ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گاهی دامانت را برای در امان بودن از گزند خیس شدن و کثیفی تو مشتت می گیری ، از رهگذر آنچه هست، روزمرگی و حرف های عامیانه و تلاش های پوچ و کارهای بیهوده و دور همی های مسخره و خرید هایی که بود و نبودشان هیچ تفاوتی در زندگی مان ایجاد نمی کند. گاهی می خواهی جانت را در حاله از حمایت و خود داری درگیر روزمرگی نکنی اما ناگهان می بینی همه این راه ها و لباس ها و حرف ها و لبخند ها و آدم ها و جمع هایی که در آن حاضر نشده ایم و سنت هایی که عزیز نپنداشته ایم پاسخ همان سوال غریب و عزیز است که می گوید . . .
که چی؟
ما زنده ایم و زندگی همه ی همین لحظه هاست که می توانی دامنت را در دست بگیری و جست بزنی و از رویش رد بشوی
و می توانی به کنهشان بروی و بگذاری مزه ی همه این لحظه ها مثل ادویه های رنگ به رنگ به جانت بنشیند و به عمقش سفر کنی و تجربه ای کاملا شخصی از هر کدام از این ماجراهای که مال همه است داشته باشی که از نگاه تو و مخصوص توست . . . و زندگی یعنی همین!
به قول، خانم ناهید :
زندگی راه رفتن کنار یک دریاچه است، نه اینکه کنار دریاچه راه بروی و به مفهوم زندگی بیندیشی . . .