ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خود را در چونان مخمصه ای گرفتار کرده ام که هیچ خیالش را نمی کردم، مبلغ نه چندان کمی که تمام پس انداز و پست دستی و مایه ی خیال جمعی ام در بانک داشتم را گذاشتم سرچیزی شبیه یک بازی، چیزی شبیه یک گردونه که اگر منفی بیفتد هیچ چیز باقی نخواهد ماند و من با ضرری به غایت عظیم باقی خواهم ماند.
میدانی، دلم کار کردن. مبخواهد، دلم خیلی وقت است که این را میخواسته، دلم درآمد ثابت و خوبی که بتوانم سرش حساب کنم میخواست، دلم میخواست غیر ازمادر بودن، چیزکی باشم، چیزی که آورده ی مالی داشته باشد و هنوز شروع نکرده هزار خیال بافتم که چه ها بخرم و چه ها بکنم و کی را ببرم و کی را نه...
اما ناگهان کار مجازی تو زرد درآمد، تو زردکه چه عرض کنم، ریسکی شد فی الواقع و دامنه ریسکش آنقدر بزرگ بود که من و اندوخته ام به راحتی در آن گم شدیم و درش بسته شد و ما در آن گم وگور شدیم و آب از آب تکان نخورد و دستم به هیچ کجای محکمی بند نبود که بروم خرش را بچسبم که هی فولانی، زندگی من را که بردین و هیچی که هیچی؟
خلاصه آن میل بزرگ برای چیزی بودن، گرفتارم کرده است، میل به کاری کردن، باعث شد در چنین شرایط غیر استیبلی خود را گرفتار کنم و خدا می داند سرانجام کار چه خواهد شد.
آیا همه چیز با باد خواهد رفت و من دستم به هیچ چیزی نخواهد رسید؟ آیا یک کار واقعی با درآمد واقعی و مجازی پیدا کرده ام؟
استرس و اضطراب این روزها را خیلی سال است که نچشیده بودم، راستش شبیه عاشقی کردن های دوره ی نوجوانی است وقتی می دانی عشق تو را به پیش می برد و خدا میداند از کجا سردر خواهی آورد؟
نوشتن این یاداشت کمی آرام ترم کرد و امیدوار تر که این گردباد عظیم به آرامی و آسایس ختم بشود اگر چه این پنداشت ساده لوحانه ای است...
در ضمن پسرک در ماه هفدهم بعد ازتولدش به سر میبرد، بسیار شیرین و خواستنی و بسیار با نمک شده است.