پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

مثل دل من به عشق


مثل اتاقک تاریک به نور شمع

مثل خالیلیوان به جاری آب

مثل شب تاریک به نور ماه

مثل کتاب به واژه

مثل گلدان خالی به شاخه ی بابونه

مثل گهواره ی خالی به گریه ی نوزاد

من دلم می خواهد لبریز شوم 

سر بروم

دم کنم و دلم پر بشود از شور، از شعر، از شعف

من هیزمم

خشک خشک، آتش نگیرم نم میزنم


لذت های یواشکی 2


وسط هال در حال خواندن کتاب خوابت برده 

آن وسط های خواب یادت می آید که گوشی ات شارژ ندارد  و اگر خاموش شود صبح زنگ نمی زند و لابد خواب می مانی و . . .

به زور چشم هایت را باز میکنی میبینی گوشی تو شارژ است

زیرت سرت بالش هست

رویت هم ملحفه ی خنک و تابستانی

 

لذت های یواشکی



گاهی وقت ها چیله را که بغل میکنم میخواهد صدایم که کند اشتباهی جای خاله میگوید مامان

در هجوم لحظه ها


یکی باشد محکم در آغوشت بگیرد

در گوشت بگوید باش!

من هستم


جوش کوچولو و چال چونه

یه روز یه جوش کوچولو بود که وسط چونه ی من رویید

اولش خواستم ازش متنفر بشم که صورتمو زشت کرده 

اما بعدش فکر کردم شاید اگه دوستش داشه باشم و از اومدن دوستاش نترسم شاید بهتر باشه چون دیگه اضطراب و استرس ندارم

این طوری شد که باهاش دوست شدم و وقتی تو آیینه ی اتاق پرو یه برآمدگی کوچیک دیگه کنار جوش کوچولو دیدم فریاد زدم که هی اینجا رو ببین:

جوش کوچولو داداششم آورده!

ابته این شکلی دیدن یه آکنه بزرگ و دردناک که دقیقا وسط چونه ام روییده بود و دردش به اندازه ای بود که حس میکردم کل جمجمه ام رو دردناک کرده باعث شد حالمو اونقدر بهتر کرد که حداقل نگران هر سرخی و برآمدگی جدید نباشم!

این طوری شد که جوش کوچولو زود رفت حتا دو سه روزم طول نکشید که اون حجم ملتهب و سرخ فروکش کنه و بره خونشون 


گرمای شدید هوا باعث شده من هنوز درگیر آکنه های این چنینی بشم اما خوب یه بار دیگه هم یادم اومد که همه چیز دنیا ثابته

تنها نگاه ماست که می تونه تفاوت بسازه . . .

هنوز هم دانه می کارم


گاهی جایی دانه ای، بذری، چیزکی می کاری و از کنارش رد می شوی و گه گداری مهمانش میکنی به قطره ای و امید نبسته ای به روییدنش اما دانه می شکفد و میروید از زیر خروار ها خاک سر بر می آورد و میتاد به جهانی که پیش از او بوده . .

گاهی اما دانه را سال ها کاشته ای و جای قطره خروار خروار آبیاریش کرده ای و دست را سایبان می کنی تا تیغ آفتاب به سوختن نگیردش و جانت را سایه بانش می کنی اما . . .  

اما دانه نمی روید

اگر بروید و جوانه بدهد هم گیاهک بی رمق و کم جانی است که با کوچکترین باد و نسیمی از ریشه کنده میشود و با باد میرود به هر کجا که باشد و تو می مانی و عمری که به پای روییدنش منتظر نشتی 

و آن باد که ریشه را میکند 

و آن گیاه که هیچ وقت انتظار و شوق را ندانست . . .

تو می مانی و خاکی که بذرها را عمل می آورد

تو می مانی و ریشه ای که تا اعماق خاک رسوخ می کند برای ماندن

تو می مانی و نسبت، سبب، برق چشم و شور لبخند و غم بی پایان

دنیا جای عجیبی است


گاهی برای ریخته شدن قطره ای خون از دماغ کسی کمپین و راه پیمایی و هوار هوار و گردهمایی های خود جوش و غیر خودجوش و چه و چه شکل میگیرد که گوش فلک را کر میکند و گاهی به راحتی از کنار دریای خونی که بالایش دایو شیرجه هم نصب شده و کنارش صندلی و روغن آفتاب هم هست می گذریم و انگار نه انگار!

در اصالت خون و درد و رنج و شکنجه که تفاوتی وجود ندارد اما چه می شود که آدم هایی که تا حالا داعیه حقوق بشر و صلح جهانی و امنیت و ارامش برای همه را داشتند ناگهان مثل برق گرفته ها خشکشان زد و زبان را در دهان گزیدند و خفقان گرفتند برای ادامه ی آنچه تا حالا سنگش را به سینه می کوبیدند!


این طور وقت هاست که باورم میشود . . .


باورم می شود که دنیا جای امن و آرامی که سردمدارانش اهل گفتگو و انسان دوستی و صلح هستند، نیست.

باورم می شود که همه آن عکس ها دروغ است، همان عکس هایی که فولان رییس جمهور و وزیر و سفیر و سردرمدار و بهمان بازیگر با لبخند های فرتوت و نازک کودکانی که از بس گرسنگی کشیده اند پوست به استخوانشان چسیبده و نافشان در راستای ستون فقرات قرار می گیرد است گرفته اند و دست به دست همه جا می چرخد

باور میکنم که همه ی این ها دروغ است و همه این نمایش ها برگزار می شود تا کسی باور کند، و لبخندی که قرار است به هر وسیله ای روی لب بچه ها جاری شود چیزی میشود مثل ابزار که قرار است ورد استفاده قرار بگیرد!

و کسی فریاد هورا سر بدهد که هی تو قهرمان مایی!!! همان قهرمان موعود که حق را به حق دار خواهد رساند و حواسش به گرسنگان و درماندگان هست و همانا یگانه رسالتش همین برپایی حق و حیقیت است و هر جای دنیا که باشد سراغ ظالمان خواهد رفت و حقوق اولیه انسانی را جاری خواهد ساخت

و این قهرمان بودن چیزی ورای کلمه و ناجی است و با خود کلمه می توانی اوج بگیری و بری بالای بالای بالا و همان بالا می مانی اگر نمایش های افتخار آمیز ادامه پیدا کند 

و قهرمان می مانی اگر کودکانی که تو در گلویشان آب می چکانی نحیف تر و زار و نزار تر باشند و لبخند روی لب هایشان جاری بشود حتا اگر ان را با میخ روی لب هایشان با چکش بکوبی

دنیا جای غریبی است

جایی که باور داری صد ها سال از زمانی که مردمانی روی سکوهای استادیوم چند هزار نفری می نشستند تا تماشا کنند که چطور شیر گرسنه برده ی یبچاره را می خورد گذشته است اما ناگهان می بینی همین جا در خاورمیانه ی خودمان نمایشی از آتش بازی و خون برقرار است


آن سوترک کسانی برای تماشای بمباران غزه صندلی های سبک تابستانی را تا بالای تپه می برند و با هر انفجاری بالا و پایین می پرند و هر لحظه تهییج می شوند و لذت می برند 


این میان اما دنیا در خواب فوتبال و جام جهانی است یا هنوز خبرش را ندیده و نشنیده و یا اعتقاد دارد که عرب ها حقشان است و یا می گوید تقصیر خودشان است و یا شاید هم دنبال این است که در نزاع سنگ و گلوله ، سنگ اول را چه کسی پرت کرد . . . خدا می داند!

آدم خوفش میگیرد، تصور اینکه  یک همچین فاجعه ای با این وسعت بیخ گوشمان در جریان باشد و همه ی رسانه ها در برابرش سکوت کنند و در این جدال نابرابر بمب و خونپاره در برابر سنگ هم سنجیده میشود و در یک سو کودکان غزه سر می دهند کسی چیزی نی گوید و در یک سو چسب زخمی که روی انگشت سبابه ی کودک اسرائیلی بسته بشود رسانه ای میشود آدم را بد جوری به فکر می اندازد و بلافاصله می ترساند البته . . . 

دنیا جای عجیبی است و گاهی باور کردنش برایم سخت می شود

مگر میشود؟


و با ناامیدانه حالت ممکن می گویم که آری میشود . . . 



احسان


چیزی که کویر را زیبا میکند این است که یک جایی یک چاه در دلش پنهان کرده است


+



منم تا حالا ماه عسل رو تماشا نکردم اما این یکی . . . 

تنم لرزید و اشک هایم تمام نمی شه . . .

صبح


سرشار بودم و از جانم کلمه می چکید . . 

حس ناگهان


گاهی آدم خراب است

گیج و گمگ و گم

برمیگیردم خانه

نگاه میکنم شال های رنگ به رنگ از کمد لباس سریز کرده و هر کدام چون کلافی سر در گم دور خودش پیچ و تاب خورده

شال صورتی را بر میدارم

تا میکنم و میگذارم درون قفسه

بعد شال آبی

بعد شال سیاه

. . .

کسی میگوید شاید فردا نباشم

بهتر است که در کمد ها بسته باشد و لباس های داخل قفسه پنهان شود

بهتر است پتوی روی تخت تا کرده باشد


قطره چکان


نمیدانم از کی تا کی به مناسبت ماه رمضان یک جشنواره ای در برج میلاد و چند جای دیگر شهر در جریان است، مردم جمع می شوند و خانواده ها می آیند که تا ساعتی پس از نیمه شب غلغله و هیاهو بر پاست

شهر ها و ملیت های مختلف و چند کشور هم غرفه اکی دارند برای عرضه ی چند قلم محصول ناقابل و قومیت های مختلف در جای جای محوطه سکنا گزیده اند و آش و نان محلی و دوغ و یک سری خنزر پنزر دیگر به مردم می فروشند

اوج برنامه سالنی است که گروه های موسیقی مختلف از شهر های گوناگون با برنامه می آیند و اجرا میکنند 

عرب ها با شمشیر می رقصند و گیلانی ها رعنا را می خوانند و آذری ها کلاه های پشمینه به سر دارند و مردان خراسانی با دستار و رقص چوب  و . . .

مردم با شور و اشتیاق روی صندلی ها نشسته اند و کف می زنند و سوت می کشند و ازدحام آنقدری هست که خیلی جمعیت سر پا هستند و ایستاده اند و برنامه ها را می بینند

از آن جلو یکی اس تیری سفیدی را بالا برده و تا مموری اش پر نشده به فیلم گرفتن ادامه میدهد

یکی هم با خانواده اش عکس میگیرد

مجری یکریز نمک میریزد و برای شور و هیجان برنامه چند زوج را روی سن می برد تا خانوم ها همسرانشان را با دستمال تبدیل به مومیایی کنند

قبلش هم پسرهای جوان را برده بود روی سن تا مسابقه ی سوال و جواب بی ربط کند

مجری اجرای زنده ی فولان گروه را اعلام میکند،موسیقی ای که پخش میشود طرب انگیز و نشاط آور و تند است

چند جای سالن چند نفر وول میزنند و موج مکزیکی و حرکات ریزپوستی درست میکنند

حراست و انتظامات همه جای محوطه را تحت نظر دارد و به محض اینکه کسی بیشتر از تکان دادن صندلی کاری کند مورد اخطار قرار میگیرد و اگر توجه نکند لابد باید فضا را ترک کند

ردیف جلویی زنی کنار دخترش نشسته و دست های هم گرفته اند و تو هوا چپ و راست می کنند

یاد صبح های پارک ملت می افتم

محوطه ای که مخصوص ورزش صبحگاهی همگانی است و غالبا زن و مرد های مسن با لباس های سفید ورزش میکنند و موسیقی تندی پخش می شود و مربی با حرکات موزون و نرم نرمش می دهد و سایرین با تقلید از مربی حرکات را تکرار میکنند

آن ها که خجالتی و کم رو تر هستند می روند خارج از میدان گاهی و بین نمیکت ها و درختان حرکات را تقلید میکنند

کنار این جعیت وجود چهار پنج تایی نیروی انتظامی مسلح به اسلحه و باتوم که در فاصله ی چند متری می ایستند همیشه آزارم می دهد و لبخندی که آمده را با همان سرعت می دزدد


حس میکنم بالای سرمان قطره چکانی هست که خیلی اهسته و با احتیاط محتویاتش را قطره قطره و ریز ریز روی سرمان پمپاژ میکند که نکند بیش از حد از ماده ی مذکور مصرف کنیم و اوردوز کنیم خدایی نکرده . . .

حس می کنم آدم های اطرافم حالشان بد است و می خواهند خوب باشند، حس میکنم دلشان می خواهد قاه قاه بخندند و بی مهابا و بی ترس راه بروند 

یا حداقل بی نظارت مستقیم پلیس ورزش کنند

قطره چکان لعنتی اما مجال نمی دهد



 

با توام ایرانه خانم زیبا


دق که ندانی که چیست گرفتم 

دق که ندانی 

تو خانم زیبا

دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا

حال تمامَم از آن تو بادا

 گر چه ندارم خانه در این جا 

خانه در آن جا

سَر که ندارم که طشت بیاری 

که سر دَهَمَت سر

با توام ایرانه خانم زیبا!

با توام ایرانه خانم زیبا!


شانه کنی یا نکنی آن همه مو را    

فرق سرت باز منم باز کنی یا نکنی باز

کاکل از آن سوی قاره‌ها بپرانی یا نپرانی

بی‌تو گدایم  

بی‌تو گدایم ببین گدای کوچه‌ی دنیا 

با توام ایرانه خانم زیبا!

با توام ایرانه خانم زیبا!



شعر رضا براهنی با صدای محسن نامجو

دختری با هزار اسم


از دغدغه هایم یکی انتخاب اسم دخترکی است . . .

وقتی که نه شوهری به کار است و نه دختری و نه حتا رابطه ی جدی ای که مرا به فکرهای این چنینی وارد اما این تصورات برایم مثل زنگ تفریح می ماند و خیلی وقت ها گم شدن در این حواشی سرخوش و شادم میکند

دیروزها داشتم فکر میکردم این سیر تغییرات را با کلی اسم خوشگل سپری کرده ام و خنده ام می گیرد، دختری که نیست اما این همه اسم دارد

پیش تر ها اسمش را نیکو گذاشتم

نیکوی شیرین و خوب خو

بعدش پرنیان شد

پرنیان تافته ی ابریشمین و بهشتی

بعد غزل شد

سروده ی عشق و التهاب

بعدتر گلبهار

که هم نام مادربزرگ پدری باشد

بعدش گلنار شد

دختری سرشار از عشق و انار

بعدش شد مهتاب

اسمی که در خواب دیده بودم خواهر کوچکم می شود

بعدترش شد گلپر

با بوی گلپر و طراوت بهار

بعدتر شد بهار

با بهترین خاطره ای که کسی می تواند از این اسم داشته باشد

همه ی این اسم ها و چندتایی دیرگرترشان آنهایی هستند که مرا به خودشان می خوانند و گه گداری نامه هایم را برایش می نویسم و از روز و شبم می گویم ...

دختری با هزار اسم و خاطره و  صدا و هزار 






لطفا در نروید


اگر موقع دور زدن یا پارک کردن یا هر کار دیگری زدید به سپر سمت کمک راننده ی یک ماشین دیگر و هم رد سابیدگی ماند و هم جایش قلمبه شد و رفت تو، لطفا نگذارید بروید دنبال کارتان!

شاید آن ماشین اولین ماشین صاحبش باشد

شاید تازه یک ماه و ده روز است که خریداری شده

شاید صاحبش تا حالا همه ی همه ی تلاشش را کرده که نزند به جایی و ماشین را سالم نگه دارد

شاید هنوز چک آخرش را پاس نکرده باشد

شاید حالا از این به بعد هربار که ماشینش را می بیند حس میکند تو کوچه یکی زده زیر چشمش و حالا رد کبودی روی صورت پسرک مانده و هی دلش میسوزد 

شاید صاحبش کلی شخصیت برای ماشینش قایل است و حالا حس میکند امنیت جفتشان به مخاطره افتاده است

شاید حالش بد است که اصلا چرا مجبور است گوشه ی خیابان پارک کند

که اصلا چرا واحد زیر همکف پارکینگ ندارد؟

شاید یک فانتزی احمقانه ای مبنی بر سالم نگه داشتن یک چیز تا اولین اتفاق دارد و بعد که اولین اتفاق بیفتد دیگر اهمیت کل ماجرای سالم ماندن از بین رفته

وقتی زدید بایستید و فقط بگویید شرمنده شدم و یا نه ناراحتم که این اتفاق افتاده! لازم نیست هزینه ای پرداخت شود و یا هر چیز دیگری! 

آن وقت همه چیز برمیگردد به روز اول

شاید



در جستجوی قطعه ی گمشده . . .


وقتی یکی از دندان های آدم می افتد دو تا اتفاق می افتد

اول اینکه یک دندان را از دست داده ای و باید جای خالی این دندان را با هر روش دیگری پر کرد و دیگر اینگه، دیگر یک لبخند زیبا نداری! 

و این دومی به سبب اولی است که وقتی یک جای خالی بین ردیف مرواری های داخل دهان ایجاد شود انگار کن که رشته ی مروارید از هم گسسته و هر کدام به سمتی غلطیده و ضعف و کاستی و کج و کوله گی هایی که تا به حال قابل اغماض و ساده بود حالا رخ می نمایاند و سایر اجزا نیز کاستی هایشان را شدت به نمایش می گذارند

گاهی برآورده کردن  مشکل دوم که همانا داشتن لبخندی زیبا و به عبارتی ردیف دندان های سالم در دهان است دست به راهکای مختلفی میزنند تا مشکل دوم، اول (قبل از حل اولی)حل شود!

به این صورت که جای دندان از دست رفته یک پرتز متحرک قرار می دهند که کم خرج و به صرفه است و به راحتی و در زمان کم قابل تعویض و تجدید است و می شود هر وقت که مایل باشی تعویض یا تجدیدش کنی و یا نه کلهم برش داری و بیندازی دور و از روش های دیگر استفاده کنی

روش دیگر استفاده از بریج و روکش و  . . . است که شاید کمی سخت تز از پرتز متحرک باشد اما انها هم در نهایت لبخند شما را باز می گرداند و البته هنوز دندانی به کار نیست!

روش دیگر اما روش خیلی سخت و پر هزینه ای است که ایمپلنت خوانده می شود و بسیار پر هزینه و پر خرج است و در آن یک دندان را با پیچ و مهره در فک شما با رول پلاک پیچ میکنند و جای خالی به وسیله ی یک دندان ثابت و سالم طوری پر میشود که دیگر هیچ وقت جای خالی اش حس نشود

این روش هم البته ریسک آن را دارد که لثه دندان را پس زند و آن وقت با پیوند استخوان فک و غیره باید یک راه دیگر را پیش گرفت که همه ی این ها جزو مشقات این روش است که از راه داشتن یک دندان سالم به یک لبخند زیبا برسی


حالا دارم فکر میکنم که وقتی یک جای خالی هست که باید پر شود تصور ما یافتن قطعه ی ثابت و سالمی است که همیشه ثابت باقی بماند و اندازه باشد و نه کم باشد که جای خالی دوباره معلوم باشد و نه بزرگتر باشد که به زور فشارش بدهیم لای جای خالی و زوری زوری جایش بدهیم که بیرون زدگی اش بعدا بزند تو چشم

مثل ظرف خالی ای می ماند که دستت میگیری و راه می افتی که پرش کنی

بعضی وقت ها کم است

بعضی وقت ها زیاد

بعضی وقت زود پر میشود

بعضی وقت ها دیر


همه ی قصه ی گم شدن و پیدا شدن همین است ، غصه ی دردناکش وقتی که شوق یافتن با باور اندازه نبودن تقابل پیدا میکند

و اشتیاق را چون جامه ی کهنه می کنی و دور می ریزی و دلت پوست می اندازد

که اول راه است

که دلت می خواهد بخندی

با لب های گشوده و دندان های ردیف و براق و لبخندی که مثل خورشید بدرخشد . . .