-
آقای سعادتی
شنبه 30 آبانماه سال 1394 09:10
آقای سعادتی آقای مظلوم و مهربان و بسیار نازنینی است که قبلا تحصیلدار و پیک و حالا آبدارچی شرکت شده است که وقتی نمی شود با آبدارچی واحد و طبقه خودمان حتا حرف هم زد برای نهار بهمان نان تازه و گاهی چای داغ می رساند. پریروز ها که برای تایید یکی از فرم های چاپی مدیر شرکت در اتاق ما بود آمده بود یک لنگه پا ایستاده بود دم در...
-
روبی از همه قسمت هایش باحال تر است
یکشنبه 10 آبانماه سال 1394 00:45
اکثر روزهای شنبه و دوشنبه که خواهر خانم کلاس دارد چیله را من از مهد می گیرم بعد از یک روز که خوشحال نبود و قرار شد هر کاری که دلش میخواهد انجام بدهیم تا حالش بهتر شود، حالا تقریبا روال شده که بعداز ظهرها را باید صرف فعل خوش گذرانی کنیم. خوش گذرانی یعنی پرسه زدن در پارک ملت دادن نان به مرغابی ها و گوزن ها و گاهی بزعاله...
-
مادرش هم پشت سرشان می آمد
شنبه 9 آبانماه سال 1394 10:15
پدر در حالی که زیر باران آرام آرام قدم بر می داشت می گفت برید کنار! برید کنار! دخترم کفش خریده و عقب تر دخترک نوپا با کفش های نو محتاتانه قدم بر می داشت . . .
-
معامله ی پایاپای
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 18:13
روکش دندان آسیای بالا کار زمان بر و البته پر هزینه ای است که دو مرحله اش به پایان رسیده و رفته ام تا برای بار سوم قایله اش را ختم کنم به خیر. مرد دندان ساز شبیه یکی از تصویر سازی ها سیلور استاین می ماند که با عنبر دندان سازی روح کسی را از درون دهانش را بیرون می کشد. همان قدر مسرانه تونلی در دهانم حفر کرده و کم مانده...
-
غم گنانه . . .
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 11:05
گاهی وقت ها که هوا ابری می شود و قلمبه قلمبه ابرهای خاکستری آسمان دل ادم را می پیماید و جا نمی ماند برای روزنی که کورسوی آفتابی از لا لوهایش بیاید داخل باران سختی باریدن می گیرد. میزان بارش و شدت آن به قدری است که متکای آدم را هم مرطوب و خیس می کند و راه نفس را از طریق بینی مسدود نموده و هق هق جاری می شود و اب شور و...
-
چشم های شیشه ای
یکشنبه 3 آبانماه سال 1394 10:01
دیشب خانه ی خواهر بودم. چیله سخت درگیر اسباب بازی جدیدش بود که چیزی بود به اسم ماشین دیوانه که واقعا هم مثل دیوانه ها یکبند دور خودش می چرخید و هیچ حرکت قابل پیش بینی ای هم نداشت. آن وسط های کشف و شهود هایش قسمتی از ماشین را شکست و بعد هم قسمت دیگری را. اولش حواسش نبود اما وقتی یادش آمد مادرش هم برایش خانه ی چادری...
-
فصل خیاطی
سهشنبه 21 مهرماه سال 1394 13:44
کسی یه چرخ خیاطی دست دوم با قیمت مناسب سراغ نداره؟
-
روز نکاری
سهشنبه 14 مهرماه سال 1394 13:05
من در دفتر فروش ، قسمت آتلیه گرافیک یک شرکت تولید و بسته بندی محصولات پروتئینی کار می کنم که انواع گوشت و و مرغ و ماهی و میگو و . . . محصولات فرآوری مثل انواع کباب های مزه و . . . محصولات فرآورده مثل همبرگر و شنیسل منجمد و . . . . را تولید و پخش میکند. لاله کار را یکسره میکند و اعتقاد دارد در یک قصابی کار می کنم! حالا...
-
من رسانه ام؟
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 17:13
این پست را دردمندانه بخوانید. بعد از ماجراهای اخیر منا و کشته شدن جماعتی و از دست رفتن صدها هم وطن، و بعدتر از آن ماجراهای عجیب و غریب ری اکشن های ناجوانمردانه ی جماعتی و متعاقبا جنگ و نزاعی بر سر بکش بکش های حق با منه یا غلط کردی حق فقط می تونه مال من باشه و بعد ترش هم عکس ها و خبر ها و دست نوشته هایی که از...
-
بعد از این همه سال
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1394 17:00
من تازه فهمیده ام چرا در عالم بچگی وقتی از برنامه های والدینم در اثنای گفتگوهایشان با خبر می شدم با اصرار و تاکید می گفتند کسی نفهمد انگار وقتی ادم قصد یا برنامه اش را فاش می کند پیش از اینکه هر کاری برای احقاقش انجام داده باشد البته، خنثی می شود پیش ترک ها هم چیزی درباره بلند خندیدن در خانه فهمیده بودم زندگی جدی جدی...
-
خالی دانی!
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 16:56
همه آدم ها یک بابا دارند و یک مامان که ازشان به دنیا آمده اند و نتیجه ی ازدواجشان محسوب می شوند. بعضی از این آدم ها، هستند و بعضی هایشان می میرند و دیگر در دسترس نیستند و با رفتنشان همه چیز را عوض میکنند. بعضی ها هم میروند، مهاجرت می کنند و یا ازدواج مجدد می کنند و از زندگی شما می روند و فراموشتان می کنند، انگار که...
-
از حاشیه ها
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 10:17
1- دیروز آخرین روز نمایشگاه بود . نمایشگاهی پر از تجربه های تازه در غرفه داری و برخورد با آدم هایی که کارت برایشان جالب است. با مزون دارها و تولید کنندگان کفش و لباس و . . . اما حاشیه های بامزه تری داشت. حضور چندتا از خوانندگان وبلاگم باحال ترینشان بود، فرناز که خیلی قشنگ می خندید یا پگاه که چقدر محکم و قابل اتکا به...
-
آموزه های حاج خانوم!
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1394 09:38
والا از شما چه پنهان این حاج خانوم ما (زن پدر گرامی) آنچنان هنرهای مستظرفه ای در امورات گوناگون از خود نشان می دهد که جماعتی خواهان آموزش فوت و فن های نامبرده می باشند و هر بار به وجد می آیند از برگ برنده ای که به ناگهان در حرکتی رو میکند و جماعتی را سیران و سرگشته و مبهوت خود می کند! لذا تصمیم بر آن شد تا هنرهای...
-
قشنگ معلومه جو گرفتتم؟
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1394 14:05
این آدرس صفحه ی نقاشی های منه که همین الان تو اینستا ساختم! + اینم آی دیم اکر خواستید سرچ کنید: parvane.en :) عزت زیاد
-
ندید بدیدم خودتونین
شنبه 21 شهریورماه سال 1394 17:55
یکی از مزه های نمایشگاه گذاشتن اینه که وقتی کسی می پرسه آخر این هفته کجایی: میگم نمایشگاه داریم . D: + +
-
اینم مختصات نمایشگاهی ک گفتم
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 16:44
+
-
و خدا خود عشق است در دل آدم ها
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1394 16:03
خدا مثل شعله ای است که گذاشته باشی روی بالاترین طاقچه ای که ممکن است قدت به آن برسد اما گاهی سر می خورد و می افتد ، بی جان و لارمق و پورتی خاموش می شود و گم می شود! به همین راحتی . . .بعد باید آنقدر دنبالش بگردی تا دوباره پیدایش شود! شاید همه مزه زندگی به این گم شدن و پیدا کردن های دوباره باشد، وقتی که دقیقا حس میکنی...
-
اولین بارمه آخه . . .
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1394 08:59
اگر از احوالا ت اینجانب خواسته باشید عرض کنم که مشغول نقاشیم. عنقریب در تاریخ چند روز آتی یک نمایشگاه کارآفرینی برگزار می شود که اینجانب نیر در آن شرکت نموده و با تنی چند از دوستان یکسری کار برای نمایشگاه مذکور انجام داده ایم.نمایشگاه مذکور در محل دایمی نمایشگاه های تهران برگزار میشود و گمانم تاریخش هم 23 تا 27 شهریور...
-
صدای پایش می آید
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1394 21:10
پشت غباری که هوا را تیره و تار کرده پشت باد تندی که شالم را میکند و چشم هایم را از غبار اشکالود می اندازد پشت برگ هایی که در کوچه بالا و پایین می رقصند و پشت قطره های ریز باران و صدای رعدی که اسمان را چند پاره میکند چهره ی مهربان و دوست داشتنی پاییز است که دارد از راه میرسد پاییزی که مدتیست به انتظارش نشسته ام...
-
فرصت دوباره
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1394 08:56
ترد میشوم گاهی زیر بار فشارهای دنیا زیر بار حجم حسرت زدگی و خواستن هایی که بدانی بی فرجام است و اگر نباشد هم فاصله اش قدری هست که تصورش ممکن نباشد . . . شفیره می شوم کرم میشوم برگ توت می شوم به هوای کسی شدن، چیزی بودن، به هوای پروانه شدن اول راهم انگار چشم بر هم می زنم و انگار دنیا از اول دنیا می شود و من از ابتدا...
-
در خانه اش باز است
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1394 10:53
تا ما هستیم بیا . . . بیا دلم برایت تنگ شده . . . فقط به کسی نگو
-
وقتی بهمن می بارد
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1394 12:12
کسی در می زند، مامور برق می آید و برای بدهی به تعویق افتاده ای که قبضش از یادم رفته بوده است برق ها را قطع می کند و می رود. کولو خاموش می شود و صدای وزه ی موجوداتی که لابد باید مگس های درشتی باشند در فضا می پیچد و بوی آفتاب و تابستان می آید. با اندکی بوی نم که از ته مانده ی آب گلدان های کنار پنجره که در گرما تبخیر می...
-
عاشقتم لوموسیتی!!!
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1394 12:12
بعضی وقتی ها حس می کنم میخواهم یک کاری کنم، بعد در راستای انجام این تصمیم یک کاری می کنم یعنی یک تکانی می خورم یا بلند میشوم راه می افتم که بروم انجامش بدهم یا می روم تو اتاق که فولان چیزک که لازم داشتم را بردارم بعد که رسیدم تو اتاق در و دیوار را نگاه می کنم و هرچقدر هم فکر میکنم یادم نمی آید که چی می خواسته ام یا...
-
برو گمشو!!!
سهشنبه 27 مردادماه سال 1394 12:26
یکی از دوستانم مادربزرگی دارد به شدت مذهبی و به شدت وسواسی که دقیقا طبقه ی پایین خانه ی خودشان و در یک ساختمان زندگی می کنند! در حیاط این خانه گربه ی دست آموزی زندگی می کند که سالها حیوان خانگی شان است برای اینکه بیاید غذایش را بخورد صدایش می کنن: برو گمشو! برو گمشو! تنویر نوشت: مادر بزرگ از بس گربه را کیش کرده بود و...
-
سی و یک ساله شدم!
دوشنبه 26 مردادماه سال 1394 14:11
قشنگ در وضعیتی هستم که زنگ بزنم به ملت براشون آهنگ تولد تولد تولدت مبارک بخونم و جیغ بزنم آخه امروز تولدمهههههه
-
26 مرداد
یکشنبه 25 مردادماه سال 1394 14:34
فردا روز تولدم است. سی و یک ساله میشوم! خوشحالم! می خندم! زندگی را دوست دارم! :)
-
محتویات من
دوشنبه 19 مردادماه سال 1394 10:00
غیر از کودک درون و سگ درون که مدت هاست با هم اخت کرده بودیم و رفاقتی داشتیم حالا تازگی ها شاهد حضور فعال یک هیولای درون هم هستم که به صورت محسوس در مواقع خاص خود نمایی میکنند و رخ می نمایاند زمینه ی فعالیتش هم وقتی است که خیلی گرسنه هستم یا یک غذای خیلی خوشمزه مهیای تناول باشد، نامبرده در این موقعیت در زمانی بسیار...
-
گیرکرده گی!
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1394 13:07
اینکه آدمی که بخواهد برود دنیال هنر نباید دنبال پول باشد و اصلا نمی تواند هم، چنین سیاقی داشته باشد امری است واضح و مبرهن که منتهی می شود به یک لاقبا بودن شخص مورد نظر! اینکه دلت بخواهد ساعت ها چمباتمه بزنی و با قلم مو و رنگ روی بوم و ظرف و پارچه و هر چیز دیگر که دم دستت آمد نقاشی کنی و هیچ حواست نباشد به زمان که دیر...
-
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی
سهشنبه 13 مردادماه سال 1394 08:57
+
-
در این نبرد نا برابر
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1394 11:25
مثل یک سونامی می ماند. از یک سو درد و خون ریزی از سوی دیگر اشک و التهاب و حجوم همه حس های مفلوک کننده! همه شان باهم یکهو از راه می رسند و مثل یک سطل اب یخ ناگاه می ریزند روی سرت و هربار در این نزاع نابرابر باید مثل بار اول خودت را نجات بدهی! باید از این طوفان وحشی که تا بیخ گلویت آمده و از لای آوار ها و خرابی ها و...