-
گنج
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 23:20
امروز با سام رفته بودیم ساحل. پسرک عاشق شنبازی است. با یک بیل کوچولو و چند تا سطل رنگی، ساعتها سرگرم میشود، چنان غرق در دنیای خودش که انگار هیچ چیز در این جهان به اندازهی قلعههای شنیاش اهمیت ندارد. من اما، چشمم به چیز دیگری بود. به زبالههایی که گوله به گوله اطارافمان جا خوش کرده بود، به بطریهای پلاستیکی که...
-
وقتی شکنجه گر تو باشی
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1403 10:25
وقتی از شیرین ترین تجربیات زندگی حرف می زنید، بی شک داشتن فرزند یکی از قشنگ ترین و شیرین ترین آنهاست، ناگهان فرزندی داری که از آن توست و تو او را به زندگی فراخوانده ای، هر بار دیدن رویش، لبخندش، حرکاتش، اصلا همین بودنش قند تو دلت آب می کند و از تماشایش سیر نمیشوی. بارها شده که طوری تماشایش کرده ام انگار که سرندیپیتی...
-
بله، مریضم
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1403 18:56
چند روزی است که سام رو فرم نیست، معده اش تحریک شده وقتی چیزی می خورد و بعدش آب زیادی مینوشد بالا می آورد، از انور هم تعداد دفعش که در روز یک بار بود به دو بار آبکی تغییر پیدا کرده. بی حوصله و بداخلاق است و خیلی وقت ها فقط میگوید نع! به وضوح خلق و رفتارش تحت این شرایط تغییر کرده و دست به پاره ای امورات عجیب و خطرناک...
-
آقا معلم
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1403 14:21
در طول سفر بسیار کم و گزیده سخن گفته است، در حد یکی دو جمله. ناگهان موتور سواری از سمت راست سبقت میگیرد، مرد گویا متوجه نبوده تا به موتور سوار راه بدهد، موتوری صدایش را می اندازد روی سرش و داد و هوار راه می اندازد و راننده میگوید کارش اصلا قانونی نبوده و حالا نباید طلبکار باشد، موتوری که می بیند مرد بیراه نمی گوید ،...
-
حالا می شود عکس های مامان را تماشا کنیم؟
چهارشنبه 17 بهمنماه سال 1403 22:50
راننده مرد پا به سن گذاشته ی محترمی است، همین که سوار می شوم به گرمی سلام و وقت به خیر می گوید و با اندکی تعلل شروع به حرکت می کند، متوجه می شوم دارد مسیر را اشتباهی می رود و میگویم برای خارج شدن از این شهرک باید بپیچد سمت چپ، دستش را می گذارد روی پیشانی اش و آه کوتاهی می کشد و میگوید ببخشید خانم، مسافر قبلی اصلا حالم...
-
قیصر مـُـرد
چهارشنبه 10 بهمنماه سال 1403 00:04
نخیر، اولین قیصری که من در زندگیم شناختم قیصر کیمیایی و بهروز وثوق نبود، اولین قیصر را در دید و بازدید های نوروز از دهان پدر و مادرم شنیدم که برویم خانه ی قیصر عید دیدنی کنیم و در همان تفکر کودکی من اسم عجیبی آمده بود که به گمانم باید صاحبش آدم خاصی می بود که شکل و قیافه اش فرق می داشت، خیال می کردم باید کلاه شاپوی...
-
سرده
جمعه 14 دیماه سال 1403 23:52
جایی میان قلبم، چیزی فاسد و بویناک شده است، چیزی کپک زده، تاریخش گذشته یا هرچیز دیگری، فقط میدانم در وجودم، چیزی مرده است و سرمای این مردار، دارد مرا می کشد. سرمایی که انگار انتها ندارد و به عمق تاریخ وارد پرسپکیتوی بی انتها می شود و تا انتهای چاله ای که از آن سبب رخ داده است هزاران فرسخ راه است و آنقدری هم دور هست که...
-
دل
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1403 23:49
دل آن زنبیل قرمز پاره است که ناگهان خرید های کودکی را پخش زمین میکند آن تربچه ی نقلی که از شستشوی سبزی، کف سینک جا مانده آن لنگه دمپایی سرخی که کسی کودکی را با آن تنبیه کرده است و لاک زرشکی ای که از سر ناخن های زنی عشوه گر و قماض پریده ماتیک شاتوتی رنگی است که زیر ماسک برای همیشه ماسیده باشد دل راه آب حمام است که...
-
دروغی به نام lilypad.global
سهشنبه 20 آذرماه سال 1403 19:36
امروز میخواهم از ماجرای کلاهبرداری بنویسم ، اگر چه تلخ و گزنده و آزار دهنده است. آنها آدم هع را با یک ربات پیدا میکنند و به آنها پیشنهاد کار می دهند ، کاری که شبیه انجام تسک های مینی ربات های تلگرام است ، شما باید هر روز تعداد مشخصی تسک روزانه را انجام بدهید و سرماه حقوقی بین پانصد تا هزار دلار دریافت می کنید به این...
-
شرح یک کلاهبرداری - خلاصه ۱
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1403 18:40
این سایت یک کلاهبردار است /www.lilypadglobal.com/ lilypad lilypadglobal لی لی پد گلوبال لی لی پد به تفصیل شرح خواهم داد که چطور کلاهبرداری میکنند اما اینجا مینویسم تا اگر کسی مثل من دارد دنبال منبعی میگردد که بداند این سایت قابل اعتماد هست یا نه، امیدوارم اینجا را پیدا کند و از دست رفتن سرمایه اش جلوگیری کند اتفاقی...
-
طعم تلخ بازنده بودن _ مخمصه ۲
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1403 00:17
فردا صبح ساعت ده بلاخره معلوم میشود که من بازنده ی بزرگ هستم و یا یک برنده ی خوش شانس. از همین ساعت اعلام میکنم که واقعیت این است که خیلی احتمال دارد که سرمایه ی بزرگی را به باد داده باشم اما واقعیت این است که به پهنای بزرگترین آزاد راه های دنیا، کش آمدم و قلبم قدر سنگین تر ناقوس های جهان تند و تند و سنگین کوبیده است،...
-
همسایه طبقه بالا
یکشنبه 20 آبانماه سال 1403 23:46
دختر همسایه ی طبقه بالایی از کانادا آمده، مثل شعله ای که در آتشدان (میخواستم بنویسم مجوز ترسیدم به مشقت نویسی محکوم شوم) افتاده باشد، زندگی و نور و حرارت در خانه شان جریان پیدا کرده است. هرشب صدای رقص و بشکن و آواز می آید و صدای خنده بالاست… سالها در این خانه زن مسن همراه پرستارش زندگی می کردند و حالا قدر همه ی روزهای...
-
مخمصه
شنبه 7 مهرماه سال 1403 22:50
خود را در چونان مخمصه ای گرفتار کرده ام که هیچ خیالش را نمی کردم، مبلغ نه چندان کمی که تمام پس انداز و پست دستی و مایه ی خیال جمعی ام در بانک داشتم را گذاشتم سرچیزی شبیه یک بازی، چیزی شبیه یک گردونه که اگر منفی بیفتد هیچ چیز باقی نخواهد ماند و من با ضرری به غایت عظیم باقی خواهم ماند. میدانی، دلم کار کردن. مبخواهد، دلم...
-
دلم میخواست مادرم پسرک را می دید
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1403 14:25
پولو دم کرده ام و منتظرم تا نهار بخورم، دیشب خورشت بامیه پخته ام، با گوشت چرخ کرده و لپه، ترکیبی که تا حالا امتحانش نکرده ام اما به نظر چیز بدی از آب در نیامده است. امروز چهارشنبه است و ما، منظور من و سام هستینم، چهارشنبه ها می رویم باشگاه و با هم ورزش می کنیم، در واقع اوقات مان را این طوری سپری میکنیم و وقتی به خانه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1403 00:08
به طرز عجیبی خرفت شده ام، خرفت به معنی الکی شاد و لاقید. تمام برنامه های زندگی ام را بر اساس شادی و رضایت پسرک تنظیم میکنم و خیج چیز به اندره ی رضایت او برایم ارزنده نیست. پسرک هر روز بزرگتر میشود و هر روز عقل رس تر و عجیب تر و آدم تر میشود، فعلا در اوج روزهای سخت هستیم ، روزهایی که او کم کم دارد می فهمد که...
-
ولاگ
سهشنبه 29 خردادماه سال 1403 01:43
مدت زیادی از وقتی که عاشق ولاگ شده بودم می گذشت، تقریبا پنج ماه پیش در هشت ماهگی پسرگ اولین ولاگ م را ضبط کرده بودم و دیشب پریشب ها همین طوز یکهویی ولاگ را در یوتیوب آپلودکردم. خوب، در فضای یوتویوب همه ویدیو ها ادیت میخورد و جلد داردو فولان و بهمان اما من هیچ با تاکید رو چچچچچ هیچ، ادیتی نکرده و ویدیو را همین طور که...
-
گرما زده از راه می رسد
پنجشنبه 24 خردادماه سال 1403 22:22
کل هفته را منتظر اخر هفته هستم تا یار خانه باشد و با توسل به حضورش در خانه به اموراتی رسیدگی کنم که در کل هفته امکان انجام هیچ کدام مقدور نمی شود، لذا امروز پنج شنبه بود و انتظار داشتم در راستای توقعاتم پیش برود که متاسفانه ماوقع زاویه ی شدیدی با تصوراتم پیدا کرد. یار دنبال کاری رفت و تا برگشت روز به پایان رسیده بود و...
-
اون روز ک بابا مسابقه ریس داشت
جمعه 11 خردادماه سال 1403 19:24
بعضی وقت ها انگار وقتی شنونده ی چیزی هستی و حس خاصی را در گوینده میخوانی و تشخیص میدهی ، به زودی در معرض آسیب همان ماجرا قرار می گیری عجیب است اما بارها این اتفاق برایم افناده، مثلا دیروز در یک جمع نشسته بودم و کسی داشت می کفت که چی؟ میگفت که خیلی وقت ها به که چی رسیده! بعد از بچه دار شدن حتا. حالا شیرینی هایش هم خوب...
-
دریغ از پارسال
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1403 22:21
داشتم فکر می کردم زندگی در این مملکت چقدر عجیب است وقتی تصمیم گرفتیم بجه دار بشویم تورم در حال افزایش بود و هر روز دلار بالا تر می رفت ۱۴۰۱ باردار ک شدم ماجرای مهسا امینی و زن زندگی آزادی شروع شد و بچه ک ب دنیا آمد ماجرای اعدام ها و …۱۴۰۲ با خودم فکر میکردم اگر بارداری را تا آلان عقب انداخته بودم با فکر جنگ چه کی کردم...
-
نرمش قهرمانانه
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1402 10:56
یک جایی بین مادری که میخواهد فرزندش را حمایت کند تا به خوبی بار بیاید و بالنده شود و بین زنی که میخواهد زندگی کند و جریان زندگی اش را ادامه بدهد یک دره ی عمیق هست که فقط نرم تنانه و گشتی گیرانه با یک نرمش قهرمانانه می توان از پسش برآمد (چه جمله بندی مضحکی شد) جایی بین زنی که میخواهد مادر خوبی باشد و از هیچ چیز برای...
-
همچنان بی خوابی
دوشنبه 4 دیماه سال 1402 19:53
پوستم کنده شده و از بی خوابی نازک شده ام، روانم مشوش میشود و ناتوانم از آرام کردن شرایطی که گویا در آن همه چیز عادی است غیر از تحملش. بچه دارد دندان در می آورد و بد قلق شده است. دو تا دانه ی برنج کوچولو روی لثه هایش سبز شده وشیرین تر از قبل می خندد و لخند می زند.هربار با دیدن مروارید های سفید کوچولویش دلم می رود که...
-
شهد شکر
شنبه 18 آذرماه سال 1402 01:03
تو اینستا نمیشه نوشت احه این چیزارو، یا فرض می گیرن داری پز می دی، یا نمیفهمن چی می گی و یا اون درصد کنی که حسی رو که به کلمه تبدیل کردی و نوشتی رو بک می دن غالبا از همین فضای وبلاگی هستن والا که همه شون ! شیرینک داره هفت ماهه میشه و ده یازده روز دیگه هفتش رو پر میکنه و چقدر ک شیرین شده، قند و عسل اصلا فکرش رو بکنید...
-
ستاره ی شب های تاریک
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1402 06:53
قطعا وجود پسرک از جنس معجزه است، بی اندازه شیرین و بی اندازه ارامش بخش است، حضورش و همراهی اش مرا از شادی و خوشبختی سرشار میکند چنان که میتوانم در برابر تمام ناملایمات دنیا تاب بیاورم. حصوزش آنقدر شیرین است که میتوانم با دل گرمی او سکوت کنم و تاب بیاورم. غش غش میخندد و سه ماه و نیمه شده است. هر شب می رویم پیاده روی و...
-
چرا دلم سفر نمیخواهد
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1402 13:49
من نمی دانم چه مرگم شده است اما می فهمم که یک دردی دارم، شبیه کسی که زبان الکنی داشته باشد و نتواند دردش را بگوید شده ام، نگاه می کنم از دست این و آن که شرایط یا حال مشابهی با من دارند و دو کلمه از وصف حالشان را میگویند دنبال خطوط گم شده ی درد خود می گردم. یک جا خواندم کسی نوشته بود هویت شخصی زنی که پا به بیمارستان می...
-
امان از وقتی پلک می زند
دوشنبه 22 خردادماه سال 1402 23:31
گاهی از خواب که بیدار می شوم و او را می بینم که کنارم، در آغوشم خوابیده و با چشم های سیاهش نگاهم میکند، نفسم بند می آید او کودک من است با خودم تکرار میکنم و هربار باورم نمی شود و میگویم او پسر من است بچه ی من پاره ی تن من، تکرار خود من، پسر من، فرزندم عطر امنیت و آرامش میدهد و چشم هایش خود خود معجزه است سرش را می...
-
زاده اردیبهشت
سهشنبه 2 خردادماه سال 1402 11:04
ما به دنیا اومدیم +
-
پا به ماه
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1402 23:26
تنفس سخت میشود، مخصوصا وقتی دراز میکشم حس میکنم بار سنگینی روی سینه ام است و دم و بازدم کار سختی شده و انگار به میزان کافی هم هوا وارد ریه هایم نمیشود و کم می آید و باید تند تر و سنگین تر نفس بکشم سیاتیک م پیوسته دردناک است، اولش فکر میکردم به نرمش های کلاس بارداری مربوط است و حل میشود، اما بعدا که برای دکترم شرح دادم...
-
خرچنگ
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1402 16:15
از صبح که نه، از کلاس یوگای دیروز سیاتیکم گرفته و شبیه یک خرچنگ، کج کج تردد میکنم، خیلی تیپیکال مادرهای پابه ماه دستم را در گودی کمر میگذارم و با قدم های کوچک و البته کج پیش می روم و همه اموراتم سخت شده اند. جارو زدن، طی کشیدن، حتا حمام رفتن و البته خوابیدن، دستشویی رفتن، سرپا ماندن و غذا پختن. شک ندارم این محدودیت ها...
-
هفته سی و هشت
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1402 12:01
دکترم میگفت از هفته سی و هشت باید منتظر آمدنش باشی، گفت بچه ها از پایان سی و هفت کامل و اصطلاحا پخته و رسیده هستند و مثل میوه رسیده میشود چیدشان. حقیقت قبل از تماس و لمس زایمان در شرایط کنونی حس میکردم دلم میخواهد بچه به صورت طبیعی به دنیا بیاید و من هم بنیه و توانش را دارم اما از شما چه پنهان که در گروه کلاس یوگای...
-
ماهی کوچولو
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1402 08:33
گاهی تو دلم می چرخی و مثل همزن که یک جریان گرد و دوار ایجاد میکند، جریانی در حال چرخس را زیر پوستم لمس میکنم که زنده و در حرکت است. گاهی یک وری میشوی و همه حجم کوچولوی بودنت را می اندازی یک ور شکمم و تماشایت میکنم که انگار قرینه گی و تراز شکم را پاک به هم ریخته ای و یک عضوی شاید شبیه پا که قلمبه تر شده و از روی پوست و...