پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

کتابی که نوشته نشده


فکر می کردم چقدر خوب بود یک کتاب مختصر مفیدی وجود داشت که در آن نگارنده اصول زندگی را  می نوشت، اصول کلی با پرسش هایی که روشنگرانه  مثلا اصول چهار پنج شش گانه ای که بشود وقتی تو بزنگاه گیر میکنی به آن مراجعه کنی و راهگشا و نجات بخش باشد. آن قدر به نظرم شدنی بود که آمدم گوگل را سرچاندم اما هیچ نتیجه ای یافت نشد. گویا نویسنده ی یک چنین کتابی برای هر کس شخص اوست، کتابی با اصولی که برای شخص تو تعریف شده باشد! 

عشق خانگی

نمکدان سفید رنگ، عاشق فلفل پاش صورتی بود.

دانه های ریز و سفید نمک صدفی با گرد خاکستری و نرم فلفل سیاه در هم می آمیخت و به سر و روی جفتشان را فلفل نمکی می کرد و هی از عشق هم کیفور می شدند و بازو های نه چندان فراخشان را باز تر می کردند و همدیگر را تنگ تر و بی وقفه در آغوش می فشردند و هیچ خیالشان نبود که دورشان چه خبر است.
گاهی فلفل پاش صورتی می رفت تا ران های مرغ را با عطر و طعمش مزه دار کند و گاهی نمکدان سفید
خیار لخت و پوست کنده را از با دانه های نمک مزه دار می کرد و گاهی نیز با هم خورشت قرمه سبزی را از بی حالی در می آوردند . . .

اما هر کدام هر جا که بودند و هر کجا که می رفتند وقتی همه چیز سر جای خودش بر می گشت دوباره خالی بازوان گشوده ی همدیگر را پر می کردند و دوباره بازار عشقشان گرم بود.

در اولین اثاث کشی تنها چیزی که شکست جفت همین نمکدان بود که ناگهان نگاهی به سویی رفت و دستی ندید و پایی لغزید و ناگهان عمر بودنش روی سنگ های کف آشپزحانه به پایان رسید و افتاد و تکه های صورتی رنگش با سیاهی فلفل، برای همیشه سیاه و تلخ شد.
از آن روز تا کنون، گلوله های شور نمک سوراخ های نمکدان را پوشانده و کور کورانه، میان اشک و بیتابی به دنبال رایحه ی عاشقانه ی فلفل، دور تا دور خانه را می گردد و بازوانش گشوده است هنوز . . . 








+ آدرس کانالم که این مطالبو و یه سری دم دست نوشت توش میاد :    اینجا      الببته فعلا که فیلتره باید با پروکسی باز بشه

 

دندان آسیای شماره 12

قبل از هر حرفی، استغاثه می کنم و اعتراف میکنم که خود را نیز مبرا نمی بینم از فضایی که از آن حرف می زنم

خیلی پیش آمده از اطرافیانمان، دوستان و خانواده ، ادم های معمولی ای هستند که به سبب ناکامی های پشت سر هم و یا فتح نکردن قله ی عظیم دستاوردی که بشود تو بوق و کرنایش کرد، آدم های بی سر و صدا و ساکتی هستند که سرشان تو لاک خودشان است. آسته می روند و آسته می آیند که گربه شاخشان نزند.

حالا خیالش را کنید دری به تخته ای می خورد و از این رهگذر دستاوری  نصیب این دوستان می شود و از فردای آن روز، باید میدان را نظاره کنی که چطور جولانگاه دوست عزیزمان شده است. صدایی که تا حالا به زور شنیده می شد را به وضوح و رسایی می شنوی، در هایی که کوبیده میشود و اعمال نظرهای کاملا شخصی در فضاهای عمومی و  هزار و یک ادای دیگر که مایه ی تعجب و شگفتی همگان  را سبب می شود.

راستش غالب این اوقات آنچه شرایط را ناگهان تغییر می دهد غالبا یک رابطه یا یک ازدواج است. ناگهان آدم دیگری از راه می رسد ، حالا اگر این آدم ، ظاهر آن چونانی داشته باشد خیلی موثر تر است و یا اگر ازدواج با کسی که وضع مالی خوبی داشته باشد!

همه این اتفاقات اعتماد به نفس  و در واقع اعتماد کاذبی ایجاد میکند که آدم احساس می کند دنیا مسخر  اوست و وقت کامیابی و اوقات خوش فرارسیده است. اوقات خوشی که مدت های مدید کمیاب و چه بسا نایاب بود اینک با چشم بر هم زدنی شدنی و در دسترس قرار گرفته است.حال در چنین موقعیتی چه باید کرد؟

سرگرم از فتوحات نامبرده، به جهان گشایی پرداخت؟ یا اینکه برویم و درد دیگری را چاره کنیم که هیچ ربطی هم به این ماجرا ها ندارد و آن همان اثبات خود به دنیاست. خودت را با دستاوردهایت و بودن های خویش است که باور می کنی و اعتبار جمع می کنی برای وقتی که نیاز داری به خودباوری

در شرایطی که از آن حرف زدم، حس سرخوش و کامیابی از آنجا حاصل می شود که آدم خودش را ارزشمند می بیند که کس دیگری او را انتخاب کرده است! کس دیگری او را لایق دانسته ، ارزشی که همچون سردوشی توسط کس دیگری اعطا می شود و به همان راحتی هم می شود خلعش کرد و به یقین هیچگاه درونی نمی شود

راستش هر وقت چنین اتفاقاتی اطرافم می افتد منتظر یک اضمحلالم، یک فرو پاشی . . . مثل دندانی که از زیر پوسیده است اما سالم به نظر می رسد و دیر یا نزدیک به عصب کشی و فاجعه ی نابودی دندان منجر خواهد شد. هر چقدر دیرتر بروی سراغ دندان پزشک احتمال داشتن یک دندان سالم کمتر خواهد بود!

از مثالی که زدم به روشنی پیداست در چه وضعیتی به سر می برم. دندان آسیا، فک بالایی، در یک اتفاق خیلی ساده ناگهان شکست و بعدش تا وقت بگیرم و خودم را به دندان پزشکی برسانم چندین روزه سرشار  از درد کشنده را سپری کردم و جالب اینجاست که اگر چه دندان پزشک محترم دیروز چار کاناله عصب کشی کرده باز من درد دارم و لپم هم قلمبه شده و انگار یک آبنبات تو لپم قایم کرده باشم و منتظرم تا خیس بخورد.

به عنوان کسی که توضیحات کافی از پوسیدگی های مخفی دندان را میدانم تصمیم گرفتم خیلی مرتب و منظم بروم و باقی پوسیدگی های سطحی و غیر سطحی را مورد حسابرسی قرار دهم و قبل از آن که  آنها ناگهان متحرت کنند به حسابشان برسی!

یاد آن مصحف شریف می افتم که میگوید . . . حاسبو انفسکم  قبل عن تحاسبو