پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

آنها که نمی گنجند


دنیا و زندگی یک سری قانون دارد که باید برای ورود به آن و متعاقبا زندگی این بایدها و نباید را بپیذیری، مثل رانندگی می ماند، اگر قواعدش را نپذیری نمیشود، نباید به راندن ادامه بدهی، اصلا افسر می آید گوشت را میگیرد و می پیچاند و جریمه میکند تا حالت جا بیاید

زندگی هم همین است، به قولی ، زندگی بلدی می خواهد، بازی است و وقتی داخلش میشوی باید قانون و قاعده اش را یاد بگیری و در اکشن هایش ری اکشن تحویل بدهی! وقتی پاس میدهد شوت کنی و وقتی حواسش نییست گل بزنی

خیلی وقت ها نباید جدی اش بگیری چون لیگ حذفی نیست و خیلی وقت ها باید همه تلاشت را کنی از بس نیمه نهایی قهرمانی است

واقعا هم که زندگی بلدی می خواهد!

و بهترین بازیکنان موفق ترین ادم ها هستند

آن ها که می دانند وقتش کجاست و کی


میدانی . . .


خیال میکنم میشود برای یکی از این مصیبت هایی که رندوم در زندگی هر ادمی سرش می آید، میشود مرد و برای همیشه جان سپرد، وقتی که در آن متوقف شوی و همانجا روی همان نقطه نقطه یخ بزنی . . .

میشود درتکیه ی زیرگذر، از خیل سینه زنان و ظهر عاشورا  در میان اندوه و اشک مرد

میشود از حجم اندوه پیرزن بغلی که یکدانه پسرش در تصادف مرده، جان داد

میشود در قطعه ی دویست و سی ، روی سنگ قبر برزیلی، بالای سر مهربان ترینم، آنقدر گریه کرد و هق هق کرد که دیگر هیچ وقت نفست بالا نیاید!

میشود از اندوه مردی که برای نپذیرفتن مسئولیت یک زندگی با بازی هایش مجبورم کرد تا روی همه عشقم خط بطلان بکشم و برای همیشه تنهایی را برگزینم، مرد

میشود در نگاه تکیده ی مردی که دلم نمی خواهد پدرم باشد، مرد

میشود از اندوه خانه ای که روزی خانه ام بود و اینک هیچ چیزش مال من نیست مرد

میشود از نبودن تکیه گاه هایی که برای ماندن نیازمندشان بود ولی هیچ وقت نبودند مرد

میشود برای اندوه رفتن پدر لاله و دوماه و بیست و هفت روز بعدش که مادرش رفت مرد

میشود سر هر سفره ی هفت سین که برای آن جاهای خالی مرد

میشود برای تنهایی مونا مرد وقتی بعد از رفتن مادرش همه نوک پیکان قاتل را به سمت آنها گرفتند 

میشود برای بغض کودک همیسایه و کفش های دهان باز کرده اش مرد

میشود برای بی کسی، زن شوهر مرده ای که با یک چرخ خیاطی شیرنشان فکسنی دو طفلش را از آب و گل درآورد،مرد

میشود برای حسرت کبرا، زنی که چهارده سال است بچه می خواهد و شوهرش پول کاشتنش را ندارد مرد

میشود برای دخترهای بزرگ حاجی که برای در امان ماندن از انگ ترشیدگی ربه ر دعای کمیل میگرفتند و دست آخر شوهر کردند، مرد

میشود برای سمانه، دختر کیهان که همسنم بود و وقتی من قایم باشک بازی میکردم از سرطان جان سپرد، مرد

میشود از غم سرانگشتان ترک زده کودکانی که فرستاده میشوند تا برای پول بیشتر گوشه خیابان مشق بنویسند، مرد

برای پیرمردی که دست زنش را میگیرد و هر روز زار و نزار یک گوشه ی میدان ونک سرپا می ایستد مرد

میشود از اندوه تابلوی اعلانات که برای پوشش و حجاب خانم ها هشدار داده، مرد

میشود از بینهایت ظلم و جور و ستمگری مرد

از ستمگری راننده و بقال و چقال تا سفیر کبیر و فرماندار و آخرین مکالمات مجلس شورا

بینهایت درد و بی نهایت نادیده انگاشته شدن

میشود حتا از درک قانون ناجوانمردانه زندگی مرد که حق با آنی است که زورش بییشتر است 

که آنی که بهتر است، همیشه کمتر دیده میشود و آن که بیشتر سر و صدا میکند پسندیده تر است

میشود برای درک زندگی مرد، زندگی ای که وقتی ادم ها همدیگر را دوست ندارند، برای هم جهنم می سازند وقتی که به همان راحتی میشد زندگی را برای همدیگر بهشت کنند


خلاصه!

برای خیلی از این ها و خیلی های دیگر میشود مرد، اگر در همان نقطه متوقف شوی و یخ بزنی . . .

اما ما نمی میریم و رد میشویم و همه چیز میگذرد 

بازی یعنی همین

ادم از مهلکه هایی جان سالم به در میبرد که بعدا ها خودش هم باورش نمیشود، که چطور همچین مصیبتی را هضم کرده و هسته اش را هم تف کرده

باید رد بشی

از کنار بچه های کار رد بشی

از کنار پیرمرد و زنش رد بشی

از کنار ون های گشت ارشاد ارام و بی سر و صدا رد بشی

و از خیلی جاهای دیگه هم رد بشی

گوش هایت در باشد و دروازه

از این یکی بشنوی و از آن یکی برود رد کارش

زندگی خیلی بازی ها دارد

خیلی ها مثل من، مثل ما، بازیش را بلند نیستند. قاعده اش را نمی تابند، در قالبش نمی گنجند، آن گام ها که باید بر می داشتند را برنداشتند و بر نمی دارند و مانده اند و هر روز می میرند . . .

ادم هایی که دیر یاد میگیرند

دیر همراه میشوند

دیر

شاید خیلی دیر




پ.ن:

پروانه به زودی یه پست خوشحال مینویسه . . .

نظرات 13 + ارسال نظر
بیتا شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 http://www.titantarin.blogfa.com

یعنی خواهرجان الزاما اول باید حتما اشک مارو دربیاری که بعدا با لذت بیشتری بخندیم؟

سعیده ( مامان آرین) شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 13:05

سلام با اینکه خلی دردناک بود و از خوندن خیلیاش گریم گرفت، ولی خیلی قنگ نوشته بودی.....خیلی
منم با اینکه خیلی وقتا مجبورم رد شم ولی خیلی جاها جونی برای رد شدن ندارم و می میرم1000 بار

مرسی سعیده جون
مثه رفتن جلو تیره
می دونی درد داره اما باز میری هی میری
نمی تونی

مهری شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 14:31

نازنینم تو با اون قلب کوچولت چرا آخه غصه همه دنیا رو می خوری ؟تا بوده همین بوده.

بانو سرن شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:32 http://banooseren.blogfa.com/

خونه پیدا کردی؟
تو اسباب کشی حتما رو من و همسر حساب کن.

ای قربون مهربونی هات برم دختر
با اون گل پسرت میخوای کمکمم کنی؟

بانو سرن شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:42 http://banooseren.blogfa.com/

من که یاد نگرفتم.
امیدوارم فرزندم خودش بلد بشه زندگی کردن رو.

ما همه مون سر و ته یه کرباسیم...
یه همچین ادمایی

ماتیوس شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 17:44 http://www.sempaye1.blogfa.com


از طرف خواننده ی اغلب خاموش

مرسی خاموش عزیز

م شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:19

من و تو تا حالا دو تا پروژه مشترک رو تصویب کردیم
اولیش عشق مشترک به پیدا کردن اشیا در جاهای...منظورم اون سینی ه توی بهشت زهراست!
دومیش خندیدن به نداشته هاست تا تبدیل به داشته بشن (اون خونه باغچه دار )
الان با توجه به این پست میتونیم روضه خون های خیلی خوب و با کلاس و اپدیتی هم باشیم !

پروانه جان ما برای مردن ازین دردها هم دیر لود میشیم ، و تا اون موقع هم نمیمیریم هی درد میکشیم...:

عزیز دلمی
مورد اولتو هستم
اساسییی

س یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:27

"ادم از مهلکه هایی جان سالم به در میبرد که بعدا ها خودش هم باورش نمیشود، که چطور همچین مصیبتی را هضم کرده و هسته اش را هم تف کرده"
دقیقا... تو زندگی هر کسی (به فراخور حال خودش!) مسائل سهمگینی پیش میاد که وقتی ازش میگذره، فکر می کنه:«این من بودم؟! واقعا من بودم کسی که از اون ماجرا جون سالم به در بردم؟!»

جالبه بازم میگی
تو شرایط مشابه
دفعه بعد
بازممم

Anahid یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:19

میشود از اندوه مردی که برای نپذیرفتن مسئولیت یک زندگی با بازی هایش مجبورم کرد تا روی همه عشقم خط بطلان بکشم و برای همیشه تنهایی را برگزینم، مرد
man kheyli motevajeh nemisham chera bayad baraye inke yeki bi masooliat boode 1. roo eshghet khat bekeshi 2. tanhayi bargozini?

vaghti yeki nakhad masouliate ye zendegi ro ghabil kone ghaedatan bayad ru hame chiz khat bekeshi

صبا دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:54

سلام
از خواننده های همیشگی وبلاگ شما هستم
انسان آزاده ای هستید با قلمی توانا ودلی مهربان
براتون روزهای بهتری رو آرزو میکنم

ممنون عزیزممممممم

سمفونی دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 http://samfooniemordegan.blogfa.com

حقایق بس دردناک و تلخی بود. خیلی زیبا هم بیانش کردی. کاش این میشود ها کم شود.

کاش . . .

Anahid سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:30

che rabti dare? alan X mano nemikhad ya masooliate zendegi ba man ro nemikhad che rabti be Y & Z & ... dare? chera man bayad tanhayi ro entekhab konam chon X mano nakhast ya masooliat napaziroft? soale man in bood... man chera bayad eshgho bezaram kenar? mage eshgh too X kholase mishod? in hame mojoode dige

من هم نگفتم عشق رو گذاشتم کنار
عشق به اون ادمو گذاشتم کنار

Anahid سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:21

to neveshti baraye hamishe tanhayi ra bargozinam!

تنهایی یعنی ترک زندگی مشترک

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد