ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
باران می بارد.
اما دل من هنوز ابری ست و رابطه ی کوری ایجاد شده بین آند ها و کاتدها، از کنار هم سر مستانه و گاهی ملول می گذرند و مانند تاکسی ای که می گذرد اما می بینی هم جای خالی داشت و هم مسیریش همانی بود که تو می روی می گذرند از کنار هم
سالیان سال.
فاصله افتاده است بین من با دلم. با خودم و با آنچه می خواهم. امروز وقتی قهوه ی صبحگاهی با شور و شوق زندگی از مخزن آب م یجوشید و قوری شیشه ای را پر می کرد آواز خواندم.
از گل و ترانه و عشق خواندم و وقتی لیوان را سرکشیدم و چراغ ها را خاموش مهیای رفتن شدم، آواز خواندم وقتی داشتم بندهای پوتین سیاه را می بستم.
و آرزوهایم را که دراز بودند را بلند بلند گفتم تا خانه بشنود.
تا جوانه های آن گل مغموم که زیر خرواری از دستمال مشغول زاده شدن است بشنود و بداند. گفتم تا همه آجر ها و سنگ های کف خانه با من هم دل شوند
باران که می بارد آدم یک طوری اش می شود و نمی داند چه طوری شده است، اما شده! مثل شب هایی است که ماه کامل می شود و می گویند دیوانه سر می کند بعضی ها را که همچین رگ و ریشه اش را دارند و مستعدند برای دیوانه بودن
ماجرا از وقتی شروع شد که یکی از همکاران آن شرکت یوسف آبادیه هه برای من از استرس هایش گفت و من تند و تند و بی وقفه از زیبایی های زندگی ای گفتم که می شود آدم یک گوشه اش کز کند و بخار پیچ شود و بلولد و غلط بزند مثل کره الاغی در دل چمنزار، همان قدر بی ادعا و همان قدر بی خیال.
نمی دانم چرا آن موجود همکار نام گمان می کرد من خیلی حال خوشی دارم و صحبت کردن از این مقوله با من می تواند حالش را خوب کند، شاید چون شبیه آدم های . . .
این پست نصفه ماند
و خواهد ماند
روی قسمتی از صورتم جوش های قلمبه ای می زند که نه می شود بترکونی و نه مثل آدم دو سه روزه خوب می شوند. هوا هم که خوب باشد مثل جوانه ی گیلاس رشد و تکثیر می کنند و دانه دانه شکوفه می دهند.
حالا رفته ام وقت دکتر گرفته ام و قرار است امروز بروم تکلیفش را روشن کنم
صبح که در آیینه نگاه کردم دقیقا حتا یک دانه ش هم روی صورتم باقی نمانده. بعد باید بروم کلی تلاش کنم خانم دکتر پوست را توجیه کنم که منظور من از وضع خراب چیست و بعدش که او گفت همه جوش می زنند و نگران نباش ! با زیان الکن بگویم این ها را باید ببینید واقعا فرق دارند . . .
و از فردا صبح دوباره سر فرصت از مخفی گاهشان در می آیند و . . .