پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

مای فیوریت


در کلیه ی افعال اجباری یک فقره منزل که چرخش هم بچرخد، چند تا دانه کار، بیشتر نبود که اصرار اکید داشتم انجامشان ندهم!یکی خرد کردن گوشت و مرغ، یکی خالی کردن سطل توالت،یکی هم خرید کردن تنهایی از تره بار

مدت هاست هر سه تاشان پیه شان را به تنم سابانده اند یعنی هم تنهایی تره بار میروم هم... 

حالا خانه که هیچی

کلهم یکسری کار بود که کهیر میزدیم انجام بدهیم

کعنهو زاییدن است تو خیال کن

سر خطشان همین است که غریبه ای داخل خانه را ببیند و پا ب خانه بگذارد

امروز یک خانواده سه نفره و مرد بنگاهی در حالی که سه تایی کله کشیده اند و داخل اتاق خواب را نگاه میکردند درباره متراژ حیاط میپرسیدند! و من انگار آمپول بی حسی زده باشم

میدانم،ولی هیچ حسی ندارم

فعل دیگر بنگاه رفتن بود، و چانه زدن با جماعت دلال و واسطه ای که هرچقدر داشته باشی باز میگویند گیر نمی آید

جایتان خالی

چند تا بنگاه هم سرزدم امروز

سعی کردم فکر کنم دارم میرم کافی شاپ

خلاصه که هر چی قرار بود نبینیم که دیدیم که!!!

آهای خدا

با توام ها

نظرات 20 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:19 http://marmaraneh.blogfa.com

کلا یه موقعهایی میشینه ببینه آدم از چی بدش میاد همونو برات بزاره سر راهت،اشکال نداره اینها نیز بگذرند

گاهی صبر کردن خیلی سختهههه

مرجان سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:28 http://baronbano .blogfa.com

عزیزم کمی عمیق فکر کن
این تویی و این شرایط توست : دو راه داری اولی ستیز با شرایط: افسوس گذشته و ای کاش و شاید و افسوس ها ، نتیجه اش میشه تنهایی و دلمردگی و پیزی زودرس
و اما راه دوم :
پذیرش ... پذیرش شرایط و استفاده کردن از اون ....
....
خودت رو گول نزن که داری میری کافی شاپ مثلا ، جلوی آینه بایست و بگو من یک زنم .. یک زن زیبا و هنرمند که راه زندگیمو خودم انتخاب کردم ، برای رسیدن به آرزوهام جنگیدم ، تن به زندگی که دوستش نداشتم ندادم ، از زنانگی ام برای بهتر شدن شرایط استفاده نمی کنم ....
و امروز مال ِ منه !
....
حرفام شعار نیست ... فکر نکن دو تا کتاب خوندم این حرفا رو زدم و الان نفسم از جای گرم میاد و کنار گود ایستادم میگم لنگش کن ... من توی بطن ِ اتفاقم ...و درد رو حس می کنم !
....
تو خودتی ... پری ِ زیبای هنرمند ... اجازه نده " اجاره نشینی " خودتو از خودت بگیره !

سلام مرجان عزیز
منم سعی میکنم کاملا واقع بینانه و جدی بهش نگاه کنم
:)
ممنون از مراهیت

مهری سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 20:19

عزبز دلم همشه شجاعتت تو زندگی برام ستودنی وقابل ستایش بوده......تو اونقدر قوی هستی که من مطمئنم از پس هر مشکلی به راحتی آب خوردن برمیایی.
من به تو ایمان دارم

نه خواهن
گاهی کم میارم

م سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 21:18

میگن به هرچی بخندی به سرت میاد!
بیا یه روز بریم به چند تا چیز مثلا یه خونه ی ویلایی با باغچه ش که من خیلی دوست دارم یه دل سیر بخندیم!! شاید به سرمون اومد

پایه ام شدیددددد

گلدونه سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:13

منم جدیدن خیلی کارا میکنم که قبلن مصرانه میخواستم انجام ندم اصلن! خیلی ترس ها هم هست که بالاجبار باهاش مواجه میشم و میبینم نه گویا اونقدرم مرگبار نبوده!
الغرض، منم همون دو خط آخرت این روزا لق لقه ی زبونمه مع الاسف :|

هعیییییی

آلبالو سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:50

عزیزم
میفهمم میفهمم میفهمم
پروانه چرا خب ازدواج نمیکنی عزیزم؟؟والا به خدا تو ایران نمیشه مجردی زندگی کرد یعنی نمیذارن
سعی کن یه نفر رو دوست داشته باشی میدونم که سخته ولی از تنهایی خیلی بهتره
بذار راحت تر بگذره روزگارت

اخه تو چرا اینو میگی؟ ازدواج که بازی نیست گلم
با هر کسی شد که دردسرش بیشتر میشه که
ادم سالم بود که تا حالاااااا ......

مصصصصبر سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 23:06

اهای خدا وسط شنیدن حرفای پری حرفای منم گوش کن

اهای خدا حواست هست

خدا مصبر با تو ا ها

حباب چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:58

نمی دونم چی بگم جز اینکه امیدوارم اونطوری بشه که دلت می خواد

مرسی عزیزم

روزهای با هم چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 21:15

دل قوی دار سحر نزدیک است

ایشالله

فهیمه پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:08

سلام پروانه جان.خواستم تشکر کنم ازتون بابت اون شال و دستای هنرمندتون.دیروز کادو رو به دوستم دادم و بی نهایت شاد شد.اونجا از خدا خواستم که خدا شاد کنه شمارو بابت محبتی که کردین.
خیلی مرسی

خدارو شکر فهمیه ی عزیزم
ممنون
خیلییییی

فرشته پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:20 http://dostkhane.blogfa.com

مدتهاست نمیتونم برات کامنت بذارم
دلم لک زده واسه حرف زدن باهات
اینقدر خودت رو اذیت نکن بالاخره خونه باید دیده بشه تا اجاره یا فروش بره... چه راه حلی هست؟؟؟

فعلا نه
:(

زهرامیم جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:41

عزیزدل
تامیتونی
بگوالله لااله الاانت
سبحانک
انی کنت من الظالمین
حتما.حل.میشه

الله لااله الاانت
سبحانک
انی کنت من الظالمی




الله لااله الاانت
سبحانک
انی کنت من الظالمی




والله لااله الاانت
سبحانک
انی کنت من الظالمی

8سالگی جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:55

دوست دارم نظرت رو مطلب جدیدم بذاری

پس چرا لینکتو نزاشتی عزیزم؟

استاذنا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:24 http://ostazona.ir

شبی که آقا‌سعید در بامداد آن، شهید شدند دسته‌ی ما عملیات داشت. یکی دو ساعت به غروب مانده بود... سعید به من گفت : «تو الان در سِنّی قرار داری که در معرض نگاه حرام هستی. چشمانت را پاک نگهدار و از گناه دوری کن»

گفتم: «آقا سعید روزگار طوری نیست که بشود تقوا را آنطور که شما می‌گویید نگه داشت. صبح که از منزل بیرون می‌آئیم کسانی را می‌بینیم که حجابشان را درست رعایت نمی‌کنند»

آقا ‌سعید همانطور که سرش را با حوله خشک می‌کرد، پرسید: «سن شما بیشتر است یا من؟»

گفتم: شما.

حوله را از روی صورتش کنار زد و گفت: «به وجود مقدس امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) تا به امروز یک نگاه حرام نکرده‌ام».

این قسم بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محکم زد که اشک در چشمانم حلقه بست

مهدیس شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:03

منم فعلا دارم دنبال خونه میگردم البت اجاره :)
گاهی وقتها که میریم یه خونه ای که توش کسی هم زندگی میکنه ببینیم به شدت معذب میشم حس بدی بهم دست میده ولی خب چاره ای هم نیست
امیدوارم زودتر تکلیف همه بی خونه ها معلوم شه

ایشاللله

nona شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:27

پروانه عزیز، سلام
من برای هدیه ازدواج دوستم میخوام براش رو بالشتی نقاشی کنم و اصرار دارم کار دست خودم باشه
میخواستم کمک بگیرم برای رنگی هایی که روی پارچه میمونه، چی هستن اصن؟
برندشون و قیمت تقریبی رو میدونید شما؟
پیشاپیش ممنون

عزیزم باید مطلب اموزشی دقیق رو سرچ کنی
والا دوستت جای بالش سنگ پا میزاره زیر سرش

بانو سرن شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:30 http://banooseren.blogfa.com/

الان یعنی با این حرفا خدا چه شکلی شده؟
اینجوری
اینجوری
اینجوری
یا اصن به قول فامیل دور چه جوری؟


این طوری نیس؟

soozi دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:16

بمیرم

عزیزممم

گلدونه (تند و خند) دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 14:41

جمعه آقای شوهر کلاس یود از خرید میدانی ! و گوشت مرغ خرید ن وشستن و پاک کردن همه اشو تنهایی انجام دادم آشغالها رو هم خودم بردم پدرم درومد. جای خالی آقای شوهر به شدت احساس شد

ها ها ها
فقط واسه همین کارا جاشون خالیههه

nona دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:06

با توجه به اینکه من تمام مدت برای سوال پرسیدن ازت عذاب وجدان داشتم و شانس آوردم که خدایی نکرده بگم مثلا طرحاتو میخوام، واکنش بی ادبانه ای بود.
مثلا اگه با لبخند یه جواب سرسرکی میدادی چه اتفاقی می افتاد؟
من اویزون میشدم؟ یا ناراحتی که سفارشش رو به تو نمیدم؟
امان!

منطقی ترین پاسخ رو دادم تا به بیراهه نرید
در ضمن
من رو بالشی هم نقاشی نمیکنم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد