پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

یک موبایل ناقابل


فقط تو دنیا یه نفر هست که وقتی باشد، خیالش راحت است اگر باطری موبایلش خراب هم که باشد

خاموش هم که باشد

فقط یه نفر تو دنیا ست که اگه هزار تا مسیج هم برسد از جایش نمیپرد که گوشی را چک کند

یکی که وقتی هست که نگران نیست که جواب نده یا دیر جواب بده

فقط یه نفر... 

که وقتی باشه موبایلش میشه یه وسیله ناقابل


کودک این خانه ام. . .


نه در پرپفایل وایبر بابا هستم

نه کاور وی چت مامان

نه در پست های بابا

نه در عکس های پیج مامان

نه در استاتوس های فیس بوک بابا 

نه روی صفحه مامان 

کودک این خانه ام من، شیرین و مظلوم و ریز نقش

یاد گرفته ام که مزاحم بابا نشوم

وقتی خسته و کوفته از سرکار می آید و سرش تو چت گوشی اش است

یاد گرفته ام که مزاحم مادرم نشوم وقتی متاهل پرپفایلش را هیدن میکند


کودک این خانه ام من

شیرین 

اما تنها

میراث یک پیوند مامنحوس

یک مکالمه ی کاملا مردانه


آقای فولانی: . . .

آقای بهمانی: . . . 

آقای فولانی: لـــــــــــــــــــــــــــــــوس!



صدای کف و سوت حضار

نهضت خلا


از آنجا که طبقه ی اول که واحد ما در آن مستقر است بر خلاف سایر طبقات تنها مجهز به یک باب توالت فرد اعلا آن هم از نوع سنتی و جادارش است و از آنجا که هفده نفر در همین طبقه مشغول به کارند و اگر سرانه ی مهندسی ساختمان برای ساخت سرویس بهداشتی برای تعداد افراد را در نظر بگیری برای هر شش هفت نفر یک سرویس لازم است در پی چاره جویی بر آمدیم.

 با یک محاسبه ی سرانگشتی معلوم می شود این توالت اگر فقط توسط بچه های واحد هم استفاده شود دو برابر و اندی مورد استفاده قرار میگیرد، بدین معنی که رندوم در تعداد مراجعات هر کس به دستشوییی باید در طول روز حد اقل یک بارش را باید پشت در بماند! 


حالا شما تصور کنید که علاوه بر دوستان طبقه ی همکف، بچه های بایگانی منهای یک و منهای دو هم از سرویس این طبقه بهرمند میشوند و شما تصور کنید که چه شادی عظما و روح بخشی در روح و جانمان شکل میگیرد وقتی می بینیم در توالت باز است و کسی هم خالی شدنش را نمی پاید!

و این چنین شد که بچه های طبقه به سرکردگی منشی واحد برای دستشویی یک کلید طراحی کرده اند که بین بچه ها میچرخد و کسی خارج از این حلقه نمی تواند از موهبت مستراح بهره مند شود و منشی واحدمان هم ولایت و سرپرستی کلید مورد نظر را پذیرفته اند و با افتخار به منصب ریاست بلامنازع مستراح منتصب شده اند!

حالا قسمت جالب قصه اینجاست که کلید مورد استفاده چی هست!

و آن کلید چیزی نیست غیر از یک فقره پیچگوشتی دوسوی دسته بلند! شما تصور کنید هر کس که می خواهد روانه ی توالت شود سراغ پیچگوشتی را میگیرد و بعد هم پیچگوشتی به دست از دستشویی بر میرگردند و در نهایت دوباره برمیگردد روی میز مسئولش!

البته در این اثنا یکی دو مورد هم ذکر شده که عامل خاطی در دستشویی جامانده و غارتگران به چپاول مستراح پرداخته اند و حق مسلم ما دوباره به اشغال تجاوزگران درآمده است

گاهی هم که میخواهند با احترام و ادب رفتار کنند دسته اش را لای دستمال کاغذی می پیچند و به هم تحویل می دهند و گاهی هم آقایان نم رویش را با جیب شلوارشان خشک میکنند و . . . 

خلاصه که به جایی رسیده ایم که با هم شوخی پیچ گوشتی ای هم میکنیم!
;)



پ.ن:

البته که بستن در دستشویی برای کسی که لازمش داره از بستن آب برای تشنه هم ظالمانه تر است، اما طبقات دیگر همه دو تا دو تا سرویس دارند! و دوستانی که وضعیت بحرانی رسیده اند کافی است یک طبقه بروند بالاتر

جیب های یک مادر


تو همه سوراخ سمبه های کیفش پول پیدا میشد

وقتی که فکر میکردی پول نداری قد خریدت پول تا کرده زیر عکس و تو جیب و لای درز پیدا میکرد

زیر فرش ها فطریه و صدقه و فدیه بود

تو کاسه ی بزرگ سفالی همیشه  قد خرید چند تا نون پول بود

و روی یخچال سکه های پول خورد  

در جیب لباس ها زیاد میشد که پول باشد

مادرها برکت دارند

مثل گندم

یک دانه که بکاری هزار تا خاطره گندمزار در گوش هایت زنگ میزند . . .



آلبالو


تو شیرین ترین آلبالویی هستی که در کامم مزه کرده  . . .

برای تو و دانه ی ریز معلق در شکمت من به اندازه ی یک دنیا شاد شدم و هر لحظه شادتر میشوم از تکرار خاطره ی بودنش

و به اندازه تمام وجودم

و حتا همه کنج های خاک گرفته ی قلبم برایتان ارزوی سعادت میکنم


غار آشنا سراغ ندارین؟


به یه جایی از زمستون رسیدم که کاملا حس خرسایی که سه ماه سرما رو تنهایی تو غار  میخوابن برام قابل درک و ملموسه....

به رنگ افق


اگر جزو اهل هنر هستید و گه گداری خریدن ادوات رنگ و نقاشی سرگرمی تان است افق را از دست ندهید

یک فروشگاه بسیار وسیع با بینهایت تنوع و گوناگونی

کعهنو شهروند باشد با این تفاوت که همه غرفه ها و قفسه ها ابزارآلات هنری می فروشند

دیروز که لای قفسه ها می چرخیدم فهمیدم که حاضرم کل ماه را کار کنم تا همه حقوقش را اینجا خرج کنم

آدرسش هم میدان انقلاب است، روبروی سینما بهمن، طبقه زیرین

پنج کشته و چند زخمی


و ده نمکی همچنان حادثه ساز است . . .

 

ترور در سوپر مارکت


با بچه های گرافیست شرکت شرط بستنی  گذاشتیم و من باختم

صبح که رفته ام از سوپری بغل شرکت بستنی بگیرم، آقای فروشنده با کلی حرارت مشغول تماشای تلویزون است و با اشتیاق می پرسد فلانی را که می شناسی

میگویم نــــــــــــــــــه!

ناامید نمیشود و ادامه می دهد که آوای باران دیگه

مثل بز نگاهش میکنم، سریـــــــــــاله؟

کم مانده بود بستنی ها را پس بگیرد،یک طوری که انگار از پشت تیر خورده باشد


D:



پ.ن:

گویا چند تا از بازیگرهای سریال مربوطه مهمان برنامه ای بودند که سوپری محترم داشت تماشا می کرد

جن های ماست خور خونه مـــــــــــا


نکه عادت نکرده باشم ها ، تو دهنم نمیچرخد ضمیر وحده به کار ببرم برای خانه! 

میگویم خونه، ماست و  . . . نداریـــــــــــــــــــــــم!!! باید برم بخرم

میگه تو و جن های خونتون دیگه؟ 

میگم اره یه چندتایی هستن!

میگه همه هم شون ماست خورن؟

من: :/

گوانتانامو

یه قانونی هست که میگه به ما که رسید وارسید! حالا بعد از گذشت دو سه ماه از آمدن من به دفتر جدید شاهد سیل تغییرات و تحولات گوناگون و ناخوشایند هستم که هرروز فشار و خفقان بیشتری را تولید میکند!

تلفن قطع است، نه می توانی زنگ بزنی و نه هم کسی می تواند زنگ بزند

ایمیل و جیمیل و سایر سایت های این چنینی فیلتر شده

یو اس پی های سیستم بسته شده 

تازه خبر رسیده قرار است شنبه اینترنت کمپلت قطع شود(خدا کند شایعه باشد)

آن وقت میگه خوب ادرس دقیق شرکتتونو بده اتفاقی افتاد بیام جنازه رو تحویل بگیرم!

من: 

:0


فاصله


هر روز فاصله ی سریال هایی که تلویزون پخش میکند با سلیقه مردم بیشتر میشود، سریال های جدید که همگی کعنهو معجون مورد نیاز برای شهروند مورد نیاز است

شاهگوش و شوخی کردم باید وارد شبکه پخش خانگی بشوند . . .

آن وقت سریال هایی پخش میشود که دیدن یک قسمتش صبر ایوب می خواهد . . .

 یادتونه اون قدیما از روی کارای همین آدما ژانر می ساختن واسه مکاملات روزانه؟

فاصله ای که گویای خیلی چیزهاست . . . 

معلم ادبیات


دیروز معلم ادبیان دبستان راهنمایی مونو تو اتوبوس دیدم

خانم اکبری

من سراغ معلما رو میگرفتم و اون سراغ همکلاسی هامو

من هی میگفتم اره اونم ازدواج کرده ...

اونم هی مگفت اره اون بنده خدا هم فوت کرد  ...