-
در این نبرد نا برابر
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1394 11:25
مثل یک سونامی می ماند. از یک سو درد و خون ریزی از سوی دیگر اشک و التهاب و حجوم همه حس های مفلوک کننده! همه شان باهم یکهو از راه می رسند و مثل یک سطل اب یخ ناگاه می ریزند روی سرت و هربار در این نزاع نابرابر باید مثل بار اول خودت را نجات بدهی! باید از این طوفان وحشی که تا بیخ گلویت آمده و از لای آوار ها و خرابی ها و...
-
مثل مسکن می ماند نقاشی
دوشنبه 5 مردادماه سال 1394 09:21
خودم را بیشتر دوست دارم وقتی کاریهای بیشتری برای انجام دادن داشته باشم برنامه ریزی منسجمی برای انجام همه شان! خودم را بیشتر دوست دارم اگر کمتر بخوابم یبشتر نقاشی کنم و کتاب بخوانم و سریال ببینم بیشتر بدو بدو کنم و بیشتر نقاشی بکشم! + +
-
سفر - 2
دوشنبه 29 تیرماه سال 1394 16:54
همیشه دنبال چیزهای عجیب غریب میگردیم برای دیدن. چیزهایی که بار اولمان باشد می بینیم و برایمان تازگی داشته باشد، چیزهایی که دیدنشان تجربه ی تازه و جالبی است در نوع خود این تعطیلات را با خواهرم رفتیم الموت و یکی از تازگی هایش موجود عجیبی بود که کم کمک دارد خودش را نشانم می دهد و رخ می نمایاند. ماجرا از آن قرار که ما که...
-
سفر-1
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1394 16:52
چند روز پیشتر ها رفته ام ولایت. و این رفتن با آن رفتن های پیشین تومنی چند شاهی افاقه میکند البته به سبب پاره ای امور که عرض می کنم خدمت انورتان این سفر را اینجانب یکه و یالقوز، تنهایی رفته ام. راه را با تاکسی و خطی گز کرده ام و خوش هم گذشته از قضا از تهران با سواری های ترمینال با صندلی جلوی پژو و بعدش هم با حساب دو...
-
راه های پیدا شدن
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1394 09:59
در راستای پست پیش . . . دیروز یک طوری شد که مجبور شدم چیزکی بپزم. بعد از مدتی بالغ بر یک ماه کمترک که اجاق خانه فقط به مناسبت جوشاندن آب روشن شده بود سرانجام یک وعده کوکوی مرغ پختم. رفته ام از سوپری سرکوچه فویل بخرم تا ساندویچ های مرغ را مثل ساندویچ های جذاب لاله ضد ضربه کنم که متاسفانه اصلا فویل نازک پیدا نکردم. فویل...
-
از یابنده تقاضا می شود . . .
سهشنبه 23 تیرماه سال 1394 09:56
من گم شده ام تو این شهر غریب و بین این آدم های رنگ به رنگ گم شده ام. من حتا وسط خانه خودم، بین گلدان های پتوس و یاس و شفلرا هم آکواریومی که N عدد بچه گوپی دارد هم حس گم شدگی می کنم حتا بین بالش های اتاق خواب و در لمیدگی کاناپه! نمی دانم کجا هستم و چرا و دارم چه کار می کنم و چرا هستم انگار گم شده باشم و منتظرم تا پیدا...
-
اسمش رهاست
سهشنبه 9 تیرماه سال 1394 19:42
تو اینترنت واسه نقاشی رو کفش گشته منو پیدا کرده، یه مدل کفش عین اونی که دیده پیدا کرده خریده،از نقاشی مورد علاقه دوستشم عکس گرفته برام فرستاده که عینه این، از سرکار تا دم خونه ما کفشو اورده بهم بده بعدشم میاد میبره می گم سختته اخه ... می گه تولد دوستمه، عاشق این مدل بود!
-
آرزو بازی
دوشنبه 8 تیرماه سال 1394 09:36
یکی از رویایی ترین شغل های دنیا به نظرم کار کردن در یک گلفروشی بزرک است! دیشب برای خرید بامبو به یکی از بزرگترین گل فروشی های شهر رفتم عطر خوش گل ها در هم پیچیده و بوی تازگی و طراوت همه جا جریان داشت، هوا مرطوب و خنک است و از هر گوشه ای شکوفه ها و گل های آن چونانی در صحت و سلامت کامل با جوانه های رو به رشد سرک میکشند...
-
یک روز برای مردن
شنبه 6 تیرماه سال 1394 16:09
گاهی باید گذاشت و رفت. وقتی ماندن سخت باشد . . . یک لحظه! گاهی باید باد شد و وزید و برگ ها را تکاند و جوراب را ازلبه ی بند دزدید و رفت تا پشت سپیدارهای باغ باید دکمه عقب کنترل ویدیو را زد و با سرعت کم . . . عقب عقب رفت تا رسید به آنجا که قصه شروع شد بعد همه دیکته ها را درست از اول نوشت. و همه حساب ها را و همه حرف های...
-
اداب همسایه داری
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1394 10:11
فشرده ام و عنقریب در حال لهیدن . . . مانند زردآلوی لپ سرخی که لا لوهای حجم میوه فشرده شده و سرخی گونه هایش انگار از ضربان انفجار است که هر لحظه در پیش رویش است . . . گاهی همه چیز را به همه چیز ربط می دهم و تور می بافم و مثل حشره ی خنگی که به ناگاه از راه میرسد می افتم توی تور و دست و پا می زنم حیاط خانه هر روز و هر...
-
من و آرزوهام
دوشنبه 1 تیرماه سال 1394 08:59
مثل یه جوجه ی عنتر وهم و خیال می بافم و آرزوهامو رنگ به رنگ کنار هم می چینم و آخرش از خودم و از دختر سی ساله ای که عنقریب وارد سی و یک سالگی می شود خجالت می کشم. کاسه کوزه هایم را جمع می کنم و اندکی تامل و بعدش هیچ بعید نیست همه ی قصه را دوباره از سر بگیرم. دور خودم چرخی می زنم و می روم تو یک خانه ی سفید که نور مثل...
-
بازگشت به زندگی عادی . . .
شنبه 30 خردادماه سال 1394 16:15
بعد از مدتی نزدیک بر دو ماه امروز پزشکان معالج گفتند حاچ آقا در صحت و سلامت کامل به سر می برد و با اندک مراقبت های دارویی و پرهیزهای دارویی می تواند زندگی عادی اش را داشته باشد. دیروز بعد از مدت ها حاج اقا و حاج خانوم را سوار کردم بردم دردر! و بابا با پاهای خودش تا دم در آمد چند باری که تمرینی تا دم در رفته بود خوب...
-
شیرین شیرینا . . .
یکشنبه 24 خردادماه سال 1394 09:36
+
-
گزارش گونه
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1394 19:44
بابا چند روزی هست که مرخص شده خداروشکر هنوز نوبت های شبانه برای بودن پیش بابا به قوت خودش باقیست خانه من است، حاج خانوم هم هست! چه بودنی هم! کلا بابا که مریض است یک حاشیه است در برابر حضور تمام قد حج خانوم شاید یک وقتی از حاج خانوم و کنتورهایش نوشتم البته بابا اگر چه مرخص شده اما هنوز حال و احوالش همان طور است. با...
-
زنی در دور دست ها
دوشنبه 11 خردادماه سال 1394 00:52
وسط خواب و بیداری، هوشیاری و اغما و هزیان صدا میزند نازنین نازنین نازنین اینو بگیر نازنین اینو ببر نازنین بیا یه دقیقه .. بارها و بارها بیدار که میشود میپرسم بابا نازنین کیه؟ میگه دختر دایی م دختر دایی ای که فقط اسمش به گوشم خورده بود پ.ن: 1- آیدای هزار و یک شب بعد از حصر یک ماهه بلاگفا در بلاگ اسکای به روز شد! 2-...
-
روزگار نوشت
یکشنبه 3 خردادماه سال 1394 09:58
زخم بستر از ترسناک ترین چیزهای دنیاست دلیل ایجاد شدنش فقدان هر گونه حرکت و کاهش جریان خون در شریان های عضو ثابت است. پوست ور می آید و زحم صورتی و پیش رونده ای ایجاد می شود که دیدنش دل و روده آدم را به هم می پیچاند برای جلوگیری از وقوعش البته از تشک مواج و حرکت دادن اعضای ثابت استفاده میشود اما بگیر نگیر است! یا زخم...
-
انتقال به بخش
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 16:48
بابا آمده بخش هوشیار است چند تا زخم بستر پشت کمر و پهلویش سبز شده که به شده آزارش می دهد اما همین که از آی سی یو مرخص شده یعنی خیلی اوضاع بهتر است به خاطر این بیست و پنج شش روز اقامت اجباری دایره ی فعالیت و حرکاتش محدود شده و منتظریم با کمک فیزیوتراپی اوضاع بهتر بشود . . . خودش البته کلافه و عصبی و معترض است و مدام از...
-
دق که ندانی که چیست گرفتم . . .
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1394 09:57
بستری همچنان در آی سی یو عفونت ریه از کار افتادن یکی از ریه ها و کاهش حجم آن یکی تغذیه ی گاواشی (غذا از راه لوله ی عبور داده شده از راه بینی وارد معده میشود) تنفش آن تیوب (شرایطی که کل فرآیند تنفس از طریق دستگاه انجام می شود) سطح پایین هوشیاری و مصرف داروهای خواب آور به خاطر اتصال به دستگاه تب اتصال مجدد سرم و مصرف...
-
خوابم نمیبره
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1394 01:46
شادی را تا پیش از این، این چنین در این حجم و وسعت و با.کیفیتی چنین محضوظ نچشیده بودم ناگاه حجم ناهمواری که روی تخت افتاده بود و به اطراف عکس العملی نداشت، بدل شد به پدر بدل شد به چشم هایی که میبیند و گوش هایی که می شنود و حتا لب های که میتواند ببوسد تمام تنم به لرزه میافتد از یادآوری اش دیروز نهایت عکس العمل باز کردن...
-
چشماشو باز کرده . . .
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1394 15:47
حال بابا بهتر است هنوز ندیده امش اما خواهر میگوید بریده بریده کلمه هایی نامفهومی می گوید که لای یکی از آن ها اسم من هم بوده . . . پروانه کجاست؟ پ.ن : کامنتا رو بی پاسخ تایید می کنم و امیدوارم ناراحت نشید. همه کامنتا رو خوندم و چند بار خوندم و ار لطف و همراهی تون ممنون
-
یک پست پریشان . . .
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1394 00:39
پنج شنبه برگه ی رضایت نامه را آوردند... صفرا سنگ دارد و عفونی شده و باید برداشته شود، کد آسب دیده و فتخ ناف که پانزده سال پیش جراحی شده بود دوباره باید ترمیم شود. دکتر ت تشخیص جراحی داده و گفته به صلاح بیمار است جراحی شود و در صورتی که جراحی انجام نشود روند بهبود رو به افول می رود تازه بعد از چند روز چشم باز کرده و...
-
حال این روزهای من
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 11:38
حالم بد است و نوشتن این پست حالم را بدتر که نکند بهتر نمی کند، مثل چنگ انداختن به هر چیزی که دم دستت بیاید شده ام. پریشب ها پدرم با اورژانس و در شرایط ریکاوری از الموت به بیمارستان بوعلی قزوین منتقل شده صبح با خواهر روانه قزوین می شوم و همه اتوبان را با 140 تا میروم تا برسم به بیمارستان. فضا خاکستری و مریض است و از بس...
-
به خود خدا!
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1394 17:47
1- پریشب به سبب پاره ای مسائل که در فرصت مقتضی شرحش را خواهم نوشت با کلیدی که کلید سازی از روی نسخه اصلی کلید خانه ساخته بود در را باز کردم. در واقع باز نکردم و قصد باز کردنش را داشتم، بار اولی بود که کلید را در دست می گرفتم و تا حالا استفاده اش نکرده بودم و چون قفل خانه از نسخه های خیلی ژانگولر بود بعید می دانستم در...
-
از اون ورشم صدق مکینه
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1394 12:15
دیدین بعضیا می نالن که وای وای چقدر تلفنم زنگ می خوره؟ یا چقدر هی کار پیش میاد؟! میدونید بدتر از اتفاقی که ازش ناله میکنن چیه؟ این که زنگ نخوره. اینکه کسی کاری به کارشون نداشته باشه رسما می میرن! یه نفر تنبل یادش می رفت این عکسارو تو وبلاگ هم بزاره! + و +
-
یاداشتی برای توصیف یک حالت
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394 10:09
بعضی روزها یگ چیزی درونم فرو می شکند، می ریزد مثل یک سینی برنج می ماند که یهو هری میریزد پایین و دانه هایش پخش زمین می شوند آن وقت هاست که دلم می خواهد یک گوشه ای کز کنم و زار بزنم. سینی برنج و یا چیزی که میشکند هیچ ربطی به هیچ چیزی ندارد، نه کارناوالی از ناکامی ها ردیف کرده ام و نه غصه خورده ام و نه به خودم خفت چیزی...
-
خانه ی رویایی من
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1394 17:55
عطر این خانه هم آدم را مست می کند . . .
-
وقتی چراغ ها خاموش است
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1394 09:12
نمیدانم چرا این شکلی ام سال را با یک قولنج و گردن درد وحشتناک شروع کرده ام که هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم انگار که از اول شروع شده باشد، شروع میکند به لنگ و لگد انداختن و دردش می شود مثل روز اول گاهی قایم می شود و گاهی با تمام قوا می ریزد بیرون و امانم را می برد یکبار هم اوژانسی رفتم دکتر که دو روز استعلاجی و...
-
هجدهم فروردین هزار و سیصد و هشتاد و شش
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1394 09:55
بیمارستان ها یکسره تعطیلند، حالش خوش نیست، از فولان دکتر وقت می گیریم، تا بعد از عید نمی آید، رفته تعطیلات، رفته خارج تا بعد از عید، تا بعد از سیزده، بیمارستان های دولتی هستند و خودشان، تنش تب دار است . . . می رود، و هیچ وقت بر نمیگردد می ترسم که فردا شود میترسم دوباره هجدهم فروردین بشود و هشت سال بشود... هشت سال خیلی...
-
یه پیشنهاد دیگه برای این این روزا
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 09:18
رخ دیوانه یک فیلم دیدنی!
-
نقطه. سرخط
شنبه 15 فروردینماه سال 1394 10:07
دو روز از تعطیلات را آمدم سرکار. اما امروز بعد از یک هفته بیشترک اولین روزی است که دوباره می آیم سرکار و در واقع حس روز اول بعد از تعطلات را امروز دارد میزم را گردگیری کرده ام گلدان ها را آب دادم بوته های کوچک نیلوفر آبی را شستم و آب تنگ را عوض کردم نشاهای پتوس را که حسابی ریشه کرده بودند را در گلدان کاشتم نان های خشک...