پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

از حاشیه ها


1- دیروز آخرین روز نمایشگاه بود . 

نمایشگاهی پر از تجربه های تازه در غرفه داری و برخورد با آدم هایی که کارت برایشان جالب است. با مزون دارها و تولید کنندگان کفش و لباس و  . . .

اما حاشیه های بامزه تری داشت. حضور چندتا از خوانندگان وبلاگم باحال ترینشان بود، فرناز که خیلی قشنگ می خندید یا پگاه که چقدر محکم و قابل اتکا به نظر می رسید و البته آن یکی دوست وبلاگی که خودش را معرفی نکرد و نشد حرف بزنیم.

صدای باران می آمد و همه همه ی آدم ها حس امنیت خوبی به آدم می داد، یک طوری انگار خانه ی آدم همین نزدیکی ها باشد.

حضور چند تا از دوست هایم هم مثل عسل شیرین بود وقتی میدانی کسانی را داری که برایت قدم از قدم بر میدارند و تنهایت نمی گذارند. 

2- ما که فروش آن چونانی نداشتیم اما تقریبا چند برابرش خرید کردم، یک انگشتر که شبیه پالت نقاشی است و رویش رنگ و قلم مو دارد خریدم با یک عینک دودی و چند تا دستبند رنگی  که همه شان را هدیه دادم، کلی شیرینی  محلی کردستان که در غرفه ها می پختند و سمبوسه و غذاهای خراسان جنوبی و  . . .

3- نمایشگاه که تمام شد دلم گرفته بود، دلم می خواست چندتا از آدم ها را مشت کنم و بردارم و با خودم ببرم خانه تا آنجا هم همین طور بروند و بیایند و سرصدا کنند و گاهی از پشت چشم و گاهی مستقیم تو چشم هایت نگاه کنند  و پچ پچ کنند. اما نمیشد آدم خرید و برد خانه تو جاهای خالی چید. خانه که رسیدم آلبوم جدید چارتار داشت نعره می زد و من داشتم بغضم را قورت می دادم  و برنامه ریزی می کردم آیا می شود امروز هم مثل سه روز قبل که همه ش نمایشگاه بودم بی مسواک و بی شستن صورت پرید تو رختخواب یا نه؟!

در را که بار کردم اما با یک کشتار فجیع روبرو شدم که کشته هایش هنوز داشتند جان می دادند و دست و پاهایشان تکان می خورد.

خانم قدیمی آرایشگر خارجی ای که در طبقه ی دوم زندگی میکند تصمیم گرفته خانه را سم پاشی کند و بعدش البته فاکتور مفصلی هم برایم فرستاد و بعدش یک سوال در ذهنم ایجاد شد که آیا نباید قبلش به من هم می گفت؟ خلاصه خانوم قدیمی ساختمان را سم پاشی کرده  برای سوسک و دیشب که خانه رفتم جنازه ی دو تایشان طاق باز افتاده بود وسط خانه و سومی هم صبح که  در یخچال را باز کردم دیدم که هنوز خیلی جان داشت البته!

4- یک دوستی داشتم که می گفت ایده آلم  این است که بروم یک سوپر مارکت بزنم تا با آدم ها حرف بزنم. حالا می توانم بگویم نو نمایشگاه غرفه داشتن  هم مثل کافی شاپ یا سوپر مارکت داشتن است، آدم می تواند ساعت ها با بازدید کنندگان و غرفه داران و خیلی ها که قرار نیست هیچ وقت دیگر ببینی شان حرف بزنی و اختلات کنی!  و چقدر هم خوب است این بهانه حرف زدن های یکهویی!

5- آیا سرپا ایستادن کمردرد می آورد؟ از دیروز تا حالا یک کمردرد خفنی دارم که نگو!


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد