پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

برادران کارامازوف


بعد از تموم کردن همسایه های احمد محمود با اون فضای متضاد همسایه ها و بعدش زندون. برادران کارامازوف از داستایوفکسی رو دست گرفتم اما اون جور که پیچیده و سنگینه برام عجیبه. هیچ نمیشه باهاش صمیمی شد. 

خیلی حرف جدی بزنه اصلا آدم یه طوریش میشه که باهاش کنار بیاد . . .

خیلی هم گرون تومنیه اخه

شاه کلید طلایی برای رستگاری چیست؟



کامنت برگزیده



کتاب همسایه ها رو دوست نداشتم. وقتی داشتم کتاب رو میخوندم همزمان بود با اعتصاب کارگرهای هفت تپه که چند ماه حقوق نگرفته بودن. و مقایسه میکردم با ناراضیتی های شخصیت های این کتاب و به نظرم علت نارضایتی هاشون یک دهم وضع کارگرای الان هم نیست. و بعد که زندان رفت و مثلا از وضع غذا ناراحت بودن که نونش خشکه! مقایسه میکردم با مصاحبه هایی که از زندانی های تازه آزاد شده میخوندم و چه وضعی دارن تو زندانای الان مخصوصا زندان زنان. و این که زندانی های الان رو چه قشری پر کردن، مثل فعال محیط زیست ولی تو این کتاب طرف زنشو/خواهرشو (یادم نیست) کشته بعد نمیدونم چرا نویسنده مثلا انتظار داره خواننده همذات پنداری کنه با شخصیت داستان و مثلا دلش بسوزه به حال یه قاتل؟؟ یا صحنه اعدام پیرمرد قاتل با چه سوز و گدازی تعریف میشه!!!!! حداقل اون موقع کسایی میرفتن زندان که جاشون واقعا تو همون زندان بود!!! و موقع خوندن کتاب با خودم میگفتم روزی میاد این جواب پیف پیف کردنتاتون رو ما پس میدیم چه جورم پس میدیم احمقای بی لیاقت

مش رحیم رضوان رو با چپقش کشته بود
چون چشم و گوشش می شنگید
و نویسنده بهش حق میده
بلور خانوم رو متهم می بینه
و البته تاریک ترین نقطه ی داستان اینجاست که من اخرش نفهمیدم تو تفکر خالد چه اتفاقی افتاد که این راه رو انتخاب کرد!
راستش نگرانم که واقعا قصه این طوری بود که گذری مسیرش ب کلانتری افتاد و بعدش با پندار آشنا شد و . . .
یعنی اصلا تفکری که اینا براش می جنگیدن رو نفهمیده؟
دوستمون یه قسمت زیادی از داستان رو با فانتزی سکسی با سیه چشم سر میکنه و . . .
بعدم تو زندون باز هم پندار خط می ده

این خیلی درد داره:

نظرات 4 + ارسال نظر
قصه یکشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 19:54

کتاب همسایه ها رو دوست نداشتم. وقتی داشتم کتاب رو میخوندم همزمان بود با اعتصاب کارگرهای هفت تپه که چند ماه حقوق نگرفته بودن. و مقایسه میکردم با ناراضیتی های شخصیت های این کتاب و به نظرم علت نارضایتی هاشون یک دهم وضع کارگرای الان هم نیست. و بعد که زندان رفت و مثلا از وضع غذا ناراحت بودن که نونش خشکه! مقایسه میکردم با مصاحبه هایی که از زندانی های تازه آزاد شده میخوندم و چه وضعی دارن تو زندانای الان مخصوصا زندان زنان. و این که زندانی های الان رو چه قشری پر کردن، مثل فعال محیط زیست ولی تو این کتاب طرف زنشو/خواهرشو (یادم نیست) کشته بعد نمیدونم چرا نویسنده مثلا انتظار داره خواننده همذات پنداری کنه با شخصیت داستان و مثلا دلش بسوزه به حال یه قاتل؟؟ یا صحنه اعدام پیرمرد قاتل با چه سوز و گدازی تعریف میشه!!!!! حداقل اون موقع کسایی میرفتن زندان که جاشون واقعا تو همون زندان بود!!! و موقع خوندن کتاب با خودم میگفتم روزی میاد این جواب پیف پیف کردنتاتون رو ما پس میدیم چه جورم پس میدیم احمقای بی لیاقت

مش رحیم رضوان رو با چپقش کشته بود
چون چشم و گوشش می شنگید
و نویسنده بهش حق میده
بلور خانوم رو متهم می بینه
و البته تاریک ترین نقطه ی داستان اینجاست که من اخرش نفهمیدم تو تفکر خالد چه اتفاقی افتاد که این راه رو انتخاب کرد!
راستش نگرانم که واقعا قصه این طوری بود که گذری مسیرش ب کلانتری افتاد و بعدش با پندار آشنا شد و . . .
یعنی اصلا تفکری که اینا براش می جنگیدن رو نفهمیده؟
دوستمون یه قسمت زیادی از داستان رو با فانتزی سکسی با سیه چشم سر میکنه و . . .
بعدم تو زندون باز هم پندار خط می ده
این خیلی درد داره

شیرین یکشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 22:39

پروانه جان ممکنه ترجمه خوبی رو از برادران کارامازوف نخونده باشید. من خیلی کم سن و سال بودم موقع خوندنش و جزییات کتاب رو یادم نیست ولی همه چیز می تونم درباره اش بگم غیر از اینکه گیرا نبود.
اگر از ترجمه های تازه است، به کار مترجم و قیچی نظارت چی ها شک کنید.

این که من دارم می خونم ترجمه ی پرویز شهدی هستش
نمی دونم
نمی دونستم که ترجمه های دیگه و بهتری هم باشه

monparnass دوشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 07:01

سلام
من هم علاقه زیادی به کتاب دارم و زیاد هم خوندم .اما این کتاب برادران کارامازوف بین آثار داستایوسکی استثناست. نزدیک به 15 سال پیش وقتی سالهای آخر دبیرستان بودم این کتاب رو خریدم . کل شب رو بیدار بودم تا صبح تمومش کردم . یکی از منفی ترین و مایوس کننده ترین آثار نویسنده هست و تقریبا هیچ اثر دیگرش این طوری نیست .
توصیه اکید میکنم روح و روانت رو به خوندن این کتاب خراش ندی
مشکل نویسنده در این کتاب اینه که ظاهرا در زمان نوشتن این کتاب در زندگی شخصیش زجر می کشیده و مصممه این درد رو به هر طریق به خواننده منتقل کنه . دردی شبیه به انتظار رسیدن به زمین یک شی سقوط کرده از ارتفاع که نویسنده نمیذاره هیچوقت به زمین بیفته . خوندن این کتاب به نظر من شکنجه خواننده هست اگر دقیق بخونه .در انتها حس خیلی بدی رو برای خواننده باقی میزاره با یه سوال بی جواب که "چرا این آدما این طوری کردند".به جاش آثار خیلی بهتری از داستایوفسکی هست مثل جنایت و مکافات ، همیشه شوهر، قمارباز و ...

از قدرت قلم در عجبم که مثل چاقو می مونه . اینجا متاسفانه آقای نویسنده از اون برای زخمی کردن روح و روان خواننده کتاب استفاده می کنه.

من به جاش مرشد و مارگاریتای بولکاچف رو پیشنهاد میکنم که کتاب بسیار زیبا و عمیق و دوست داشتنیه . از استثنا هایی هست که من چند بار خوندمش. یا اگر رمان ساده تر می پسندی مردی که میخنندد ویکتور هوگو رو توصیه می کنم.

زیادی شد ببخشید نمیخواستم به سرنوشت من بعد از خوندن کتاب مبتلا شی یعنی یاس عمیق و ماندگار
موفق باشی.

سلام
مرشد و مارگریتا رو خوندم و دوستش هم داشتم
ویکتور هوگو دوست ندارم اما . . .
گرون خریدماااا
حیفم می یاد نخونم

گیتی سه‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 00:17

اسپویلر الرت هم بذار خب

چی بزارم؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد