پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

ستاره ی شب های تاریک

قطعا وجود پسرک از جنس معجزه است،  بی اندازه شیرین و بی اندازه ارامش بخش است،  حضورش و همراهی اش مرا از شادی و خوشبختی سرشار میکند چنان که میتوانم در برابر تمام ناملایمات دنیا تاب بیاورم. 

حصوزش آنقدر شیرین است که میتوانم با دل گرمی او سکوت کنم و تاب بیاورم. 

غش غش میخندد و سه ماه و نیمه شده است. 

هر شب می رویم پیاده روی و چند ساعتی با دوستان هم کلاسی اش سپری می کنیم و عجیب اینکه چقدر حالم خوش می شود از این معاشرت نیمه شبانه با نو مادران شبیه خودم که هر شب تا انتها از بچه هایمان می گوییم و باز می گوییم و فردا شب و شب های دیگر هم و چقدر من این گفتگو ها را که میتوانم جزییات مسایل مهم روزکارم را بازگو کنم دوست دلرم. 

دیروز طبق بحث و بررسی های شب پیش تصمیم گرفتم با پسرکم گفتگو کنم،  از اینکه اگر شیشه را بگیرد من میتوانم اندکی بهتر بخوابم و چقدر مادر شاد تری برایش خواهم بود و او با چشمان باز گوش می داد و من همین طور می گفتم. 

تلفن زنگ خورد و در حالی که داشت شیر میخورد گفتم مادر می گذاری بروم جواب بدهم؟ 

سینه را رها کرد و من خیلی با تاکید گفتم تصادفی بوده تا چند دقیقه بعدش صدای زنگ در آمد و خودش رها کرد و رفتم در را باز کردم 

حیرت کرده بودم و نمی فهمیدم چطور ممکن است اما بچه ها می فهمند،  او مرا می فهمد و همراهی هم می کند

دقیقا یاد مسیر برگشت سفرمان افتادم که تقاضا میکرد روی پاهایم بنشیند و بیرون را تماشا کند و من باورم نمیشد که ممکن است اینقدر بزرگ شده باشد که بفهمد تماشا کردن چطوری است و سرگرم بشود و لذت ببرد. 

حیرت کرده بودم اما دیدم بقیه بچه ها هم همین طورند

گمان مبکردم در چند ماه ابتدایی زندگی بچه ها فقط در پی رفع نیازهای اولیه شان هستند اما انگار جدی جدی مساله خیلی جدی تر از این هاست 

آنها میفهمید و خیلی هم خوب میفهمند 


چرا دلم سفر نمیخواهد

من نمی دانم چه مرگم شده است اما می فهمم که یک دردی دارم، شبیه کسی که زبان الکنی داشته باشد و نتواند دردش را بگوید شده ام، نگاه می کنم از دست این و آن که شرایط یا حال مشابهی با من دارند و دو کلمه  از وصف حالشان را میگویند دنبال خطوط گم شده ی درد خود می گردم.

یک جا خواندم کسی نوشته بود هویت شخصی زنی که پا به بیمارستان می گذارد و هویت مادری که از بیمارستان مرخص می‌شود متفاوت است و عجیب به دلم نشست، دیدم دردم خیلی ربط دارد به این هویت تازه ای که مادر شده است و یک بچه دارد و شخص جدیدی است و آجرهای های هویت تازه اش را باید از سر بچیند تا کس تازه ای شود و مدتی هم که بگذرد و دیوارش را بچیند تازه می شود تازه مادر !

یعنی در آن زمینه تازه کار و نابلد هم هست

بعد یک جای دیگر شنیدم کسی می گفت تمام طول روز به هم ریخته و نامرتب است و درگیر بچه است و بچه نمی گذارد هیچ برنامه ای داشته باشد و کل امیدش به همین یک ساعت پیاده روی آخر شب است که آدم خودش را مرتب می کند و آرایش می کند ‌و از خانه می زند بیرون تا یک ساعت را در پارک پیاده روی کند و کل روز را منتظر است که به این قسمت از شب برسد تا کمی هم به خودش برسد و حالش بهتر بشود و با بچه که پیاده روی می کنند بچه هم خیلی بهتر میخوابد

بعد هم دیدم که دلم روتین هر روزم را میخواهد ، اصلا می خواستم محکم در آغوشش بگیرم تا از من دور نشود 

دلم بیدار شدن در همین تخت در همین ساعت و بیدار شدن بچه و درگیر شدن به ساعت و شیردادن و آب خوردن و قرص آخر شب و همین ها را میخواهد، از نشستن در ماشین و رفتن به جاده و سفر و چالش جدید ملول و مشوش می شوم

آه  زندگی عادی

رویتن هر روزه  ی قشنگم 

من دلم هیچ کار جدیدی نمی خواهد و توان رویارویی با هیچ قصه ی جدیدی را ندارم 

دلم رستوران جدید و غذای تازه و مرکز خرید و آدم های تازه هم نمیخواهد 

دلم میخواهد بتوانم کنار فرزند شیرخوار سه ماه ام آرامش بگیرم و کنارش در حالی که روی تشکی دراز کشیده یوگا کنم و شب بروم پیاده روی و صبح بتوانم تو بغلم شیرش بدهم و از همین ها بیشتر از هرکار دیگری کیف خواهم کرد و لذت خواهم برد

من از اینکه برسم ظرف های جا مانده در سینک را بشورم و لباس ها را پهن کنم و خانه را جارو بزنم و چیزی بپزم تا حس کنم که اوضاع عادی شده است و از عهده ی امورات بر می آیم لذت بیشتری خواهم برد تا اینکه بروم مسافرت

اصلا انگار مسافرت یک کار اضافه و خارج از برنامه است که دارد به من تحمیل می شود و باید خانمی کنم و سکوت کنم و از آن لذت هم ببرم اما نمی دانم چه شد که اینقدر این مسافرت برایم جان کاه شد 

شاید اکر همسران جدیدی  داشتم این حس تغییر می کرد 

شاید اکر مقصد سفر ولایت مان بود حس دیگری داشتم 

شاید اگر دغدغه ی  مالی نبود هم سفر جذاب می شد 

اما همه ی این ها با هم برای من از سفر پیش رو جهنمی ساخته اند که انگار به زور محکوم به طی کردن آن شده ام

الان که اینها را می نویسم تو راه سفر هستم البته و امیدم این است که چند روزی آب و هوا عوض کتم و حالم خوش شود حسابی و برگردم به روتین عزیزم