-
غمگنانه
یکشنبه 23 خردادماه سال 1395 00:29
اب اکواربوم گوپی ها را عوض کرده ام، تصفیه آب ساعت ها روشن بود و چندبن بار پشت سرهم فیلترو شستم و آب جدید ریختم و جلبک ها را پاک کردم و ... دست اخر امروز که آمدم خانه دیدم ماهی ماده ی بارداری که از تیرگی شکمش میشد حدس زد پا به ماه بود(خوب اصولا بارداری شان چند هفته است و پا به ماه بودن یعنی عنقریب می زایید) روی آب بی...
-
بینش عمیق خانومچه به مقوله ی هنر
شنبه 22 خردادماه سال 1395 09:55
خواهرک لاله خانوم این ها داشته به خانومچه توضیح می داده به که دخترم، خاله پروانه هنرمند است و . . . خانومچه خیلی جدی می پرسد مثل اختاپوس تو باب اسفنجی ؟
-
رفع کتی!
شنبه 22 خردادماه سال 1395 09:17
1- یک هفته است که جا به جا شده ام و با یاری خانواده و دوستان اسباب کشی به سرانجام رسید 2- در زوایایی از خانه ی جدید صدای آب می آید و نور می تراود 3- اول صبح ها مسیرم از پارک بغل خانه می آم و از فواره سبقت می گیرم خیس نشم و کفششام گلی نمی کنم! 4- فقط مسیرم برای محل کار سخت شده که آن هم دنبال کار جدید می گردم 5- یک دوست...
-
این هفته ی سخت
شنبه 8 خردادماه سال 1395 10:21
یه آقای آبدارچی خوش ذوقی تو اینستاگرام یه صفحه داره و از روزانه هاش می نویسه و یه بند سلفی های خوشحال می زاره، تازه ازدواج کرده و آبدارچی یه شرکت بزرگه و در این اثنا داره درس می خونه تا دیپلم بگیره و این روزام فک کنم روزای امتحانشه. خوب این آدم برای من دقیقا نمونه یه آدم پر تلاشه و که به نظرم موفق هم میشه، مثل این...
-
خیلی هم جدی
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1395 12:22
آیا کمپینی با عنوان لوکوی اینستاگرام را برگردانید وجود نداره من توش عضو شم؟
-
خونه ی من کجاست؟
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1395 20:49
یک وقت هایی شهر یک شکل دیگر می شود، سراپایش را خیره خیره نگاه می کنی و چراغ های چشمک زن و نئون های سرتاسری مغازه ی آجیل فروشی و مانتو فروشی را می بینی. اما نمی بینی. در واقع هیچ چیزی غیر از موجودات آمیب گونه ای که در هم لول می زنند و بالا پایین می شوند را نمی بینی. دیشب هنوز سر کلاس نشسته بودم، آخرین لحظه هایش دقیقا...
-
اوضاع وخیم است
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1395 14:36
کاتالوگ جنرال مانده روی دوشم. از آن ور بنرهای متحرک خبر آنلاین و از این ور هم پیگیری چاپ فولدر و کوفت و ارسال لوگو با فولان فرمت برای آقای عین نه اصلا نه موضوع آقای مدیر اجرایی دفتر مجله است که باید برایش پاکن نمادین بزنم نه سایز کردن فایل منطبق با تیغ ارسالی از فولان چاپ خانه نه من حالم یک طور خطر ناکی است! یک طوری...
-
پست نصفه!
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1395 09:24
خیلی عوامل مختلفی هستند که به راحتی می توانند اعصاب و روان شما را قلقلک بدهد و روانتان را مختل و فکرتان را مشوش و جانتان را نا آرام کنند که در موقع مناسب حرفشان را خواهیم زد. علی ای الحال به عنوان بلاگر دغدغه هایی دارم که مایه ی سلب آرامش از دنیای یواش و اسلوموشن نوشته هایم شده و روند آرامش را مختل نموده است! پیش آمده...
-
از آرامش . . .
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:57
خیلی خنده دار است که که هشت تا بسته دستمال کاغذی و 12 رول دستمال توالت خریده ام، چون از داشتن دستمال در گنجه احساس امنیت می کنم. شاید به خاطر ین است که دستمال فرتی تمام می شود و وقتی دستمال نباشد ممکن است خیلی سخت باشد، وقتی دست دراز می کنی تا یک ورق دستمال برداری و آدامست را که به اجزای سازنده اش تجزیه شده را بیندازی...
-
روز نگاری
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1395 14:29
بی هوا عکس می گیرم از خودم. استاده اش هم این است که میخواهم بخواهم تماشایشان میکنم ، کیف می دهد روز نگاری تصویری . . . غالبا همه را پاک میکنم ، شاید هم تک و توکی را نگه دارم و کراپکی چیزی می کنمشان. عکس های بیخودی و بی ادا و بیکادر را خیلی دوست دارم امروز یکی نگاهم کرد و گفت شیطون شدی پروانه! برای کی عکس یهویی می فرستی
-
از سری نصفه ها
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1395 08:55
باران می بارد. اما دل من هنوز ابری ست و رابطه ی کوری ایجاد شده بین آند ها و کاتدها، از کنار هم سر مستانه و گاهی ملول می گذرند و مانند تاکسی ای که می گذرد اما می بینی هم جای خالی داشت و هم مسیریش همانی بود که تو می روی می گذرند از کنار هم سالیان سال. فاصله افتاده است بین من با دلم. با خودم و با آنچه می خواهم. امروز...
-
جوش
شنبه 21 فروردینماه سال 1395 09:49
روی قسمتی از صورتم جوش های قلمبه ای می زند که نه می شود بترکونی و نه مثل آدم دو سه روزه خوب می شوند. هوا هم که خوب باشد مثل جوانه ی گیلاس رشد و تکثیر می کنند و دانه دانه شکوفه می دهند. حالا رفته ام وقت دکتر گرفته ام و قرار است امروز بروم تکلیفش را روشن کنم صبح که در آیینه نگاه کردم دقیقا حتا یک دانه ش هم روی صورتم...
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1394 11:20
خوب روزهای آخره آخر اسفند است و یا باید دست به جیب شوی و عیدی بدهی و یا دست بیندازی دورگردن طرف و دیده بوسی و سال نو را تبریک بگویی. سال 94 با همه خوشی ها و ناخوشی هایش سپری شد و اینک نقطه ! سر خط . . . یک سال جدید شروع خواهد شد قد همه ی قلبم دعا می کنم که سالی پر از اتفاقات خوب و خجسته انتظارتان را بکشد. الهی هوای...
-
با تاخیر
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1394 10:10
فرزانه بار دار است، الان در ماه هشتم است و بچه پسر است و قرار است اسمش چیزی به معنی شجاع و دلیر باشد . چیزی از ریشه شرزه، شیر شرزه. یک پسر کوچولوی شجاع و نازنازی میشود. فرزانه دلش پسر می خواست و شوهرش دلش هم دختر می خواست هم پسر، حالا با پسر شدن بچه هر دو راضی هستند. خانم همکار هم باردار است. بچه ی او هم پسر است، خانم...
-
روز نویسی پریشان
شنبه 15 اسفندماه سال 1394 09:13
١- لطفایکی به من بگه فاز اینا چیه که از پستا می زارن: وانمود به اینکه حالت خوبه وقتی که سخت دلت شکسته نشون میده هنوز چقدر قدرت داری! خوب بعد اینم بزار تو کله ی اینستاگرامت! یعنی قدرت از در عقب؟ یا تونل مخفی به پشت حال خوب؟ یا به لجن کشیدن قدرت؟ ٢- آیا می دونستین پست قبلی واسه اون کلمه ای که تو تیترشه فیلتر شده؟ ٣- آیا...
-
فوت * فتی * ش شدم رفت . . .
شنبه 24 بهمنماه سال 1394 08:45
الان که اینجا نشسته ام شنبه است و من دو روز است که گچ پایم را باز کرده ام و زندگی نه اینکه روال تازه ای را در پیش گرفته باشد از روی ضرباهنگ کوبیدن دو جفت عصا روی سطح زمین برای تشخیص اینکه چه کسی دارد می آید تغییر کرده است. یوهو من دوتا پا دارم. دو تا کفش! راه می زم و عاشق پاهامم. درواقع عاشق بدنم و عاشق سلامتی!
-
آرامش بخش
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 10:06
گل گاو زبان را که همین طوری دم کنی می شود یک دمنوش بنفش بادمجونی و گاهی حتا سیاه رنگ که یک طعم گس و چسبناکی هم دارد. اما کافیست چند تا قطره لیمو ترش رویش بچکانی یا یک پر لیمو عمانی یا یک قاشق آب لیمو تا همان دمنوش سیاه و کدر تبدیل به مایعی صورتی و سرخابیه بسیار خوش رنگ و خوش مزه بشود. میدانید . . . راستش به نظرم زندگی...
-
روز شماری
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1394 09:01
از آن شش هفته ی معهود فقط یک هفته باقی مانده است .
-
هفت گانه
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1394 09:09
1- اگر شما یک جایتان شکسته احتمالش خیلی زیاد است که یک جای دیگرتان هم بشکند کلا برای آدم چولاق موقعیت های خطرناک دو چندان و توان مدیریت بحران به کمتر از نصف تقلیل می یابد و بدین گونه احتمالش هست که مثل برگ خزان که از درخت می افتد شما هم تالاپی زمین بخودید و در این رهگذر هم بعید نیست که شاهکار جدیدی اتفاق افتاده و از...
-
آبزرور
پنجشنبه 24 دیماه سال 1394 11:58
پرده اول: خود ویران گری راستش یکجا نشینی هیچ با سبک و سیاق زندگی من جور در نمی آید. این منی که از صبح تا شب لم بدهد و هیچ کاری نکند به یقین من نیستم ؛ کسی را نبیند ، جیغ نزدند و نپرد تو هوا ! این پایی که شکسته یک پای خودم بودن را از من گرفته و زوری زوری حولم می دهد که یکی دیگر بشوم. من یک خر واقعی بود که از سواری دادن...
-
پاتو زمین نزار
جمعه 11 دیماه سال 1394 20:56
راستش اشک تو چشم هایم حلقه شده بود و کم مانده بود پقی بزنم زیر گریه و محیا را بگیرم تو بغل و زار زار گریه کنم. محیای من عروس شد و حالا یک تاج گل رو سرش بود و لباس بلند صورتی تنش بود و همه می خندیدند و تبریک می گفتند (روز عقدشان بود و برای این مناسبت مهمانی کرده بودند) قشنگ ترین لباسم را پوشیده بودم و کفش های پاشنه...
-
بدون عنوان
شنبه 5 دیماه سال 1394 20:28
زندگی از اون امتحاناست که آخرش باید ورقه تو خودت تصحیح کنی . . .
-
آسیب شناسی یک کلمه
شنبه 28 آذرماه سال 1394 14:35
قدیم ها در چت روم ها و گفتگوهای اجتماعی یک چیزی مد با هنوان A / S/ L. با این عنوان که برای آشنایی کلی یک نفر سن Age/ موقعیت Locatiom و جنسیت Sex پرسیده میشد. بلافاصله این گزینه ها بدل به مخفف شد و کلش تبدیل شد به A S L! حالا تازگی ها یک کلمه ی نامانوسی به چشمم خورده که احتمالا جریان ایرانیزه شدن فرمول بالاست؛ با عنوان...
-
آه سرد
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 14:34
با یک همچین تعطیلاتی چه می شود کرد: قرار گذاشته بودم با محیا و سعیده چهار روز برویم شمال. برنامه اش را یک ماه پیش ریختیم و مرخصی هایم هم امضا شده و همه چی جور بود اما هوا سرد شده و نمبشود بی تجهیزات سرما جاده رفت و بعدش هم سعیده از جاده بارانی و برفی می ترسد بعدش قرار گذاشتیم با اتوبوس برویم که آن هم مهیا می گوید سختم...
-
روز نوشت
یکشنبه 22 آذرماه سال 1394 10:06
بعد از یک هفته استعلاجی و نه روز خوابیدن در خانه امروز اولین روز کاری بعد از این مدت است. چندتا بلای همزمان هم به سر خودم آوردم تا کلکسیونم کامل شود آمدم آب بریزم در کیسه ی آب جوش تعادلم به هم ریخت و دستم را سوزاندم، آمدم زمین نیفتم که با مخ رفتم تو دیوار. آمدم پیاده روی کنم که عضله ی ساق پایم گرفت و حالا شل هم می زنم...
-
گاهی به اندازه کافی قوی نیستم
جمعه 20 آذرماه سال 1394 00:55
گاهی حس میکنم از پس دنیا بر نمی آیم حس میکنم تنهایی دارد مثل قوطی خالی مچاله م میکند حس میکنم هیچی نیستم، نه همرمند خوبی هستم و نه زندگی ام آن طور است که باید باشد نه به اندازه کافی پول دارم که بشود خیالم را تخت کند نه ادم های زندگی ام ادم های قابل اتکایی هستند که خیالم جمع باشد یک روز که باد تند وزید و ریشه ام را از...
-
یک روز که باران بیاید . . .
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1394 11:57
بیا بیا برایت یک گوشه ای را پیدا کنم و دستت را بگیرم ببرم زیر سایه بانش جایی که قطره های درشت باران خیس مان نکند. جایی که یک سمتش مثل غار ، دراز و طولانی و بی انتها باشد و این سرش خیابان و بخار از لیوان های بزگ چای بلند باشد برویم دو تایی یک کنجی و آب دماغمان را بالا بکشیم و نم نم و ریز ریز اشک بریزیم و برای همه...
-
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند . . .
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 11:37
جوانب امر همگی جمله مانند یک پیکان نوک تیز شده اند و یک جهت را نشان من می دهند . . . ورزش! ولی مثل غریقی که تخته پاره ای را چسبیده که آب نبردش همان طور چارچنگولی چسبیده ام به صندلی ام و می ترسم تکان بخورم آب مرا با خود ببرد از وقتی محل کارم عوض شده و پیاده روی ها و ورزش های صبحگاهی پارک ملت را از دست داده ام بالغ بر 7...
-
سیاتیک
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 14:47
بچه بودم یکی از اقوام دورمان دیسک کمر داشت و برای مراقبت های پزشکی مربوط یک سری پرهیزها یا نسخه های مخصوص داشت، استفاده از وسایلی که دردش را کاهش و به التیام درد و آسیب دیدگی کمک می کرد . خلاصه که در عالم بچه گی بیماری این آقا خیلی به نظرم مهم بود و همه پرهیزهای مورد توصیه هم انگار دستوراتی بود که باید مو به مو انجام...
-
در حد مبارزه با باور های غلط!!!
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 14:00
یه رسمی هست انگار نا نوشته هرسال برای انتشار خبر لحظه ی سال تحویل، دقیقه و ثانیه رو دقیقا از روی ساعت می گن. مثلا ساعت پنج و پنج دقیقه! یا شیش و شیش دقیقه! مثلا پارسال تو پیاما و ایمیل های قبل از عید پخش شده بود که لحظه ی سال تحویل بیست و بیست دقیقه و بیست ثانیه است. در حال که بیست و سه دقیقه بود درستش! امسال هم دیدم...