پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

21 آذر

روی ترازو رفته  و از خواندن عدد  در شرم و بهت فرو می روم. 75 کیلو شده ام و این به معنی ده کیلو افزایش وزن است.

همچنین به معنی رها کردن الگوی زندگی و همچنین به معنی بی توجهی و دوست نداشتن خودم است که انگار همه چیز را رها کرده ام.

حقیقت این است که تغییر بزرگی در زندگی ام رخ داده و زندگی ام به گونه ی جدید پیش می رود که آرامش بیشتر و سکون بیشتر و غذای بیشتر و مهمانی بیشتری را شامل شده

امروز اولین روز بود

من هر روز ورزش خواهم کرد

45 دقیقه حداقل

سگ تو پول!

سخت ترین قسمت کارم چه در گرافیک و چه نقاشی گرفتن پول یا همان دستمزد است.

 بعد از اینکه به خودم کش و قوس می دهم و با هزاران جان کندن می گویم که ممکن است تسویه کنیم، یعنی پول و دستمزد اینجانب را پرداخت کنید لطفا!  بعد طرف میگوید سلام ویرگول چشم.

و از تاریخ گرفتن  این پیام یک روز می گذرد و دو روز می گذرد و...  وای آن وقت است که حالم از  فریلنسی که خودت باید پولت را از ارباب رجوع طلب کنی به هم می خورد و دلم می خواهد بروم و هر چی دلم می خواهد به یارو لیچار بگویم.

یکی از این مشتری های طراحی گرافیک یک دکتری بود که کار تولید محتوا برای صفحه اش را انجام می دادم و حالا شما تصور کنید که وقتی نوبت من برای کار کردن بود ارزانی می آمد و باید ساعات طولانی و تعداد بالایی کار انجام میشد و وقتی نوبت پرداخت میشد تقریبا باید التماس می کردم!

و بعدش هم به خودم می گویم از این پولی که این شکلی در بیاید حالم به هم می خورد و اصلا نمی خواهمش و بعدش به سرم می زند به یارو پیام بدهم و بگویم که پولت را نمی خواهم و اصلا کوفتت بشود و بعدش البته خدا را شکر می کنم که همکاری ام را با این موجود تمام کرده ام.

 بعد هم به خودم می گویم آرام باش بچه جان. فیالواقع زندگی همه اش همین است! 

زندگی آن جور سانتی مانتال و تمیز نیست و همه یکسره لقمه در خون هم می زنند و تو نشسته ای گلایه  می کنی که چرا با سلام و صلوات نمی آورند حق و حقوقت را پرداخت کنند؟

می دانم که جنس نارضایتی ام از جنس رویین تنی ای نسبت به همه ی این مشکلات ریز و درشت و در راس آنها نیازمندی و نگرانی از بی پولی  است ، نوعی کمال گرایی که عدم دسترسی به آن بسیار به چشم می آید و البته که حصول آن در شرایط کنونی بسیار دور از دسترس است!

ته ذهنم جایی که سوراخ های دماغم به مغر وصل میشود یک نگرانی بزرگ دوق ذوق می کند. صدایی که می گوید پس انداز سپرده ی بانکی  کمی داری  و چرا کم پس انداز داری و چرا  و چرا و چرا اگر ناگهان یک اتفاقی بیفتد به اندازه کافی موجودی نداری و وای بر من که این نگرانی ها با من چه می کند.

بیچاره امیر که در این شرایط  و وقتی این افکار مرا می ربایند می شوم مثل زهر مار و او را هم مقصر می دانم که چرا به اندازه کافی پس انداز ندارد و البته که اوضاع او با مال من فرق دارد . او به کلونی خانوادگی اش وصل است که برای خودشات امپراطوری ای می سازند اما من مثل گونی هستم که باد آورده و هر چیز را که ساخته و پرداخته را خود یک تنه انجام داده ام.

هیچ کس نمی داند که چقدر دلم از گذشته پر است

دیروز ها بالاخره تصمیم گرفتم قصه ی پر فراز نشیب این ماجرا را بنویسم و یک روزی تبدیلش کنم به یک کتاب.

کتابی بر اساس سرنوشت واقعی یکی . . .

اشکو یا بغضو یا . . .

ایامی در زندگی من هست که بغض تو گلویم گره میخورد و اشک دان هایم سرریز میکند.

ایامی شبیه دایره ی مکرر و تکراری قاعدگی

در این ایام کس دیگری می شوم و حالت عصبیت pms  به حالت دیگری بدل میشود که لابد علم آنقدر پیشرفت نکرده تا برایش اسم بگذارد

در این حالت که پوچی و تاریکی پی ام اس را نیز دارد آدمی یا همان بیمار دلش قدر یک گنجشک می شود و برای همه چیز و همه کس دلتنگ است. بینهایت برای والدینش و دوران کودکی اگر چه ناهمواری که بسیار دور است را با حسرت از خاطر می گذراند.

لیکن با تقه ای اشکش سرازیر میشود و خود را به ورطه ی مهلک گریستن می اندازد. در این حالت غریب که بارش باران نیز آن را تشدید می کند همچون ابر بهاری حالتی شبیه بارداری و نیاز به تیغی برای ایجاد رعد و متغاقبا بارش باران ایجاد می شود.

چیزی شبیه سیکل ها تکراری سرریز کردن کاسه ای زیر شیر آب که یک نفر باید آن را خالی کند تا دوباره پر بشود

در این حالت حرف زدن خیلی سخت است و اصلا داشتن کسی که بشود آن جور حرف ها را به او زد هم سخت است و نوشتن راه درمان بهتری است

اگر چه چیزی را تغییر نمی دهد


خاطرات کودکی

+


تابستانهای کودکی من در روستایی به نام  شمس کلایه گذشت روستایی از از توابع  الموت شرقی که در حاشیه استان قزوین است. وقتی آخرین امتحان خرداد ماه را میدادیم یکسره ساک هایمان را میبستیم و روانه ی دیار اجدادی می شدیم.

یادآوری خاطرات شیرین کودکی در روزگاری چنین تلخ شاید راهی برای التیام روان ناآرام و مخدوش این روزهایمان باشد.