-
فقط شانس آوردم نگفتم قصد ازدواج ندارم!!!
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 00:35
یارو خوش تیپ و شیک تو درگاهی پشت میز حراست شرکت نشسته. وقتی، دارم میرم بیرون میگه: ببخشید! میگم: بله؟ ببخشید شما مجردین یا متاهل؟ تا پردازش کنم و ببینم چی باید جواب بدم بغل دستیش می پره جلو که برای تقسیم غذای نذری شرکت میخوایم!!! به متاهلین چهار و مجردین دو پرس قیمه نذری تعقل میگیره
-
کفش دوزک و دستمال ترمه اش
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 15:44
ای قربون برم من واسه اون پاها واسه اون انگشتای کوچولو که میخواد جورابای رنگی رنگی بپوشه و شیرین ربونی کنه این پاهای کوچولو مال دخترک کفش دوزکمان است . . .
-
روز از نو
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 11:01
امروز روز اول کاریه روز اول کاری معمولی برای یه دختر معمولی خیلی خوشحالم که فاصله ی محل کارش تا محل کارم کمتر از یه ربع راهه و کلی برنامه چیدم برای بعداز ظهر ها تازه دنبال یک کافی شاپ خوب هم گشته ام کــــــــــــــــــــــاش لمیز این ور ها یک شعبه داشت. شعبه تجریش و میدان ولیعصرش به دردمان نمی خورد آقی لمیز می شود وسط...
-
داشتیم؟
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 08:40
-: داشتیم؟ +: بله که داشتیم . . . همیشه هم داشتیم! خودت نخواستی از این حق استفاده کنی
-
خیلی دور . . . خیلی نزدیک
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 08:06
هوس ماکارونی کرده ام، ماکارانی رشته ای بلند با کلی فلفل و نخود فرنگی و سویای درشت که با رب زیاد سرخ شده باشد نمی دانم این هوس چگونه در من شکل گرفت اما یکهو به خودم امدم دیدم دلم می خواهد ماکارونی بخورم منشی تپل و مهربانمان میگوید خوب زنگ بزن مامانت درست کنه تا برسی خونه اماده است یکهو دلم یک طوری میشود فکرش را بکن...
-
کفش دوزک عاشق
شنبه 18 آبانماه سال 1392 08:15
دیروز صبح که رفته بودیم کوه کنار چشمه یه کفش دوزک پیدا کردم رو دستم وقتی به نوک قلعه ی انگشت اشاره رسید پرید و قبل از پردینش ازش عکس گرفتیم وقتی داشتم عکسا رو تماشا می کردم متوجه شدم جای خال روی بال هاش قلب داره یکم دقت کنید معلوم میشه :)
-
یک بدن شورشی
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 07:54
بدن، ناخودآگاه، ضمیر درون... هر چیزی ک هست شک ندارم یک شورشی زبان نفهم است که هر کاری می خواهم کنم برایم ساز مخالف کوک میکند فکر کن کل هفته در حالی ساعت شش و نیم صبح بیدار میشوی که حاضری برای پنح دقیقه دیگر ابقا در بستر گرم و زیر پتو پشتک هم بزنی اما به ناچار بیدار میشوی و سعی میکنی روزت را خوب شروع کنی جمعه ی معلوم...
-
از شیرین ترین لحظه ها
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 15:03
شما نمی دونید اما من خیلی خوشحالم اصلا خیلی بیشتر از خیلی ها فکر کن دو تا خواهر داری که به هر دلیلی از هم آزده خاطر باشن و یه فاصله بینشون ایجاد شده، بعد این وسط مسطا بعضیا هی موش بدونن و هی راه ها دور تر بشه و دل ها غریبه تر بعد تو هر کاری میکنی بهتر بشه نتیجه ی عکس میده و بدتر میشه که بهتر نمیشه ناامید که میشی، زمان...
-
آبدارچی کد
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 14:19
ماجرای لیوان و چای ها و آبدارچی همچنان ادامه داره . . . از روز اولی که اومدم اینجا هی واسم سوال بود چرا آقای ابدارچی لیوان چایمو رو نصفه میاره؟ آسب شناسی هم کرده بودم چند تا علت براش پیدا کرده بودم اولین علت این بود که آبدارچیه ازم خوشش نمیاد بعدش گفتم شاید فکر میکنه لیوانم بزرگه و نمی خورم و ته مونده ی همیشگی چای تو...
-
لیوان ها
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 16:22
اینجا هر کس برای خودش یک لیوان چای دارد که آقای ابدارچی همه را از بر است و بی واسطه لیوان هر کس را از بین بیست و اندی لیوان دیگر روی میزش میگذارد لیوان من یک ماگ سفید است که از مارال برای تولدم هدیه گرفتم و رویش نقش زنی در باران، که روی سرش شعر می بارد لیوان آقای سبیل دار دم در که سمت چپ من می نشند یک ماگ بزرگ سفید...
-
فال
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 09:11
یکبار تو عمرم به اصرار دوست نازنینی حاضر شدم بروم پیش فالگیر یک ته فنجان قهوه خوردم و در تتمه آن خانوم فالگیر دید که امسال سال خیلی خوبی است و تا پایان سال کلی پیشرفت داری و همه رقمه اوضاع ردیف و رو تعالی است و کارت بهتر میشود و کلی کیس ازدواج سر راهت هستند و یک نشانی داد این وسط اونی رو قبول کن که تو اسمش میم و ی...
-
اون قسمتاشو که بیشتر دوست دارم
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 08:01
وقتی میام خونه کلید میندازم وارد خونه که میشم و بوی امنیت میاد و درو پشت سرم میبندمو دوست دارم وقتی نقاشی رو ی شال تموم میشه و یه طوری تاش میکنم ک کسی ک بازش میکنه اول چشمش ب نقاشی بیفته رو دوست دارم وقتی میشینم پای فرندز اما تو شدت خستگی هم خوابم نمیبره دوست دارم وقتی مسیج تکراری روز جهانی دوست رو تقریبا هر روز تو...
-
...
شنبه 11 آبانماه سال 1392 23:30
آمده نوشته ماشاالله به این همه سلیقه و تعریف و تمجید اینا رفته ام عکس های کار آخری رو تو گوشی نگاه میکنم: نه.... راست میگه خدایی ;-)
-
اعتراف
شنبه 11 آبانماه سال 1392 23:25
اعتراف میکنم وقتی کامنت کسیو می خونم که از کارم تعریف کرده صفحه وبلاگو باز میکنم و دوباره ادسر کارا رو تماشا میکنم.... یک دل سیر خواستم بدونید با یه همچین مشنگی روبرو هستید! :-)))
-
خواهرانه
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 14:56
به خواهر دومی می گم خواهَن، یعنی کلا صداش می کنم خواهنمممم! امروز رفته ام پیشش زیر دست هایم را نگاه میکند، ابرو بالا می اندازد و یک طوری مذبوحانه و مهربان میگوید: : اینا همون رنگاست؟! همانا که بهشون افتخار هم میکنی دیگه . . . فقط می خندم خواهنم خیلی تر و تمیز است و اصلا سر صف کسانی که میگویند شلوارک طوسی را به گند...
-
سنگر بگیر!
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 15:04
هیچ کس غیر از بچه های واحد طراحی و توسعه ی طبقه اول نمی دانند سنگر گرفتن یعنی چی؟ به وقت کشیدن سیفون :) به تازه وارد ها هم توصیه میکنیم... یادت باشه خواستی سیفونو بکشی سنگر بگیر! یه همچین توالتی، یه همچین سیفونی
-
این روزها که حال میدهد . . .
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 08:14
همیشه دلم میخواست میز کارم زنده و پویا باشد، از میزی که به خواب رفته باشد متنفرم، دلم می خواست رنگ تازه خشک شده و قلم موی کثیف آغشته به رنگ در ظرف آب از دیشب جا مانده باشد و چراغ بالای سرم چسبیده باشد به میز. تعداد رنگ ها همین طور زیاد و زیاد تر بشن و کته گوری ها همین طور رو به افزایش ... رنگ های اکرلیک، رنگ های پارچه...
-
سوال فنی
شنبه 4 آبانماه سال 1392 16:16
مگه صورت نباید صورتی باشه؟ پس چرا این رنگیه!
-
آقا جون
شنبه 4 آبانماه سال 1392 12:23
شب عید، شب اول عید حالا کی همه رو جمع میکنه تا با هم باشید تا حس کنی هنوز کسایی هستن هنوز . . . حالا دیگه کدوم سبزی پلو ماهی سفید کدوم فسنجون گیرم ترش گیرم شیرین . . . روحش شاد
-
رمیکس چیست؟
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 20:06
بلایی آسمانی که سر یک آهنگ می آید به گونه ای ک سر و تهش معلوم نیست، ترتیب شعر و ترانه اش از هم میپاشد، ب جای اغلب نت ها صدای دیس دیس جایگزین شده و گله گله ی گوشه هایش اسم فولان کسک که شاهکآر زده به گوش میرسد گاهی ریمیکس بعضی آهنگ ها را که میشنوم خیال میکنم آهنگ بیچاره به دست و پا افتاده و دارد جان میدهد لای آن همه...
-
قوانین مورفی
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 11:57
بعد از یک دل سیر شکواییه بافتن آمدم دل خوش کنم به کش آمدن قبل خواب...لیز خوردم از تخت که افتادم هیچ! پشت دستم چونان از کنتکس دیوار خراش برداشت ک حالا از سوزشش خوابم هم نمی برد...
-
پله
شنبه 27 مهرماه سال 1392 09:37
روز آخریه که تو این شرکت هستم. در واقع اومدم استعفا بدم و کارای تسویه حسابمو انجام بدم از فردا میرم یه جای جدید برای کار یه جا با ادمای تازه و کارای تازه و حرفای تازه اینجا هم مثه همه جاهای دیگه ادمای خوب و بد زیاد داشت، البته فقط یکی از بچه های شرکت می دونست که من وبلاگ دارم و می نویسم و گاهی با اسم ناشناس برام کامنت...
-
به افتخار مهین خانوم
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 12:02
دنیا هنوز جای خوبیه وقتی یه نفر میاد بهم سفارش شال میده که: ک بهترین جنس باشه با بهترین کیفیت قیمتشم اصلا برام مهم نیست چون برای عروسم میخوام! ... از صبح هی درخواستشو میخونم کیف میکنم
-
آقای رییس . . .
شنبه 20 مهرماه سال 1392 10:29
بری با رییست درباره افزایش حقوق حرف بزنی من من کنه بگه: تو مگه اضافه حقوق نمی خوای بیا خونمون برای من کلاس فتوشاپ خصوصی بزار!
-
صبر کن
شنبه 13 مهرماه سال 1392 08:44
خودم را می اندازم زمین، لج میکنم و پا می کوبم کنج دیوار را میگریم و فریاد میزنم که صبر کن، صبر کن . . . وایسا! ناخن میکشم روی هر جایی که دستم می رسد، صبر کن، صبر کن . . . مهلت بده آخر من هنوز اماده ی رسیدن فردا نیستم من هنوز برنامه هایی که برای امروز داشتم را تمام نکرده ام من امروز و دیروز و پریروز را مطابق برنامه ی...
-
آیا کسی هست به من فرزند مرده شیون بیاموزد ؟
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 12:39
عزیز دلم . . . .
-
تجاوز
شنبه 6 مهرماه سال 1392 15:22
دیروز آقای صاحب خانه با دو گروه آدم هماهنگ کرده بود و در دو سری پی در پی آمد و خانه را نشانشان داد بعد من در خانه بودم، محیا هم بود شکر خدا والا همان موقع غمباد میگرفتم از بس هیچ کاری نداشتم که حواسم را از دیدنشان پرت کنم آدم های غریبه ای که آمده بودند داخل خانه ام و داشتند سوراخ سمبه های اتاق خواب را هم تماشا می...
-
آقای آبدار چی
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 11:07
دلم نمیاد آقای آبدار چی رو صدا کنم به خاطر اینکه برام آب یا چای یا هر چیز دیگه ای بیاره، واسه همینم هر دفعه که یادش میره یا حواسش نیست خودم میرم چای می ریزم حالا الان بلند شدم رفتم برای خودم چای بریزم، دیدم تو آشپرخونه است میگه میریختم براتون، وظیفه منه میگم نه بابا . . . دستتون درد نکنه دیگه خودم میریزم یه استکان در...
-
هلاکت این رفاقتم . . .
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 10:38
یه تئاتری تا جمعه رو پرده هست که من خیلی دوست داشتم ببینم! که به یکی از همکارام که همیشه رابطه مون پر از طنش بوده ولی برای این کارا پایه است سپردم برای منم بلیط بگیره تا با هم بریم! دیروز دیدم دختر معمولی رو پیجش استاتوس گذاشته من دو تا بلیط دارم واسه یه تئاتر، کی با من میاد!!! که گویا یکی از دوستای فیس بوکیش مایل...
-
تمدد اعصاب
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 09:14
وقتی بیکار میشه میره یه گوشه زنگ موبایلشو عوض میکنه . . . . البته با تصور اینکه غار تنهاییش عایق صوتی هم داره