پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

بزک نمیر بهار میاد


یه چیزی توی جون ادما هست که مثل مغز استخون تو ته ته جونشونه و باعث میشه بدنشون گرم باشه و انرژی داشته باشن و جون تو همه ی بدنشون وول بزنه

حالا من حس میکنم تو این زمستون بی انتها اون قسمتی که بهش اشاره کردم داره تموم میشه

داره میرسه به تهش

وقتی ساعت هفت و نیم صبح هنوز هوا هنوز تاریک است

وقتی پنج غروب هوا رو به تاریکی می رود

وقتی تاپ زرد و تیشترت مشکی و پلیور قهوه ای و پلیور گپ توسی را با جوراب شلواری پشمی و جوراب و بوت بلند میپوشم و رویش یک پالتوی قهوه ای که دکمه هایش از زور لباس های زیرینش به زور بسته می شوند و کمربندش را هم محکم گره میزنم و کلاه بافتی ام را تا روی ابرو میکشم پایین و شال گردنم را دو دور میپیچم و دست کش هایم را هم دست کرده ام و اما باز هم سردم است ظن میبرم به همان ماده ی گرمازایی که ته ته دل هر کسی مثل زغال سنگ و گازوییل نور و گرما تولید میکند که نکند تمام شده که . . .

گاهی ناامیدانه میپرسم

یعنی این زمستون تموم میشه؟ 

یعنی بهار میاد؟


من برق میشم میرم تو چشمات . . .

پیش درآمد



مشکلم بخت بد و تلخی ایام نیست!

مشکلم پوشوندن پینه دستام نیست! 

مشکلم نون نیست, آب نیست, برق نیست  

مشکلم شکستن طلسم تنهاییست 

عاشقونه است, یک روزی هم حل میشه

یا که از بارش زانوی من خم میشه!..


زنهااااار.. زنهار..


که من باد میشم میرم توو موهات..

حرف میشم میرم توو گوشات... 

فکر میشم میرم توو کلت...

من بنز میشم میرم زیر پات...

فقر میشم میرم توو جیبات!...

گرگ میشم میرم توو گلت...


هعــــیــــ ...


صدتا طرفدار داری

همه تو رو دوس دارنو

ذهن گرفتار داری

دمتم گرم! دمتم گرم! دمتم گرم! دمتم گـــــــــــرم!  

نزدیک میشم, دور میشم

بلکه مقبول در این راه ِ پر از استرسو وصله ناجور بشم

اینه قصه ام! اینه قصه ام! اینه قصــــــــــــه ام!


من برق میشم میرم تو چشمات...

اشک میشم میرم رو گونه ات...

زلف میشم میام رو شونت...

من باد میشم میرم توو موهات...

سیــــگار میشم میرم رو لبهات...

دود میشم میرم توو ریه ات...



ای بخت سراغ من بیا که رخت خواب من با این خیال خامم گرم نمیشه...

ای بخت سراغ من بیا که رخت خواب من با این خیال خامم گرم نمیشه...

ای بخت سراغ من بیا که رخت خواب من با این خیال خامم گرم نمیشه...



بی حساب اسرارمو هی داد زدم! هی داد زدم...

بی دلیــــل, احساسمو فریاد زدم! فریاد زدم! 

حیـــف از این روزا که من به f.u.c.k  زدم! به f.u.c.k  زدم! 

حیـــف از این روزا که من به فالش زدم! به f.u.c.k  زدم!


نزدیک میشم, دور میشم

بلکه مقبول در این راه ِ پر از استرسو وصله ناجور بشم

اینه قصه ام! اینه قصه ام! اینه قصــــــــــــه ام!

 



کاری از علی عطیمی

محشره، از دستش ندید من تا امروز شونصد بار گوش کردمش

البته یه ویدیو کلیپ خوب هم داره که اونم پیدا کنم میزارم


اینجاmp3 +

اینم لینک کلیپ که سپیدار و پاییزی عزیزم برام گذاشتن
اینجا clip +

شرم


غربت یعنی یک همچین کسانی مدح تو را بگویند . . . 

 1+

و 2 +

ده سال پیش در چنین روزی


ده سال پیش ، یعنی در چهاردهم دی ماه 1382 وقتی که پروانه دانشجوی ترم اول گرافیک از دانشگاه هنر و معماری بود، وقتی یک پوشه ی بزرگ از کارهای آنالیز طراحی اش را زیر بغل زده و داشت میرفت که سر کلاس زبان پیش شرکت کند دل از جوان یکلا قبایی برد که بعدتر ها به واسطه ی اعتقاداتش با همین فقره ی بی وجود سر سفره ی عقد هم نشست

اعتقاداتی مبنی بر اینکه عشق اول باید همان عشق آخر زندگی باشد و تا قبل از آن با هیچ موجود ذکور دیگری حتا یک قرار ملاقات هم نگذاشته بود،این طوری شد که در قرار اول دل داد و قرار دوم هم شد شروع فصل شاعری

نگاه میکنم و میبینم چقدر همه چیز کودکانه بود آن وقت ها، همه چیز شدنی بود و دنیا هنوز آن روی سگش را نشانم نداده بود که باور کنم جواب خوبی را همیشه با خوبی نمی دهند!

که حال خوشت هر چقدر هم خوب باشد کفاف نمی دهد در برابر قوم عجوج و مجوجی که به همه چیز ایراد وارد میکنند

حرصم میگرد که چقدر نابینا بوده ام و خودم را به ندیدن زده ام


 ماه های فراوانی را به نام چهارده دی و سالگرد آشنایی جشن گرفتند و هدیه دادند 

اگر دو سیر شعور داشت همان سال اول که هدیه ی سالگرد آشنایی من کیف پول آن چونانی خریدم و یک جای خالی جای هدیه دریافت کردم میفهمیدم یک پای این معامله می لنگد  

یا هزار و یک نشانه ی دیگر که فریاد می زد که چشم هایت را باز کن!

اما خوب همیشه ادم ها دلایل زیادی برای دروغ گفتن به خودشان پیدا میکنند و وقتی یک دروغ را خودت باور کنی شک نکن دیگران هم باورش میکنند

من هم مثل خیلی از دخترهای خنگول روزگار به دو کلام عاشقانه های عنصر نامبرده دل خوش نموده بودم و در هر شرایطی و در هر پرت گاهی که عنقریب پایان رابطه را به انتظار نشسته بود کمی از آن دریای بی وسعت دروغ ها خرج میکردم و جابه جا ثابت میکردم که اگر الان در این شرایط این اتفاق افتاده قبلا فولان اتفاق افتاده و کسی که همچین کاری کرده همچون کاری را نمیکند و  . . . 

خلاصه 

کعنهو مخمل! بود پشت گوش هایم 

عشق های تلویزونی هم باورم از زندگی بود و حالا گاهی دلم می خواهد برم ستاره های کم سو و بی جانی که این باور را از زندگی و عشق و زن به من نوعی داده بودند برای همیشه خاموش کنم  

خودم هم خنده ام میگرد 

البته زیاد هم خنده دار نیست. دخترکی نوزده ساله با بینهایات احساسات لطیف و بینهایت اعتماد و اطمینان به دنیا که همه چیز شدنی است  . . . اما دنیا به من هم مثل خیلی های دیگر ثابت کرد که همه چیز شدنی نیست 

جواب خوبی خوبی نیست

بعد ترسم میگیرد

نکند فردایی هم باشد که امروز همین قدر کودکانه و خام به نظر بیاید

آن وقت هم همین قدر محکم حرف می زده ام لابد

اما نه

یک جای امیدی هست

همین که الان برای هیچ کاری تنهایی تصمیم نمی گیرم و رای مخالف صاحبان نظر را لحاظ میکنم خودش خیلی است

گمانم عاقل تر شده باشم



پ.ن:

1- این پست دیروز نوشته شده، امروز رفته هوا!

2- عاشق اون هدر شدم، چه طوری باید بزارمش؟

3- کلی هم واسه این ذوق دارم

وقتی فرندز تمام میشود


یک مصیبتی وجود دارد به اسم تمام شدن فرندز

یعنی یک مصیبتی مثل مصیبت گرسنه ماندن و ریختن سقف و پنچر شدن چهار چرخ در فقدان زاپاس

وقتی که از سرکار خسته می آیی خانه و ماگ بزرگ قلب قلب ات را پر از چای گرم و نبات و عرق نعنا میکنی و روی کاناپه ی بزرگ بنفش روی کوسن های گنده ولو میشوی تا به قسمت جذاب روز برسی اما دیگر هیچ چیز جدیدی برای دیدن نیست

و همه قسمت ها را خوب یادت مانده و با دیدن پنج ثانیه از هر قست می توانی کل اتفاقاتش را رندوم جدس بزنی میفهمی مصیبت تمام شدن فرندز یعنی چه

 وقتی یک بشقاب ماکارونی هوسانه دستت باشد و ندانی کجا باید غذایت را بخوری

وقتی که خسته ای و می خواهی یکمی لم بدهی و سریال تماشا کنی اما دیگر فرندز تمام شده

من این روزها به این مصیبت مبتلا شده ام 

از آن سرماخوردگی ملعون که باعث شد سه روز فقط بخوابم و عینش را فرندز تماشا کنم و سریال بیچاره هم تمام شد . . .

حالا من مانده ام بی سریال

و کاملا بی رغبت برای شروع کردن هر سریال دیگری 



پ.ن:

یه مثلی میگه همونی که درد میده درمون هم میده.حالا خواهشمندیم اونی که دردو داده!!! بی زحمت درمون ما رو برسونه!آیدااااااااا

یه عروس دی ماهی


برخلاف کارت عروسی های آن موقع ک انباشته از اکلیل و روبان و...  بودند، کارتش یک مقوای ده در ده پرینت شده با طرحی از خودش بود

عروس و داماد عینکی ای که گل به دست به روزهای خوش آینده می‌نگریستند و یک پاکت رنگی که به شدت ترکیب بانمک و البته هنری ای ساخته بود

کت و شلوار آبی آسمانی ای که برای عروسی خواهرم خریده بودم و هنوز خط تایش به هم نخورده بود را پوشیده بودم

با انگشت های لاک زده ی آبی که برای آن وقت ها خیلی هم خوش ترکیب بود

ما دخترکان سبک سر و شنگول مجلس بودیم و او عروس بی‌مثالش

زیبایی ایش از همیشه خیره کننده تر بود و به سختی میشد از تماشایش دل کند

هنوز هم نمیشود دل کند.  . .

هنوز هم فرق دارد

عروس آن شب دی ماه

چشم میچرخانم، چه اتفاق ها افتاده از آن سال تا حالا، چند نفر از آن شب عروسی دیگر نیستند و چند نفر ک تازه تازه از راه رسیده اند...

چقدر همه چیز فرق کرده

و من صدای برف را هنوز یادم هست، زیر پاهای عروسی که در آن سرمای زمستان فقط لباس عروسی اش تنش بود

بی حتا یک جوراب اضافه تر... 

یادش بخیر

صد و نهمین سالگردتان را جشن بگیرید الهی دوستم...


مهار سگ سیاه


من سگ سیاهی داشتم که نامش افسردگی بود. هر وقت این سگ سیاه ظاهر میشد من احساس تهی بودم می کردم و زندگی به نظرم بسیار کند می آمد. او در هر مکان و زمانی ممکن بود بی دلیل ظاهر شود. . . . 


این ویدیو توسط سازمان بهداشت جهانی منتشر شده است و در آن افسردگی به چشم یک سگ سیاه دیده شده که باید با آن مقابله کرد

دیدن آن را به همه توصیه میکنم


 +

اگر اونجا نشد

یه لینک دیگه برای دانلود

برف


برف   ، برف برف میباره 

قلب من امشب بی قراره

شلغم

سپاس خدای را بلند مرتبه،آن هنگام که شلغم را آفرید

آن گاه که آب پز میشود و با نمک مایه نرم شدن حلقوم شرحه شرحه و چرکین نوع بشر میشود

و آن گاه که در سوپ با جمیع حبوبات و چند پر سبزی می جوشد و معجون سلامت بخش را می سازد 

و آن گاه که روی بخاری میجوشد و عطرش فضا را ضدعفونی میکند

و آن گاه که زیر حوله بخور داده میشود

و آن هنگام که بیمار رو به اقمایی را به سلامتی سوق داد

به درستی که بزرگ است پروردگارتان

پس از ایمان آورندگان باشید

باشد که رستگار شوید




پ.ن:

1- به شدت سرماخورده ام

2- خیلی هوا سرد و آلوده است، لطفا مراقب خودتون باشید

3- دوست عزیز، اگر درباره هر کدام از دوستان من سوالی دارید بهتر نیست از خودشان بپرسید؟


یه همچین دوست پسری

 

اینجا یکسری همکار نخودچی خور فضول دارم که از بس که کار دارند و سرشان شلوغ است لحظه ای از نقد و بررسی و تجسس حال و روز و افعال صادره از ساکنین طبقه کوتاهی نمی کنند


ماجرا از آنجا شروع شد که یک پنج شنبه ای یکی از دوستان برای من یک جعبه ی کوچک خوراکی آورد،شنبه ای که شب یلدا بود هم لطف دوستی شامل حالمان شد و یک بسته ی بزرگ شیرینی برایم آوردند که آخر ساعت بین همکاران واحد پخش شد که شب چله شان را شیرین شروع کنند خیرامواتمان!

و دیروز که مهسا لباس های نوزادی دخترکش را در یک جعبه ی کادویی قرمز بزرگ روبان زده برایم آورده بود تا به دست نیازمندش برسد دیگر تیر خلاص زده شد و همه در جبروت و هیمنه ی جعبه ی سرخ بزرگ فرو رفتند! و من از خیال چیدن قطعات این پازل توسط این جماعت و تصوراتشان، فقط می خندیدم!

توالی این اتفاقات به صورت کاملا مشخص هیچ جای شک و شبهه ای هم باقی نمی گذاشت و آخرین رای صادره شان درباره من این است که یک دوست پسر توپ دارم که خیلی هم پایه استو . . . .

اینجانب کل عمر بیست و نه ساله ام هیچ وقت یک همچین کادوی گنده ای نگرفته بودیم چ برسد که یکی بیاورد و دم شرکت تحویلمان بدهد و برود که خدایی نکرده کریسمس لنگه جورابمان خالی نماند!  بعد از تصور اینکه کسی باشد که سر خستگی شیرینی بیاورد و یلدا شب چله ای بفرستد و کریسمس کادوی قد هیولا بفرستد دلم قنج زد

تازه الان باز هم خنده ام گرفته و شک ندارم چند وقت بعد همینجا هم کامنت هایی مبنی بر احوال پرسی دوست پسره مورد بحث دریافت خواهیم نمود!



پ.ن:

مهسا جون لباس هایی که آوردی رو نصف کردم، نصفی رفت پیش آبدارچی شرکت خودمان، نصفی هم رفت پیش پیک شرکت یکی از آشناها که خانومش پا به ماه است! ممنون از مهربونیت


یه پست گم شده


هرچقدر هم که تست شخصیت بگیرم، خودشناسی بخونم،تو نوار سرچ گوگل بنویسم من!

بازم خیلی وقتا نمیدونم کی ام! گم میشم مثه دونه های تسبیحی که یکهو  تو دستای دعای یه نفر پاره میشه و هز دونه اش میره یه ور

بعد سعی میکنم خودمو پیدا کنم

انگار یه دیوارهست که من ترسیده و رمیده رفته پشت اون دیوار قایم شده و یواشکی کله کشیده و داره نگاه میکنه و باید خیلی دقت کنی تا تو شلوغی جزییات تصویر دو دو زدن چشمش هاشو ببینی . . .

لای بوسه ی کلیمت من هم سرک کشیده ام و از پشت طلاکوب های نقاشی خیره نگاه میکنم

در رنگ ها و گردن های افراشته ی مودیلیانی 

برهنه ی نشسته بر نیمکت را نشسته ام، با نگاهی گم و گردنی کج

پیکره های جاکومتی در حیاط موزه هنرهای معاصر را حک کرده ام به استواری و شیوایی، باریک و بلند و دفرمه

سرم با شب های پر ستاره ونگوگ گرم میشود و تاب خورده ام در هزار توهای نورانی و گرم

در نگاه فردیدا کالو، نگاه کرده ام، جزییات را همان قدر واقعی دیده ام، قلب را با رگ و پی و شریان

گاهی دریای چاووشی غرقم میکند، آنجا که می گوید کوچیکه اما عمیقه . . .

گاهی در گون و نسیم

گاهی نیروانا می شوم

 افق از خود بی خودم می کند، پرت میشوم در جهان دیگری،جهان بیخودی بیخود شدن!

گاهی خیال میکنم منی در دنیا هست که تکه تکه شده، قسمتی از آن لای کوکب کبود پنهان شده و قسمتی لای آفتاب گردان، تکه ای از آن در کاشتن لوبیا لای گل تازه دم در پنهان است و قسمتی در قلم مو و نقاشی ، پاره ای در عاشقی کردن گم شده و پاره ای در فاصله ها

گاهی آنقدر سخت گیرم و دروازه ی اندازه ی رد شدن پیدا نمیکنم و گاهی سر سوزن هم کفاف می کند

خیال می کنم منی در جهان هست که پاره پاره های من در آن مستتر است 

یه پست گم شده که شاید یه روزی بفهمم چرا نوشتمش . . . یه روز پیداش کنم




تولدت مبارک مهربانم



آنقدر از تو نوشتم  

که همه وبلاگستان عاشقت شدند . . .




از نوزادی به نوزاد دیگر

 

خواهرک توت فرنگی خودمان، همان که نوزادش تازه شش ماهه شده ها . .  همان

لباس های تنگ شده و بلا استفاده ی مهشی خانوم ها دختر گل ها را جمع کرده گذاشته برای این ابدارچی مان که تازه دخترش به دنیا امده ، لباس هایی که کلا شش ماه هم استفاده نشده و به سبب تغییرات سایز نوزاد همیشه کمترین زمان بهره وری را دارند اما خوب به هر حال بودنشان واجب است و باید کلی برایشان هزینه کنی

بعضی کارها شاید کوچک باشند اما . . .

اما من امروز عمق شادی را در گودخانه ی چشم های پدری که با دست های پر به خانه می رفت، دیدم

کاش ادم ها بیشتر هواسشان به هم بود

دنیا جای قشنگ تری میشد برای زندگی