پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

انتخاب کردن درد دارد

 امروز ویدیوی جدید پخش شد که نشان میداد چند ده نفر پشت درهای حرم حضرت معصومه در قم تجمع کرده اند و با شعار یا حیدر و یا زینب درهای حرم را می شکنند و به زور وارد میشوند.

چند بار ویدیو را با  ناباوری تماشا کردم و عمیقا سعی کردم حس این آدم ها را درک کنم که آنها را چه میشود که در بساطی که تا کنون صدها نفر جان باخته اند در تجمع شرکت می کنند و خواهان باز شدن درهای حرم باشند و اصلا نه تنها تجمع کرده اند که دست پاچه هم شده اند و حالشان بد است و چقدر به هم ریخته اند.

آخر این ها رو دیوار همین حرم یادگاری نوشته اند که در این شرایط و در هر شرایطی نمی توانند شاهد فقدان و نبودن آن باشند. اصلا بدون آن هیچ می شوند!

وقتی دیکر قرار است خودت تنهایی تصمیم بگیری و انتخاب کنی استرس می گیری.

آزادی که از خیلی ها از آن دم می زنند بسیار ترسناک است . چون در یک لحظه بار همه چیز به گردن تو می افتد. تا دیروز  مطیع بودی و حرف شنو اما وقتی حرم بسته می شود باید خودت تنهایی تصمیم بگیری. 

این آدم ها دارند زار می زنند چون باید و نباید و بکن و نکن را دیکته کنید  و بعدش هم راست و دروغ و غلط و درستش پای شما . ما تسلیم بودیم و اطاعت کردیم.

این آدم ها دارند زار می زنند که تو را به هرچیزی که برایتان مقدس است ما را به خودمان وانگذارد

ما بلد نیستیم مسئول خودمان باشیم . . .

این است که وقتی برای شیوع بیماری واگیرداری حرم بسته می شود دست و پایشان می لرزد و حالشان خراب می شود و به هم  می ریزند

بعد با خودم فکر میکنم که مگر زندگی یگانه نیست؟

مگر فرصت مغتنم و تکرار ناپذیر نیست؟

پس چرا این فرصت را خودمان زندگی نمی کنیم و آن را واگذار میکنیم؟

عصر نوزایی



از زیبایی های زندگی که یکی این است که قابل پیش بینی نیست و هیچ نمی دانی ته هر کوچه به کجا میرود و از کجاها سر در می آوری! و این غیرقابل پیش بودن در هر شرایطی دلیل خوبی برای ادامه زندگی ست.

هر کدام از ما برنامه ریزی های مفصلی برای روزهای اخیر اسفند ماه داشتیم. یکی داشت عروسی می گرفت، یکی تولد ، جراحی قلب،  پایان نامه و نمایشگاه و  ایونت و هزار تا چیز دیگر که همه با هم ناگهان در یک لحظه فریز شدند و  حاشیه ی ماجرایی شدند که خبر اول همه جا شد.

ویروس کرونا از چیزی که فکر می کنیم وحشی تر است و هر آن ممکن است شما هم آلوده شوید.

اولین برخورد با کرونا چیزی غیر از ترس نمی تواند باشد چون علارغم تحریف گسترده اخبار دقیق شیوع آن در سطح کشور باز هم نگران کننده است  اما ترس باید در دل آدم ته نشین بشود تا بار بدهد، باید در یک استحاله بدل به آگاهی شود و آگاهی یک سلاح است و نتیجه اش رویین تنی ماست.

باید از ترس گذر کنیم و آگاهانه آن را کنترل کنیم و به آگاهی برسیم !

به گمان من درس این مرحله از زندگی روحیه ی جمعی است. متاسفانه آنقدر جناح بندی و پاره پاره ایم که دوباره بدل شدن به پیکری واحد کار سختی به نظر می رسد. 

کرونا ویروس آمده تا ما اتحاد و دست به دست هم دادن را زندگی کنیم و روح جمعی مان را بازیابیم تا غول این مرحله را شکست بدهیم و پیروز این میدان شویم.

به قول نیچه که می گوید هر چیز که ما را نکشد قوی ترمان می کند. ما هم این بزنگاه بزرگ را پشت سر خواهیم گذاشت و با گذر از آن آدم های آگاه تری خواهیم بود.

شاید گذر از این بزنگاه است که شاید باعث شود دیگر زنی  که می گفت دلش شکسته تا در این شرایط در حرم نماز جماعت برگزار نشود یا کسانی که با چهارقول دنبال رفع و رجوع این بساط بودند را پشت سر بگذاریم و وارد عصر نوزایی (رنسانی) شویم . . . شاید این گذر ما  را زا قرون وسطی کوچاند! 

نمیدانم؟!

اما می دانم  که باید مجهز به آگاهی  باشیم و متحد شویم . . .


قرنطینه خودخواسته



خواستم بگم بیاین مثل یه تجربه ی جدید بهش نگاه کنیم.این یکی دو هفته تو خونه موندن رو می گم.
نه شب رستوران برین نه نمایشگاه نقاشی نه خرید و نه دید و بازدید و دورهمی و ... و تو خونه موندن کار سختی نیست اگه یه عالمه پروژه ی در دست احداث داشته باشین. .
اومدم بگم یکی از این پروژه ها میتونه این باشه
.
هیچ ابزار خاصی هم لازم نداره و با لاک ناخن که تو خونه دارین می تونین روی لوازم خونگی تون رو به خاص ترین لوازم خانگی دنیا تبدیل کنیدکه لنگه ش هیچ جای دنیا نیست!
.
فقط چند رنگ لاک ناخن نیاز هسن!
خلاصه که اول با یه مداد معمولی اتود تون رو روی لباس شویی بکشید و بعد با لاک تکه تکه رنگش کنید.
.
فوت کوزه گری شم اینه که باید رنگ رو تکه تکه و با ضربه ی قلم موی لاک، روش بزارین تا هم کیفیت رنگ خوب بشه هم لاک کش نیاد و بافت خوبی ایجاد بشه.
.
مراقب خودتون باشید و از تجربه ی تو خونه موندن برام بنویسید.
.
دست به جمعی کرونا رو شکست می دیم!

کرونا ویروس

ناکارآمدی و استیصال از در و دیوار سیستم می بارد. 

تنها راهی که رسوایی عقب بیفتد این است که اخبار  دست کاری شود. 

اما این بار این ویروس کوفتی شوخی ندارد. 

همه گفتند هست اما سیستم روی یک پا ایستاد که نه! کرونا وارد ایران نشده! به جای آگاهی دادن و قرنطینه ی اشخاصی که احتمال داشت آلوده باشند به هزار دلیل  از سادگی اش گفتند و وجودش را منکر شدند!

.

مراقب خودمان  باشیم و نیروی مردمی و آگاهی عمومی را گسترش دهیم چون غیر از خودمان کسی به فکر ما نیست.

.

این بیماری کنترل می شود اگر  آن را جدی بگیریم و‌کنترل کنیم

.

برای جلوگیری از انتقال ویروس دست هایتان را مرتب با آب و صابون بشوییم

.

تا می توانیم در مجامع عمومی شرکت نکنیم!

.

ترشحات بینی و حلقمان را هنگام صرفه حتا شده با آستین جمع کنیم


گرمی بخوریم ، ورزش کنیم و سیستم ایمنی بدنمان را تقویت کنیم


مهم تر از همه اینکه آن را جدی بگیریم!


یادتان باشد که در همین شرایطی که ما داریم , دولت چین ماسک رو اجباری و قرنطینه ی هزاران نفر رو انجام داده 

ما اینجا هیچ کاری که نمیکنیم یک طرف! آمار ابتلا را هم تحریف میکنیم و به مردم هم می گوییم چیزی نیست! نترسید

کی قرار است رفتار بالغانه را ببینیم؟ همراهی و همدلی را؟


فولان بازیگر محصول تبلیغ میکند و آن یکی هزاران ماسک را احتکار میکند تا گران تر بفروشد. انگار خانواده خودشان در این مملکت نیستند.

.

کرونا جدی است اما قابل کنترل! واکنش مناسب برای کنترل آن همکاری است. اگر مبتلا هستید ماسک بیماری شما را برای انتقال به سایرین کنترل می کند پس حتما ماسک بزنید!

اگر تب دارید و سیستم تنفسی تان تحریک و تضعیف شده احتما ابتلایتان بالاست  و باید دوره بیماری را سپری کنید و مراقب انتقال آن به سایرین باشید !

این ویروس با همراهی همه قابل کنترل است پس آگاه باشید .

.


پ.ن: یک جایی در کتاب #انسان_خردمند  نویسنده  می گوید که مذاهب و تمدن ها تنها برای باقی ماندن و احیای خود نسل های زیادی را به کشتن داده اند تا خود زنده بمانند حالا سیستم حاکم ما هم همین است. مهم نیست چند نفر و چگونه بمیرند. مهم این است که این سیستم اقتدارش را حفظ کند و زنده بماند! حتا اگر از کشته پشته ساخته شود!لذا در این اوضاع و احوال کلاه خود را سفت بگیرید که باد نبرد چون شما و جان بی ارزشتان هیچ محلی از اعراب ندارد   


آرزوی اول: کارمند نبودن

یاداشت های  قدیمی ام را باز میکنم

 و اولین چیزی که می بینم یک یاداشت نصفه است:

.

سالیان سال فاصله افتاده است بین من با دلم. 

با خودم و با آنچه می خواهم. 

امروز همراه با قهوه ی صبحگاهی که با شور و حرارت از مخزن آب میجوشید و قوری شیشه ای را پر می کرد آواز خواندم.

از گل و ترانه و عشق خواندم و وقتی لیوان را سرکشیدم و چراغ ها را خاموش و آماده ی رفتن ب شرکت شدم،  وقتی داشتم بندهای پوتین سیاه را می بستم هم آواز خواندم.

و آرزوهایم را که دراز بودند را بلند بلند خواندم تا همه جای خانه پخش بشود

.

.

.


حالا تحقق اولین آرزو این است:

کارمند نیستم! 

هنوز چیز واضح دیگری هم نیستم البته

فریلنسر و نقاش و مجسمه سازی که تقریبا همه کاره و هیچ کاره است➰

اما خوب حداقل کارمند نیست!

.

کیف دستی قدیمی به مدد نقاش شاداب و خفن به نظر می رسه و من عاشق این کارام!

خانوم جودی

تو چشمای جودی که نگاه میکنم یه هویت رو میبینم. هویتی که آدم نیست اما کاملا سر و شکل داره. خیلی ویژگی های فردی و متمایز داره. مثلا شکموعه ُ مهربونه ُ  وفاداره ُ  دله است  و کی ها بازی دوست داره و البته همیشه فوضوله. بعد اینا فقط مربوط به خودشه و هم جنساش که هیچی حتا هم نژاد هاشم رفتارشون عین اون دیگری نیست و  روانی دارن که برساخته تفاوت های سبک زندگی و نژاد و  . . . ایناست. (قبلا شنده بودم یه سری کتاب در مورد روان شناسی سگ هست)

همه این ها رو که کنار هم می زارم یه حسی  می ده شیبه حسی که به  بچه ی کمتر از یک سال داری! همون قدر غریضی و عریان و دلنشین زندگی میکنه. (بدون چمدون هم سفر میکنه)

شاید اصلی ترین عاملی که  داشتن یک حیوان خانگی رو همه توصیه می کنم اینه که کنار یه حیوون تفاوت ها رو به روشنی حس میکنی! و وقتی بتونی تفاوت ها رو حس کنی می تونی بپذیری و پذیرش بزرگترین سکو برای صلح است!

یه سگ یا یه گربه اگر چه حیونن اما خیلی از حس های مارو می فهمن 

 با وجود یه حیون خدا به آدم نزدیک تره انگار. خدایی که دنیای گنده ای ساخته و آدما توش همه چیز نیستن! دنیایی که توش شعور جریان داره . . . 


نظر شما چیه؟


یه استوری ای تو صفحه م تو اینستا گذاشته بودم که چرا کامنت گذاران و مشارکت کنندگان اینقدر کم رنگ و محو شدن. چرا تو اینستا نمیشه دوست پیدا کرد و همه با سرعت رد می شن و می رن و فوقش یه لایک بهت بدن

نظر شما چیه

اینجا متن محوره و عکس و فیلم نمی شه گذاشت

اونجا خیلی هویت ها واقعی تره و محدودیتی نداره و مشارکت آسون تره اما کسی که مثل وبلاگ جدی بیاد بخونه و نظر بده خیلیییی کم پیدا میشه

من هنوز وبلاگم با ده تا خواننده ثابت که مثل دوستانم هستن رو بیشتر دوست دارم از صفحه اینستا با ۱۵ کا فالووری که مثل باد از بیخ گوشت رد میشن

من معاشرت های عمیق تری دوست دارم

اصلا از اینکه بی توجه و سر دستی با یه موضوع (با هر موضوعی نه البته) روبرو شدن رو آسیب می بینم

خلاصه که دچار یه حالی هستم . . .

الان دیگه سه ماه شده از شرکتی که کار می کردم اومدم بیرون و یه عالمه تجربه های جدید کردم. لباس دوختم و طراحی کردم و گلدوزی کردم نقاشی هامو و  . . . مجسمه بیشتر ساختم و نقاشی بیشتر کشیدم و . . . و هنوز نمی دونم می خوام چه کار کنم

میخوام و یه زمینه ی خاص کارمو اختصاصی کنم و ازش پول در بیارم

هم می دونم می خوام چه کار کنم

و هم نمی دونم . . . .

به حق کارهای نکرده


خوب هیچ باورم نمیشه که خیاطی کرده باشم و یه چیزی هم دوخته باشم و پوشیده باشم شو و خوشگلم از آب در اومده باشه . . .

ادامه مطلب ...

کامنت

سلام. می شه خواهش کنم یه توضیح کلی در مورد پادکست بدید؟! چند وقته زیاد این واژه رو اینور اونور می خونم. گویا یه اپلیکیشنی هست که بصورت صوتی موضوعاتی رو بیان می کنه در همین حد تا الان متوجه شدم که شایدم برداشتم کاملا اشتباه باشه. ممنون می شه اگر امکانش بود یه توضیح اولیه در موردش بدید

هرچی گشتم تا پستی که قبلا در موردش نوشته بودم رو پیدا کنم نشد
از این رو:
ببین پادکست یه جور رسانه است مثل رادیو. از اونجا که دنگ و فنگ های رسمی بودن  و فولان و بهمان رو نداره خیلی از فارسی زبونا پادکست های خوبی با محتوای شنیدنی تولید می کنن
البته عکسشم هست!
برای همین هیمشه وقتی یه دونه خوبشو پیدا می کنم ذوق زده به همه خبر می دم (تو اینستا)
محتوا و محورش هم متفاوت هست. با موضضوعی که برات جالب هست عنوان پادکست رو سرچ کن تا آفر های موجود رو ببینی و اگر برات جالب بود گوش کنی
در این فضایی که رسانه ها به شدت مسموم و تبلیغات محور هستن داشتن همچین محتواهایی مثل آب تو کویره
بهم خبر بده چ کار کردی!

پادکست

مثل معتادها میگردم و پادکست جدید که مال باشه پیدا می کنم.رادیو  مرز  و پادکست روزن دو تا از جدیداشونه که تو کمتر از یه هفته کل اپیزودهاشو گوش دادم.

و حتا برای دوباره شنیدن هم ممانعتی ندارم.

خوب می دونم شعاری زندگی کردن فیک ترین حالت زندگیه اما باور دارم همین ادما با همین کارهای نه چندان کوچیک علم و آگاهی رو تو مردم نشر می دن و وقتی آدمای آگاه یک جامعه زیاد باشه احتمال نجاتش خیلی بالاست . . .

می تونم گزیده ای از جذاب ترین قسمت هایی که گوش دادم رو تعریف کنم اما گمونم خودتون برین شروعش کنین خیلی شیرین تره!

محتواهای حاضر آماده ای که از تلوزیون و شبکه های اجتماعی به دست تون می رسه رو بریزین تو آشغالی چون وقتی خودت انتخاب میکنی چی ببینی و یا چی بشنوی تازه شروع میکنی به رشد کردن . . .


نمی دونم چی به بچه م بگم . . .

داشتم با خمیر کاغذ و مجسمه هایی که نصفه کاره مانده بودند سر و کله می زدم و چیزکی به یکی شان اضافه و از آن یکی کم می کردم. تلفن خانه زنگ خورد. اصولا  وقتی تلفن خانه صدا کند به دو معناست. یا از طبقه پایین و حاج خانوم است (جدیدا فهمیده ام بنده خدا هیچ خوشش نمی آید این طوری صدایش کنم و خانوم " ز"  بیشتر خوشحالش میکند  و قشنگ ترم هست) یا هم امیر (آقای دوست پسر ) و بقیه کسانی که ممکن است در طول روز با هم حرف بزنیم قطعا  به موبایلم زنگ می زنند.

تلفن را برداشتم و حجم مطالبه گری و صداقت پشت گوشی شوکه ام کرد.آن ور خط پیرزن مستاصل و صاف و ساده ای بود که صادقانه می پرسید حالا من باید چه کار کنم؟ پسرم از من پرسیده که چه کار کنم و من نمی دانستم چی جوابش را بدهم

اصلا نگفت که شما کی هستی و یا من کی هستم و چی  و کی و برای چی زنگ زده ام. فقط بدون لحظه ای فوت وقت مساله ای را که مضطربش کرده بود تعریف کرد و گفت من نمیدانم باید چه کار کنم و من زبانم نچرخید بگویم خانوم کی را گرفته ای؟ و اشتباه است . . . فقط سعی کردم با او همدلی کنم و بهترین راه حلی که به ذهنم می رسد را برایش شرح و توضیح بدم.

بعد از حدود نیم ساعتی که حرف زدیم و تقریبا آرام شد بدون هیچ کلمه ی اضافه ی دیگری خداحافظی و قطع کرد و رفت پی کارش.

تقریبا مثل تو فیلم ها بود و در تمام مدتی که داشتیم حرف می زدیم به خودم می گفتم باید بگویم خانم اشتباهی این شماره را گرفته ای اما نگفتم و جایش با هم حرف زدیم و تا توانستم التیامش دادم و سعی کردم برای رویارویی بهتر با مساله ای که نگرانش کرده بود تشویقش کنم

وقتی تلفن را قطع کرد بسیار زیاد شوکه و مبهوت بودم و نمی دانستم چطور همچین اتفاقی افتاده!

بعد با خودم فکر کردم کاش سیستمی وجود داشت که همین طور به یک شماره ای زنگ می زدی و بدون اینکه هیچ کدام از طرفین آن دیگری را بشناسد و یا بخواهد که بشناسد حرف بزنند و خود را سبک کنند.

حال خیلی هایمان بد است

بقیه هایی که خیال می کنند خوب هستند هم یک روزی شاید بالاخره متوجه بشونو که چطور شست و شوی مغری همه چیزشان را قراردادی  منوط به اتفاقاتی که در آن دخیل نیستند می کند. پس بیاین هم دیگه رو التیام بدیم

مثل سگا که هم رو می لیسن تا حال اون یکی خوب شه. بیاین همدگه رو گوش بدیم . . .



تا آنجا که می توانید زندگی کنید!

1- دیدین بعضی ها شبیه هیچ کس نیستن؟

نه بالا، نه پاین نه کج نه راست. نه دامن نه پاشه بلند نه رژ نه چادر مشکی نه  . . . آسته می رن و آسته میان تا گربه شاخ شون نزنه. اینا بزرگ شدن برای اینکه هیچ کس باشن. مثل هیچ کس بودن کار ساده ایه. کافیه هیچ ویژگی منحصر به فرد و متمایز کننده ای نداشته باشی و رو هیچ چیز خاصی پافشاری نکنی و هر اتفاق و ماجرایی برات قابل گذشت باشه.

کافیه هیچی نگی اگه اذیت شدی

اگه خوشحال شدی

اگه خوشت اومد یا اگه ناراحتت کرد

تو جمع هم غالبا اینا یه طوری لباس می پوشن که دیده نشن!

این حاصل یه تربیته. یه روش که توش هیچی بودن رو بهتر از بد احتمالی و خوب غیر قابل دسترس می بینن.

این تازگی ها می بینم زنا و دخترا لباسای برق برقکی و شلوغ پلوغی که خیلی به سختی می شه اونا رو ندید می پوشن و بسیار زیاد خوشم می یاد و خوشحال می شم، چون این دقیقا همون چیزیه که فراموش شده بود

فردیت! تمایز! دیده شدن! مثل همه نبودن!( حتا اگه یه کله ی پوک اون کارو بکنه هم برام قابل احترامه چون از گله جدا شدن جسارت می خواد!)

یه وقتی که مد بود و مه می رفتن کلاس یونگ، منم  رفتم. بعد یه جمله ای ازش تو ذهنم حک شده که خیلی سرنوشت سازه و تو خیلی دو راهی های زندگیم کمکم می کنه. حالا می گردم عین شو پیدا می کنم می زارم اما کانسپتش اینه که می گه تنها با زندگی کردنه که آدم وسیع میشه. وقتی از ترس اشتباه کردن هیچ کاری نمی کنی در واقع داری قسمتی ازخودت و وجودت رو سر می بری و دور می ندازی!

اون جمله هه این بود:

"تا آنجا که ممکن است زندگی کنید

حتا اکر خطا و اشتباه باشد

زیرا آدمی از خلال حطا به حقیقت و معنا دست می یابد

رویای خود را زندگی کنید و البته خطا هم خواهد شد

اما اگر همه عمر بکوشید از خطا کردن بپرهیزید، زندگی نکرده اید"

دقیقا نمی دانم ارتباطش چیه  اما این پست رو بعد از خوندن آخر لاله نوشتم.

2-خوب این روزا تلخ و تاریکه و شهر شده حکومت نظامی و همه جا پر شده از یگان ویژه و آدم روش نمیشه شاد باشه. انگار که کشته شد ن این همه آدم باعث شده فراموش کردن سخت بشه (غیرممکن اصلا). نمی دونم چی مییشه اما هر چی که هست تصمیم گرفتم مثل خودم زندگی کنم. مثل نسخه ی واقعی خودم. همین ک هستم. همین ادمی که این طوری فکر می کنه.(بارها و بارها اتفاق افتاده که  تو موقعیتی کاری انجام شده و من مجبور شدم سکوت کنم و تحمل کنم و اعتراض نکنم و یا حتا خودم هم مجبور بشم کاری کنم که هیچ نمی پسندیدم) می خوام همین که هستم باشم. نه اینکه یه جور فکر کنم و به پای عمل که میرسه فقط سکوت کنم!

پریروز ها با دوست پسرم دعوای مفصلی کردم سر اینکه در یکی از این مراکز استراحت گاه  بزرگراهی یک آقایی همراه خانواده گفته بودند در راه مانده اند و بنزین ندارند و ایشان  هم بهشان پول داده بود. بعد در جواب من که مگر نمی دانستی که این راه جدید گدایی است میگوید که نیت آدم مهم است.

کم مانده بود بنده خدا را جِــــر بدهم (صدای خنده) و هیچ رقمه کوتاه نمی آمدم و استدلالم این بود که این آدم زن و بچه اش را سوار ماشین کرده (یک پرشیای سفید) و دوره راه افتاده و با حقارت دادن آنها ، مردم را تلکه می کند و بعدش هم دارد به بچه اش یاد می دهد که پسفردا تو هم با دروغ و کلک مردم را سرکیسه کن و  . . . . بعد پول دادن به این آدم یعنی چی؟ یعنی آقای محترم که داری دزدی میکنی و دزد هم پرورش می دهی من به تو اجازه ادامه این راه را می دهم ؟

اینکه نیت تو خیر و کمک کردن باشد کافی نیست، تو باید بدانی کمک و پول تو چه نتیجه ای به بار می آورد و چه چیزی را حاصل میکند. 

من به بچه های کار پول نمی دهم چن این روند باید با شکست روبرو بشود و بچه برود در خانه و دست از کار بردارد، هر بار پول دادن به یک بچه اگرچه حجمی از عذاب وجدان آدم رامی کاهد اما نتیجه اش چه خواهد شد؟

قضیه وقتی خیلی خنده دار می شود که صاحب پرشیا که پول را گرفت، دنده عقب گرفت و رفت سراغ یک بنده خدای دیگر!

3-یک ماه و خورده ای است که دیگر کارم ثابت نیست. یعنی به صورتی که هر روز بروم سر کار و ساعت پر کنم و انگشت بزنم. پروژه م یگیرم و نقاشی می کنم و مجمسه می سازم و خوشحالم . از این جا اعلام میکنم الی یا ایهالناس!  خودتان را دریابید و بگذارید او هم نفس بکشد و ایمان داشته باشید که او هم تنهایتان نمی گذارد و به دادتان که می رسد و نه تنها جایتان نمی گذارد که اصلا رو سفیدتان هم می کند.

اها

راستی من این روزها بیشتر تو اینستاگرام می پلکم . . . 

اینجا

چرا این قدر همه چیز را ول کرده ایم؟

 یه عاقاهه س تو اینستاگرام اسمش آنتی بلاگره. خیلی زیرپوستی و برداشت شخصی بلاگرهایی اینستاگرامی رو که خیلی خنده دارن یا عجیبت غریب یا  . . . نقد و بررسی و بعضا مسخره هم می کنه. خوب این شده guilty pleasure  برام که به واسطه ش خیلی رفتارهای عجیب غریب رو هم میبینم که می زاره که در موردشون حرف می زنه!

خیلی از فیلم هایی که می زاره آدم رو متعجب می کنه، در حدی که هر بار من با دهن باز و فک چسبیده به زمین در حالی که دارم می گم مگه میشه . . .  مگه داریم محتواهاشو می بینم.

قدیما یادتونه وبلاگ ها بازار داغی داشتند و  بینهایت پست هوا می شد که در باب روزمرگی بچه م و شوهرم و خونه م و اینا ؟ ا این فضا شیفت پیدا کرده تو اینستاگرام و مخاطبانی که به بلاگرها حس سلبریتی بودن می دن هم همون قدر در صحنه هستن.در واقع کار آسون تر شده و اون موقع طرف باید دست به قلمی می داشت یا طرفدار های زیادی به پا کنه اما حالا دیگه اونم نیازی نیست و کافیه یه اسمارت فون داشته باشی!

یادمه اون خیلی قدیما اینجا هم همین طوری بود و کسایی بودن که برای اینکه عکس غذا یا روسری ای که تازه خردیده بودی و حرفش رو زده بودی(در پست هی وبلاگ) بیست و هشت تا کامنت می زاشتن و پیگیری هم می کردن تا به مقصود برسن. خوب این اتفاق همچنان ادامه داره اما خوراک از متن قابل خوندن به تصویر قابل رویت تقلیل پیدا کرده و همه چی آسون تر و سطحی ترم شده

غالب اوقات اول عکس و فیلم تماشا می کردیم و بعدش سلیقه مون ارتقا پیدا می کرد  می رفتیم سراغ چیز عمیق تری برای خوندن اما خوب اینجا برعکس شده.

نمیخوام بگم که خوبه یا بده . . . نه به هر حال این اتفاق ها داره اطراف ما می افته و هیچ تصمیم خوبی نیست که بهش گارد بگیریم، قشنگ ترین اتفاقی که می تونه بیفتهه اینه که آگاهی داشته باشیم

و آگاهی ایجاد کنیم!

نسبت به اتفاق هایی که داره می افته و علتش و کیفیتش و  . . .

من خودم هم مثل شما،چند تا اینفولوئنسر و اکانت رو تو اینستا فالو می کنم که حرف برای گفتن دارن  که در زمینه کار یا چیزی صاحب نظر و سبک هستن و دنبال کردن شون چیزی رو که به واسطه ی جهان ارتباطات و دهکده جهانی به سهولت در دسترس من قرار می ده رو استفاده می کنم و انگار دوستی اون سوی دنیا داشته باشم از مطالب و پیشنهادات و حضورشون لذت می برم و دنبال شون می کنم و به محض اینکه ببینم برای تبلیغ و پول در آوردن دارن اطلاعات می دن و صحت و سقم داده ها زیر سوال می ره باهاشون خداحافظی می کنم

پیج های فان و جوک فرق داره، یه سری پیج هست که فیلم می سازن و دلقک بازی در میارن و با پول تبلیغ دارن امرار معاش می کنن و رسالت شون خنده و سرگرمیه

اما این وسط یه فازی هم هست که هیچ باهاشون حال نمی کنم، اینا که مثلا خوشکلن و یا به لطف عمل ها و روش های امروزی بر و رویی به هم زدن و تند تند در پوزیشن های آن چونانی با لوازم آرایشی و لباس هایی که پیج ها براشون می فرستن عکس می زارن و  چقدر هم حق خودشون می دونن که این فضا رو زندگی کنن به واسطه شکوه و فر ایزدی ای که دارن.

این قشر به گمون من موج سوارن و سوار موجی شدن که به زودی به زمین سرد می رسه .

جالب تر از اینا البته این دوستایی هستن که خوراک می دن برای فضولی و سرک کشیدن تو زندگی و فضای شخصی شون، خوب این که تو خوراک و مطلبی رو نشر بدی که مخاطب اولین بازخوردش اینه که یارو عجب اسکولیه . . .  خوب این به نظر من زیاد قشنگ نیست!

حالا حیرت از نشر دهندگان مطالب فوق بگذریم می رسیم به کامنت گذراران و بازخورد دهندگانی که خود حیرت آمیز تر از عمق کل ماجر هستند.

چند وقت پیش یک ویدیو دیدم که یک خانمی که ادعای هنری بودن و ... داشت می خواست خبر گیاه خواری اش را به مخاطبان بدهد

جدا از موج جوین شوندگان به موج لایو که هوار تا بودند و قربون صدقه ای بود  که می رفتند  . . . . رفتار عجیب و اتفاق حیرت آور این بود که دختره داشت می گفت من همین امشب یهو تصمیم گرفتم و خودم هم هنوز اصلا باورم نمی شه که گیاه خوار شدم . . . .

آخه ینی چی خواهر من؟ شما داری راجع به گیاه خوار بودن یا نبودن حرف می زنی وا ینکه تصمیم بگیری چی میخوای بخوری و گوشت رو حذف کنی و کلا یک مدلی باشی که خیلی هم راحت نیست اون در یک لحظه این تصمیم رو گرفتی و حالا باورت هم نمیشه حتا؟ یعنی من چه طوری این مساله رو هضم کنم؟

یکی از دوستانم گیاه خوار است و بارها و بارها در بزنگاه رویارویی با کباب تابه ای و لازانیا دیده ام که هچ وقفه ای در تصمیم ش برای نخوردن گوشت ایجاد نمیشود و خیلی مصمم می داند چرا میخواهد از همچین چیز لذیذی بگذرد  و جایش نان  و خیار سق بزند، با خودم میگویم چقدر باید این تصمیم عمیق باشد و چقدرباید زیرش احساسات شخصی و آگاهی  و اطلاعات موجود باشد که بشود فقط در برابر یک بوی لازانیا (بوی هر غذای متعارف گوشتی ای مثلا)  مقاومت کرد . . . آن وقت چه طور می شود در یک لحظه تصمیم گرفت و طرف خودش هم باورش نشود حتا!

بعد به خودم میگویم خودت هم خوب می دانی خیلی از این اتفاقات شوآف است و برای جذب و نگه داشتن فالوئرهای پیج است اما باز ته دلم می گویم خوب مگر این جماعت مخاطب فالو کننده فکر نمی کنند؟

چرا ما اینقدر دنبال شوهای خوشبختی و خوش رنگ لوآبی هستیم که درز دروغ و چرندیاتش از ده گیلومتری تو ذوق می زند؟

چرا دلمان می خواهد باور کنیم؟

چرا حالمان اینقدر بد است و موج سوارانی که سوار این موج شده اند را بالاترو به  اوج می بریم و از آنها سلبریتی و از خود ملت خنگ و انبوه جمعیت می سازیم؟

پ.ن:

(دوستان ناز و خوشکلم- اگه فالوئر های کسی زیاد بود به معنی کیفیت مطالب و پست هاش نیست. اگه لایک های پست هاش زیاد بود به معنی خفن بودن نیست.

به راحتی می شه فالوئر فیک خرید مثلا با پونصد هزار تومن شما بیشتر از 50 هزار نفر (50 K) فالوئر خواهید داشت و با صد هزار تومان هر تعداد لایک که بخواهید روی پست هایتان می خورد. اپلیکیشن های فارسی زیادی هست که از طریق فروش لایک و کامنت و فالوئر دارن درآمدهای اون چونانی کسب می کنن پس به واسطه اینکه یه نفر دویست هزار فالوئر داره فالوش نکنید.به واسطه این که یه عالمه لایک داره و یا کامنت های تکرای داره، اگه یکم دقت کنید و فالوئر های طرف رو ببینید متوجه می شد که فیک هست.)

آژیر ها برای که به صدا در می آیند؟

در نهایت شگفتی در مدت یک ماه چهار کیلوگرم افزایش وزن داشته ام. غیر از نگرانی هایی که دارم که چرا همچین اتفاقی برایم افتاده بیشتر نگرانم که اگر ادامه پیدا کند چه بر سرم می آید؟

در این مدت قطع اینترنت محل کارم را ترک کردم و دیگر درآمد ثابت ندارم و دارم تلاش می کنم بتوانم از طریق بازنشستگی پدرم دفترچه بیمه بگیرم.

از  وقتی که در خانه ام ایده ها و فکرهای بسیار زیادی تو سرم می آید و می رود و به خیلی کار ها فکر می کنم  اما هنوز ذهنیت دقیقی که از تو سرم در بیاید و بنشیند رو کاغذ را با تمام جزییات ندارم.

نداشتن نظم کافی و متعهد نبودن به چهارچوب های ذهنی ای که خودت باید بسازی برایم دردسر بزرگی شده انگار... و این اشراف داشتن که می دانم و رعایت نمیکنم هم اوضاع را بدتر تر هم کرده

دیشب مهمان داشتم و هرچه تلاش کردم چیزی پیدا کنم که اندازه ام باشد و از تنم بالا برود و کپلی هایم را قایم کند پیدا نکردم. بعدش در نهایت استیصال از چیزهایی در همین سف اخیر خریده بودم شلوار گشادی پیدا کردم که می توانستم تویش قایم بشوم و حجم انباشته ی پهلوهایم راکه  متورم و کوپولو شده اند را در چین و شکن پارچه قایم کنم.

 این ها دغدغه های زنی است که می ترسد چاق بشود و چاق شده و می ترسد چاقالوتر بشود  چون خودش را که در آیینه میبیند هیچ آژیری در گوش هایش به صدا در نمی آید. . . . تا ددیشب که سایز لباس ها آژیر را به صدا در آوردند

مخالف ها را سرنگون نکنیم!

نقد ها و یادداشت های زیادی پیرامون حوادث اخیر می خوانم که هر کدام به دلیلی به دلم نمی چسبد. نمی دانم چرا همه در بیان کنه مطلب الکن و ناتوان شده اند و یا حفظ منافع و مصالح شخصی سبب چنین برداشت های مقرضانه ای است.

مثلا وقتی گزارش های مسیح علی نژاد را می بینم که  بد و بیراه می گویدحس می کنم از حیز انتفاع ساقط شده و دیگر کرسی خود برای ژورنالیست بودن  از دست  می دهد و یا وقتی گزارش های بی بی سی را می بینم که نشست تشکیل داده در مورد بحثی با عنوان آیا دین من،  برحق است . . . بعد یکی از کسانی که از موضع بیطرف سخن میگوید از برداشت هایش از قرآن سند می آورد و دست آخر وقتی فیلم جنازه ی این پسرک پویا را که تیر زده اند تو سرش و کسی که دارد فیلم می گیرد به جمهوری اسلامی بد و بیرا می گوید . . . همه ی این ها خود را خلع صلاح میکنند وقتی از این الفاظ استفاده  می کنند و مخالف وو دشمنی خود را با یک طرفی اعلام می کنند.

کی بالاخره یکی می آید حکومت در پیت مان را نقد کند و دمبش به یک جای دیگر وصل نباشد . . . اصلا چرا در این اوضاع نا به سامان قحط الرجال آمده و رجل سیاسی سر در جیب مراقبه فرو برده اند و منتظرند یک طوری بشود؟

آخر میخواهد چه طوری بشود رفقا؟

میخواهیم انقلاب کنیم؟

نه والا یکی اش چهل سال پیش هنوز رو گرده مان است و دارد پدرمان را در می آورد و دست کم صد سال عقب افتاده ایم از خودمان!

اصلاح طلب ها بیایند مملکت را بگیرند تو دستشان؟ زرشک! چرا خوت را گول می زنی برادر  . . .

پ ه ل و ی بیاید دوباره شاه بشود؟ آخر این بشر اگر جنم داشت که الان تقی به توقی میخورد اسمش و صدایش به گوشمان می رسید نه اینکه تو بحران ها انگار که مادر و زنش از تو رختخواب درش بیاورند بیاید یک دالی ای چیز بکند و برود به آن به اصلاح خانواده سلطنتی اش برسد!

یه آپشن خیلی شدنی تری هم هست آن هم آپشن اح م د ی نژاد است که مثل سوپر من بیاید و از یک جایی مثلا دور بعدی انتخابات جمع مان کند و با خودش ببرد به قهقرا


من نمی دانم که پشت دیوار فردا چه چیزی انتظار مان را می کشد اما یکی چیز را خوب می دانم و می دانم که باید آن را به روشنی و وضوح بیاموزیم تا بتوانیم دموکراسی و جمهوریت و حکومت مردمی را بیاموزیم و با مردم و زندگی صلح کنیم وآن این است که باید بتوانیم تحمل نظر مخالف را داشته باشیم.

باید کسانی که برعکس ما که عاشق رنگ سبز هستیم را تحمل کرده و آن ها را محترم بشماریم

باید دوستی را که در مذهب و مسلک ما دست آویز ندارد را محترم بشماریم

باید تحمل مخالفت را داشته باشیم و برای همه ی آیین ها و مذهب ها و حتا بی آیینی و لامذهب ها جا داشته باشیم

همهه باید محترم شمرده شوند

همه ی کسانی که در این خاک زاده شده اند صاحبان آن هستند و نه عده ی محدودی از اعتقادی خاص

کسی برای نان شب و رنگ لباس زیر و تعداد زن و فرزند کسی صلاح مصلحت نکند! هنجار های اجتاعی تا دم خانه آدم  ها تمام بشوند!

و زن بودن جرم نباشد . . .