پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

دل نوشت شماره 921


گاهی خودم را می بینم که دارم حرف می زنم، میخندم، همدلی می کنم یا لقمه های غذا را می بلعم در حالی که از خود می پرسم آیا این منم؟ آیا این دایره کلمات و شوخی ها و دایره ی دوستان و ژاکت بلند سورمه ای و شلوار جین نود سانتی با پوتین ساقدار، آیا این منم؟ انگار دارم غریبه ای را از بیرون نگاه می کنم و صدای خودم را می شنوم وقتی کلمه ها از دهانم بیرون می آید

احساس غریبگی می کنم با خودم و همچون کسی که ممکن است برای اولین بار با او روبرو شده باشی، بگویی صاحب این قیافه و این هیبت و این شکل حرف زدن چطور آدمی می تواند باشد؟ چطوری فکر میکند یا چه حرف هایی برای گفتن دارد؟ اصلا کیست؟

آن طور وقت ها خودم هم همین قدر غریبه ام. 

همین قدر متناقض! روزهایی هست که دلم میخواهد زندگی را در آغوش بگیرم و مثل هوا بریزمش تو ریه هایم و روزهایی که همان قدر شاکی و دل زده ام... می ترسم. انگار نظم و قانونی بر این روال حکمفرماست. میترسم بازی خورده باشم و قبل از اینکه بفهممم و از بالا ببیمم، کسی نشانم بدهد یا جایی بخوانم که همه ی این بالا و پایین ها مثل واکنش های ساده ی شیمیایی کلرید سدیم با هاش دو او . . . تشکیل نمک طعام می دهد و هیچ نکته ی تاریک و مبهمی هم ندارد و شما الکی داشی  زور می زدی

حس می کنم مفهومی هست در این غریبگی ها که دلم می خواهد قبل از اینکه کسی بگوید بفهمم ، خودم . . .



من اینستامو پاک کردم!

امروز شما را دعوت می کنم به چالش پاک کردم اپلیکیشن اینستاگرام از گوشی هایتان! 

و در ازای پاک کردنش خیالی آسوده تر را به شما نوید می دهم. باور کنید مطلع بودن از همه جزییات لباس و خوراکی های و مراسم و سفر و  . . . همه دوستانتان و آشنایان، آرامش و امنیت به پی نمی آورد، استوری های پی در پی و 24 ساعته ی دوستانتان نیز به همچنین

و همچنین مقدار متنابهی زمان به دست خواهید آورد که نمی دانستید تا حالا آن را در کدام چاه ویلی تباهش می کردید


به هیچ معنی

دل نوشته ام می آید

وقتی نیچه گریست را می خوانم و کنارش هم کتاب صوتی اش را گوش می دهم ،  وقتی روی کتاب فصل سه و چهار را تمام کردم فایل صورتی را شروع کردم و عجب کیفی دارد. مدت زیادی بود که خواندن کتاب  چاپی و دست گرفتنش برایم سخت شده بود، در یک چرخش محسوس کتاب های صوتی جای خالی کتاب های آنها را گرفتند و این البته با یک وقفه ی کوتاه و توقف بر کتاب های پی دی اف بود. خلاصه بعد از مدتی کتاب شندین در یک چرخش خفیف و یک جهش از سنت به مدرنیته و از مدرنیته به پست مدرنیته دوباره اشتیاق دست گرفتن کتاب های کاغذی را در دل دارم و وقتی فایل صوتی کتاب هم به انضمام می آید عیشت مدام می شود.

در کنارش البته مقدار زیادی به خودم فحش داده ام. راستی چرا در بیست و سه سالگی همچین کتابی را نخوانده ام؟ آدم احساس تضییع عمر می کند از بس که خوب است و به دل آدم می نشیند و جای جایش  عالیجناب "یالوم" دلبری می کند و با کرشمه آدم را متحیر می کند. یک جاهایی از کتاب آدم حس می کند در برش عمیقی از تاریخ فرو می رود، در ذهن فیلسوفانه ی نیچه و فروید و دکتر برویر و شاید همه ی این شیفتگی از آنجا سبب شده که آن را در راستای علاقمندمندی هایم یافته ام  و از شدت خوشی قلقلکم می گیرد . . .خودم هم خنده ام می گیرد

اما آنچه اجتناب ناپذیر است تغییر است دوستان،  همین جهش . . . به واقع آدمی به همان هیبت و شکل و همینه که هست باقی نمی ماند و باید بی وقف در خود کنکاش کند و هر آن از کوچه پس کوچه ها و پشت و پسله ها، هر آن انتظار غریبه ای را داشته باشد که به انتظار اهلی شدن ایستاده است. کسی که بسیار علاقمند بود به پوشیدن مانتوهای بلند و رعایت حدی از ظرافت و سرخ رنگ زدن لاک انگشت ها  . . . کسی که در تاریکی کوچه پس کوچه های ذهنت پشت باید ها و نباید قایم شده است و مترصد فرصتی است تا خودش را ، جزیی از وجودش را نمایان کند و ملتمسانه و حقرانه و یا قلدارنه و با اجبار راضی ات کند که بگذاری او هم باشد. بگذاری تن نحیف و فرتوتی را که سال ها انتظار کشیده تا اندکی زیست کند بیاید و زیر نور درخشان خورشید خود نمایی کند و جلوه گری هایش را نشانت دهد و ببینی که چقدر شدنی بود که شکل دیگری هم باشی و چقدر این شدن ها خرسند کننده است و آدم را گسترده می کند

مثل این می ماند که یک ماشین گران تومنی با آپشن های ویژه و متفاوت و آن چونانی داشته باشی اما فقط با آن برانی.کلاژ بگیری و دنده عوض کنی و گاز بدهی و ترمز کنی و بوق بزنی . . . یک روز می بینی در حالتی می شود بدون اینکه گوشی موبایلت را با یک دست و با بدبختی بگیری می شود و با دست دیگرت که فرمان را هدایت می کنی (میدانم در حین راندن گفتگو با موبایل جرم است اما گاهی اجتناب ناپذیر می شود) و گوشی را با چانه و گردن نگه داشته ای و با مشقت دنده عوض می کنی و  . . . بدانی کافی است تنها یک دکمه را لمس کنی، و صدایی را که در تمام ماشین پخش می شود را بشوی و به راحتی پاسخگوی  تماس باشی و بینهایت آپشن و ویژگی که همگی با ذهن مبتکرانه و متفکر گروهی برای آرامیش و آسایش خانومی که شما باشی طراحی شده است و می توانستی این همه مدت از آن سود ببری

تفاوت و آسودگی موجود بین حالت های موجود چیزی است که فقط زمانی لمس می شود که حالت مشقت و سخت اولیه را با تمام وجودت زیسته باشی و تجربه کرده باشی و اینک به واسطه ی کشفیات جدید حالت جدید و متفاوت و پر آرامشتر (پر آپشن تر  در واقع) را مورد بهره بری قرار بدهی

یادتان هست که قبلا سوره بادمجان را نوشته بودم، که آدمی میتوانی از همین بادمجان به خدا ایمان بیاورد (از بس که همه چیز تمام و کامل است و هر سمتی که بلغزد، طعامی بسیار لذیذ حاصل می شود) حالا  می خواهم بگویم انگار آدمی از شناخت خودش و درونیاتش به خدا ایمان تر (این تر به معنی تفضیل است و می شد نوشت بیشتر ایمان می آورد اما ایمان روشن تر را نشان نمی داد) می آورد. . .