هرکی می پرسید چند وقته با همین میگفت سه چهار ماه! و عجیب اینکه نه تنها برایم خوشحال کننده بود بلکه دلم می خواست تا همیشه سه ماه از آشنایی مان بگذرد. هیچ وقت هم دنبال روز و تاریخ شروع شدنش نبودیم تا دیروزها که با چک کردن تاریخ عکسی که در مه شدید آن روز اول گرفته بودم فهمیدم گویا امروز است که رابطه شروع...
-
زندگی
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1399 10:14
میگفت برای حل مشکل گاهی وقتا فقط کافیه زاویه نگاهت رو عوض کنی! اما نمی فهمیدم منظورش چیه و هرقدر تلاش میکردم کمتر موفق میشدم بفهمم تغییر زاویه دید یعنی چی!؟ اما امروز شاید بتونم توضیحش بدم... پارسالا یکی از دوستام خودکشی کرد و رفت! دیروزا هم یکی دیگه شون قرص خورده اما خداروشکر موفق نشده میخوام بگم این نگاه کوفتی یأس...
-
13
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1399 12:38
ساعت یازده و نیم شب بود. من و آتنا که آن وقت طفل خردی بود در خانه تنها بودیم و بقیه رفته بودند بیمارستان طالقانی قرار بود خواهر بزرگم شب همراه بیمار بماند. هرچقدر به تلفن همراهشان تماس می گرفتم کسی جواب نمیداد. آخر سر خواهرم گوشی را برداشت گفت دعا کن پروانه فقط دعا کن! گفت بردنش تو یه اتاق و من نمی دونم چی میشه. بعدها...
-
فریدا ؛ نقاش رنجدیده
جمعه 8 فروردینماه سال 1399 21:40
یکی بود یکی نبود فریدا دختر باهوش و خوش ذوق از پدری آلمانی و مادری دورگه (اسپانیایی و مکزیکی) به سال ۱۹۰۷ در مکزیکوسیتی به دنیا اومد. سه تا خواهر د اشت و تنها کریستین ازش گوچگ تر بود. پدرش هنرمند بود و نقاشی و عکاسی میکرد! و مادرش خانه دار! زندگی فریدا همواره با درد و رنج همراه بود. از هفت سالگی که فلج اطفال گرفت و...
-
در خانه بمانیم
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1399 01:18
از دیدگاهی که من به زندگی می نگرم، شادکامی و سعادت از گذر رشد حاصل می شود و رشد از گستردگی روانی و گستردگی روانی از تجربه و تجربه در زیستن شرایط متفاوت به دست می آید. و بدین سان است که شهروند قرنطینه شده، غنی تر از کسی که مثل هرسال زندگی کرده، است ! چون تجاربی منحصر به فرد و بی تکرار را زیسته که به یقین دیگر بار تکرار...
-
بهشت
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1399 22:30
شخصی از خداوند درخواست کرد به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت و او را وارد اتاقی نمود که مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه و نا امید و در عذاب بودند. هر کدام قاشقی داشتند که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود بطوریکه نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند، عذاب آنها...
-
برادران کارامازوف
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1399 19:40
بعد از تموم کردن همسایه های احمد محمود با اون فضای متضاد همسایه ها و بعدش زندون. برادران کارامازوف از داستایوفکسی رو دست گرفتم اما اون جور که پیچیده و سنگینه برام عجیبه. هیچ نمیشه باهاش صمیمی شد. خیلی حرف جدی بزنه اصلا آدم یه طوریش میشه که باهاش کنار بیاد . . . خیلی هم گرون تومنیه اخه شاه کلید طلایی برای رستگاری چیست؟...
-
انتخاب کردن درد دارد
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1398 01:04
امروز ویدیوی جدید پخش شد که نشان میداد چند ده نفر پشت درهای حرم حضرت معصومه در قم تجمع کرده اند و با شعار یا حیدر و یا زینب درهای حرم را می شکنند و به زور وارد میشوند. چند بار ویدیو را با ناباوری تماشا کردم و عمیقا سعی کردم حس این آدم ها را درک کنم که آنها را چه میشود که در بساطی که تا کنون صدها نفر جان باخته اند در...
-
عصر نوزایی
جمعه 9 اسفندماه سال 1398 16:33
از زیبایی های زندگی که یکی این است که قابل پیش بینی نیست و هیچ نمی دانی ته هر کوچه به کجا میرود و از کجاها سر در می آوری! و این غیرقابل پیش بودن در هر شرایطی دلیل خوبی برای ادامه زندگی ست. هر کدام از ما برنامه ریزی های مفصلی برای روزهای اخیر اسفند ماه داشتیم. یکی داشت عروسی می گرفت، یکی تولد ، جراحی قلب، پایان نامه و...
-
قرنطینه خودخواسته
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1398 17:20
خواستم بگم بیاین مثل یه تجربه ی جدید بهش نگاه کنیم.این یکی دو هفته تو خونه موندن رو می گم. نه شب رستوران برین نه نمایشگاه نقاشی نه خرید و نه دید و بازدید و دورهمی و ... و تو خونه موندن کار سختی نیست اگه یه عالمه پروژه ی در دست احداث داشته باشین. . اومدم بگم یکی از این پروژه ها میتونه این باشه . هیچ ابزار خاصی هم لازم...
-
کرونا ویروس
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1398 12:32
ناکارآمدی و استیصال از در و دیوار سیستم می بارد. تنها راهی که رسوایی عقب بیفتد این است که اخبار دست کاری شود. اما این بار این ویروس کوفتی شوخی ندارد. همه گفتند هست اما سیستم روی یک پا ایستاد که نه! کرونا وارد ایران نشده! به جای آگاهی دادن و قرنطینه ی اشخاصی که احتمال داشت آلوده باشند به هزار دلیل از سادگی اش گفتند و...
-
آرزوی اول: کارمند نبودن
شنبه 3 اسفندماه سال 1398 22:06
یاداشت های قدیمی ام را باز میکنم و اولین چیزی که می بینم یک یاداشت نصفه است: . سالیان سال فاصله افتاده است بین من با دلم. با خودم و با آنچه می خواهم. امروز همراه با قهوه ی صبحگاهی که با شور و حرارت از مخزن آب میجوشید و قوری شیشه ای را پر می کرد آواز خواندم. از گل و ترانه و عشق خواندم و وقتی لیوان را سرکشیدم و چراغ ها...
-
خانوم جودی
جمعه 2 اسفندماه سال 1398 19:58
تو چشمای جودی که نگاه میکنم یه هویت رو میبینم. هویتی که آدم نیست اما کاملا سر و شکل داره. خیلی ویژگی های فردی و متمایز داره. مثلا شکموعه ُ مهربونه ُ وفاداره ُ دله است و کی ها بازی دوست داره و البته همیشه فوضوله. بعد اینا فقط مربوط به خودشه و هم جنساش که هیچی حتا هم نژاد هاشم رفتارشون عین اون دیگری نیست و روانی دارن که...
-
نظر شما چیه؟
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1398 13:30
یه استوری ای تو صفحه م تو اینستا گذاشته بودم که چرا کامنت گذاران و مشارکت کنندگان اینقدر کم رنگ و محو شدن. چرا تو اینستا نمیشه دوست پیدا کرد و همه با سرعت رد می شن و می رن و فوقش یه لایک بهت بدن نظر شما چیه اینجا متن محوره و عکس و فیلم نمی شه گذاشت اونجا خیلی هویت ها واقعی تره و محدودیتی نداره و مشارکت آسون تره اما...
-
به حق کارهای نکرده
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1398 15:08
خوب هیچ باورم نمیشه که خیاطی کرده باشم و یه چیزی هم دوخته باشم و پوشیده باشم شو و خوشگلم از آب در اومده باشه . . . +
-
کامنت
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1398 15:01
سلام. می شه خواهش کنم یه توضیح کلی در مورد پادکست بدید؟! چند وقته زیاد این واژه رو اینور اونور می خونم. گویا یه اپلیکیشنی هست که بصورت صوتی موضوعاتی رو بیان می کنه در همین حد تا الان متوجه شدم که شایدم برداشتم کاملا اشتباه باشه. ممنون می شه اگر امکانش بود یه توضیح اولیه در موردش بدید پاسخ: هرچی گشتم تا پستی که قبلا در...
-
پادکست
شنبه 12 بهمنماه سال 1398 11:59
مثل معتادها میگردم و پادکست جدید که مال باشه پیدا می کنم.رادیو مرز و پادکست روزن دو تا از جدیداشونه که تو کمتر از یه هفته کل اپیزودهاشو گوش دادم. و حتا برای دوباره شنیدن هم ممانعتی ندارم. خوب می دونم شعاری زندگی کردن فیک ترین حالت زندگیه اما باور دارم همین ادما با همین کارهای نه چندان کوچیک علم و آگاهی رو تو مردم نشر...
-
نمی دونم چی به بچه م بگم . . .
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1398 12:48
داشتم با خمیر کاغذ و مجسمه هایی که نصفه کاره مانده بودند سر و کله می زدم و چیزکی به یکی شان اضافه و از آن یکی کم می کردم. تلفن خانه زنگ خورد. اصولا وقتی تلفن خانه صدا کند به دو معناست. یا از طبقه پایین و حاج خانوم است (جدیدا فهمیده ام بنده خدا هیچ خوشش نمی آید این طوری صدایش کنم و خانوم " ز" بیشتر خوشحالش...
-
تا آنجا که می توانید زندگی کنید!
یکشنبه 8 دیماه سال 1398 19:46
1- دیدین بعضی ها شبیه هیچ کس نیستن؟نه بالا، نه پاین نه کج نه راست. نه دامن نه پاشه بلند نه رژ نه چادر مشکی نه . . . آسته می رن و آسته میان تا گربه شاخ شون نزنه. اینا بزرگ شدن برای اینکه هیچ کس باشن. مثل هیچ کس بودن کار ساده ایه. کافیه هیچ ویژگی منحصر به فرد و متمایز کننده ای نداشته باشی و رو هیچ چیز خاصی پافشاری نکنی...
-
چرا این قدر همه چیز را ول کرده ایم؟
شنبه 16 آذرماه سال 1398 12:53
یه عاقاهه س تو اینستاگرام اسمش آنتی بلاگره. خیلی زیرپوستی و برداشت شخصی بلاگرهایی اینستاگرامی رو که خیلی خنده دارن یا عجیبت غریب یا . . . نقد و بررسی و بعضا مسخره هم می کنه. خوب این شده guilty pleasure برام که به واسطه ش خیلی رفتارهای عجیب غریب رو هم میبینم که می زاره که در موردشون حرف می زنه!خیلی از فیلم هایی که می...
-
آژیر ها برای که به صدا در می آیند؟
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 11:19
در نهایت شگفتی در مدت یک ماه چهار کیلوگرم افزایش وزن داشته ام. غیر از نگرانی هایی که دارم که چرا همچین اتفاقی برایم افتاده بیشتر نگرانم که اگر ادامه پیدا کند چه بر سرم می آید؟در این مدت قطع اینترنت محل کارم را ترک کردم و دیگر درآمد ثابت ندارم و دارم تلاش می کنم بتوانم از طریق بازنشستگی پدرم دفترچه بیمه بگیرم.از وقتی...
-
مخالف ها را سرنگون نکنیم!
شنبه 9 آذرماه سال 1398 21:57
نقد ها و یادداشت های زیادی پیرامون حوادث اخیر می خوانم که هر کدام به دلیلی به دلم نمی چسبد. نمی دانم چرا همه در بیان کنه مطلب الکن و ناتوان شده اند و یا حفظ منافع و مصالح شخصی سبب چنین برداشت های مقرضانه ای است. مثلا وقتی گزارش های مسیح علی نژاد را می بینم که بد و بیراه می گویدحس می کنم از حیز انتفاع ساقط شده و دیگر...
-
حالا زدی یه دستی، دل منو شکستی ...
جمعه 1 آذرماه سال 1398 16:51
مصداق اون ترانه از خانم هایده که می گه : تا اومدم بجنبم دل به غریبه بستی... الانه منه! تا اومدم از شرکت و پونزده سال سرکار رفتن بیام بیرون و یه تکون به خودم بدم و بجنبم ببینم چه کار باید بکنم، همچین طوفانی شروع شد که نگو و البته بدترین قسمت ش اینه که همیشه تو بحران اولین چیزی که فراموش میشه و میره تو سایه کار هنریه!
-
تاریخ یادش می ماند
جمعه 1 آذرماه سال 1398 03:07
اون اولا، وقتی تلگرام فیلتر شد ه بود و با هزار ترفند و فیلتر شکن و پروگسی کانکت می شدی، می دیدی نوه ی عمه ت برات جوک فرستاده ... حس مرگ می کردی حالام با این اوضاع عجیب غریب و وخیم البته، من هرچی بنویسم همون قدر بی محل چرنده! دیروز تو خیابون اعلامیه پیدا کردم، دست نویس و خیلی هم انقلابی! یکی بود می گفت ما اگه بچه...
-
عایا من می توانم؟
دوشنبه 20 آبانماه سال 1398 17:06
به شدت احساس تنهایی می کنم اما تنها نیستم! میخواهم بپرم و بروم اما در بند نیستم میخواهم چیزی بسازم اما دقیقا نمی دانم چه چیزی را فقط می دانم اینجا ناراضی و کدر و مشوشم و باید بروم . . . کوله بارم را بردارم و بروم یک وری و یک کاری را شروع کنم که نمی دانم چرخش می چرخد یا نمی چرخد و بسیار زیاد ترس دارد شروع کردنش و بسیار...
-
عوض شدم ینی؟
سهشنبه 14 آبانماه سال 1398 10:31
دیروز خیلی ناکهانی از اینجا سردر آوردم: + آخرین پستی که آنجا هوا کرده بودم از یازده سال پیش بود، بعدش رفته بودم آن یکی وبلاگ را ساخته بودم و بعدش که بلاگفا آن یکی را خورد و فیلتر شد و فولان و بهمان این یکی را از سال 92 ساخته ام و . . . چندیت تایی از پست هایش را خواندم، چقدر داغدار بودم و چند سال طول کشیده تا این داغ...