پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

خالی دانی!

همه آدم ها یک بابا دارند و یک مامان که ازشان به دنیا آمده اند و نتیجه ی ازدواجشان محسوب می شوند. بعضی از این آدم ها، هستند و بعضی هایشان می میرند و دیگر در دسترس نیستند و با رفتنشان همه چیز را عوض  میکنند. بعضی ها هم میروند، مهاجرت می کنند و یا ازدواج مجدد می کنند و از زندگی شما می روند و فراموشتان می کنند، انگار که نیستند. اما با رفتن این آدم ها جای خالیشان پر نمی شود.

به نظرم دل آدم یک چیزی شبیه تالار موسیقی  مسجد  عالی قاپو است، که در میان دیوار با گچ بری جای خالی تعدادی ساز و آلات موسیقیایی ساخته شده شده که آدم خیال می کند آن خالی ها یک طوری جای خالی آن آلات هستند که حالا نیستند 

در دل آدم ها هم این  طور گچ بری هایی هست به نظرم . . . 

جای خالی ای برای پدر، یک طور پدر دانی مثلا

جای خالی ای برای مادر، مثل یک جانونی مثلا! مادر دانی است فقط

همین طور جای خالی اقوام دانی، خاله دانی، برادر دانی و خواهر دانی و حتا دوست دانی!

بعضی از این فرم های خالی خیلی جاها تکرار شده و این به آن معناست که آن نقش ها، نقش های مهمی هستند، مثلا مادر دانی خیلی مهم است و در کل از صد خالی شاید بیست بار تکرار شده باشند، همین طور پدر دانی که آن هم نقش مهمی است

من هیچ چیزی شبیه حجمی که برود تو مادر دانی ندارم

برای پدر دانی هم چیزی ندارم

این می شود که برای پر کردن خالی آن ها دست به ابتکار می زنم و چیزکی که از سر و ته و محیط و مساحت شباهتکی به ماجرا داشته باشد را می تپانم در خالی دانی مورد نظر

من آقا دوح الله گل فروش دم خانه مان را که گه گداری سر به سرم می گذارد و به پارک کردنم گیر می دهد و می توانم بی اجازه وارد چادر گل هایش بشوم و گل ببرم و بعدا سر فرصت بروم و حساب کنم و گاهی هم برایش آش نذری ای چیزی می برم و گاهی هم برایش در را باز میکنم تا از شیر آب داخل پارکینگ آب بردارد را در خالی دانی پدر گذاشته ام

حتا کریم ، آب دارچی شرکتمان که حواسش هست من چقدر چای خورم و وقتی کسی می رود بالا برای خودش چای بریزد برای من هم یک  لیوان چای می فرستد یا سر نهار که نان ندارم یک تکه نان برایم گیر می آورد را در خالی دانی پدر می گذارم

حتا وقت هایی که کیف می کند از گلدان هایی که روی میزم گذاشته ام و یا وقتی ازم می پرسد آن گل را کی آب بدهم و نشاهایش را با خاک و گلدان می آورد تا برایش در حیاط شرکت در گلدان بکارم

حتا گاهی آقای سلیمی، مدیر داخلی مجله مان  را هم می گذازم تو پدر دانی. وقتی که زنگ می زدند حال و احوالم را بپرسد و برای یک روز خاص وعده ی درست کردن لازانیای مسحور کننده اش را می دهد،حتا اگر هیچ وقت آن غذا را نپزد، وقتی که حال حاچ آقا را می پرسد و موبایلش را که به گیر و گور خورده به من می سپارد تا درستش کنم

برای مادر دانی اما پیشنهادات بسیار کمی هست

شاید به خاطر این است که خانم هایی که حس مادرانه شان مثل  لیوان پر آب سرریز کند و بشود مثل گربه ی دله ای خودت را بمالی به لیوان و لیسکی هم که به لیوان بزنی دهانت تر شود از نم شیر کفایت کند کمتر اطرافم پیدا می شوند

پیش تر ساناز که حالش خوب بود و حال و حوصله داشت برایش هر هفته ، یکشنبه ها نامه می نوشتم . کل نامه هم چیز خاصی نبود جز کش و قوس آمدن و بالا پایین کردن و نوشتن از احساس ها و برنامه هایی که معلوم نبود بشود یا نشود. نوشتن از آدم هایی که اطرافم بودند و دلم می خواست کسی غیر از من آنها را بشناسد و ازشان برایش بگویم و وقتی چیزی  تعریف می کنم همه را بشناسد. اما ساناز خیلی کار دارد و اصلا دکتر است و دکتری خیلی کار سختی است و آدم هرچقدر زمان داشته باز هم کم می آید. 

تازه آمریکا هم هست در یک ایالت خیلی دور و سالی دو سالی که یکبار می آید و می توانم ببینمش و آن وقت ها البته بی معطلی می گذارمش تو مادر دانی، این بار که آمده بود برایم یک کفش سفید آورد با یک کیف پول قرمز و مقادیری ریمیل خارجی که وقتی درشان را باز می کنی رایحه ی گل محمدی می آید، دقیقا گل محمدی ها نه مثل گلاب که بوی گل پخته شده را دارد و وقتی پک جادویی اش را باز کردم حس می کردم دقیقا درهای بهشت است که دارد به رویم باز می شود . . .

البته آدم های زیاد دیگری هستند که می شود تو خیلی از این جا های خالی دیگر جایشان داد

مادر دانی اما خیلی وقت ها خالی می ماند، حتا  گاهی بی علت و بی حرف خانم های تو اتوبوس را  گذاشته ام  تو مادر دانی تا خالی نماند، یکبار مادر نادیا و یکبار هم مادر بهار را که برایم کوکو و میرزا قاسمی با کدو گذاشته بود کنار، یک بار هم مادرشوهر یکی از دوست هایم را که هر پاییز برایم ترشی و شور می فرستد

اما باز هم خیلی خالی است مثلا از بیست تا شاید سه تا و نصفی اش پر شده باشد

دوست دانی مثلا خیلی خوب است، من حتا گاهی رییس مان را که گاهی دقم می دهد را تو دوست دانی می گذارم

. . .

 این  پست ادامه دارد


نظرات 14 + ارسال نظر
gholi یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 06:31

Vay ke cheghadr khoob minevisid, khealiiiii khooob, bi nazir bood vaghan

مرسی گلی جون
:)

gholi یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 06:40

cheghadar khoob neveshtid,cheghadar khoob hamishe ,
minevisid, khealiiii ali bood, bi nazir
vaghan in ehsase nabood madar roo va dooriyeh pedar roo engahadar khoob neveshdid va ba ehsas ke aslan az zehn nemireh

دوری با نبودن فرق داره گلی جون. ساناز آمریکاست اما هست
اما پدرم 200 کیلومتر اون ور تره اما نیست

مرداب یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 07:28

این مادردانی بدجور خودش را به رخ میکشد هر کاری میکنی که کمی کمرنگش کنی بیشتر نمایان میشود.

اوهوم
یکهو مثل یک خالی می مونه
یهو پات که می ره روش تلپی و فرو میری

لیلا یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 10:48

وای ازون جاهای خالی ای که دغدغه ی خالی بودن و خدای نکرده خالی موندنشون آدم رو دق میده

این ترس بزرگیه
و امیدوارم هیچ وقت فرا نرسه
اما فکر کردن بهش هم همون قدر وحشتناکه

پگاه یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 14:04 http://lifemoments.blogsky.com

سلام ...من کامنت کم میزارم
ولی همیشه پیگیر کارهای فوق العادت هستم واقعا که مبتکر و خلاقی و چقدر این نقشها به سلامت روح و روان کمک میکنه...در مورد این جاهای خالی هم می دونی حتما قرار بر رفتن نیست بعضی وقتها یکی نزدیکنه نرفته ولی تویی که دور میشی...نمیدونم شاید ادم باید فقط بودنشون رو قدر بدونه نه چگونه بودنشون رو....همه ما از این داشتانها داریم ....حالا یکی حساستر ه میفهمه یکی هم نه ....من همیشه برات آرزو میکنم یه زمانی کار هنریت حسابی بگیره مثه یک برند معروف ....موفق باشی همیشه

مری یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 21:38

عالی بود

مهسا دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:53

خیلی خوب توضیح دادی، من هم بیشتر اوقات چنین حسی دارم، ولی هیچ وقت نتونستن به این شفافیت تشریحش کنم.

حس کردنش مهم تره مهسا جان

مهسا دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:55

این نوشته ات من را به فکر فرو برد که چقدر می تونم برای اطرافیانم که واقعا یجورایی نیاز به مادر دارند، یکمی بیشتر توجه داشته باشم. مرسی

باعث شدی یکم بیشتر حواسم جمع باشه. مرسی

دمت گرم
بهترین کامنت ممکنو گذاشتی

ح مثل ... سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:32

سلام پروانه جون . خیلی از پستت خوشم اومد . راست میگی من هم مادر دارم و هم پدر . اما گاهی پیش میات جای خالی شون رو حس کنم و گاهی پیش میات که در پدر دانی و مادر دانی ام کسان دیگری رو جا بدم . راستی کارم درسته که با وجود داشتن پدر و مادر گاهی دیگران را جای انها در احساساسم جا میدم؟؟؟ آخه گاهی حس میکنم پدر و مادرم یه چیزایی از کارهای دیگه ای که دیگر پدر و مادرها انجام میدن رو بلد نیستن ....

عزیزم
نه اصلا
کلا این خالی دونی ها واسه اینه که بشه توش رو با پدر ها و شبیه پدر ها پدر کرد
والا منم پدرم هست اما از بس نیست باید دنبال کسانی برای پر کردن جاش باشم
سلامت و پایدار باشی عزیز دلم

Farrah سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 11:45

Azize del, to kheili khassi, ba hame fargh dari. Gahi matalebet ro ke mikhoonam fekr mikonam cheghadr shabihe Judy Abbot hasti. Ghadre khodeto bedoon va movazebe khodet bash. Doostet daram faravoon va hamishe baraye shadi va khoshbakhtit do`a mikonam.


جودی ابوت؟!
وای فک کن بعدشم یه کتا بمی نوشتم و چند هزار دلار حق التحریر می گرفتم و . . . . . .
فرح جان تو لطف داری به من
ممنون ازت
:)

نازنین سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 22:15 http://zendegiroozmare.blogsky.com

متن های خیلی خوب رو با صدای بلند میخونم، و به صدای خودم گوش میکنم. اثری بسیار عالی بر روح و روانم دارد. ممنونم از این همه حس خوب و درست که نوشته ت بهم داد. خدا مادرت رو غرق رحمت کنه...

چ جالب
منم از این کارا زیاد میکنم

ممنون عزیزم

سودا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:42

خیلی هم عالی

:)

قاصدک دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 16:00

دلم ضعف رفت از خواندن این پست...
اصلا قنج رفت...
نئشه ام...
مثل کسی که الان ماساژ بدنش تمام شده و حالش عجیب خوب و خواب آلوده اس ...!
یکی پیدا شد بالاخره که مثل خودم باشد و جای خیلی ها را با خانم های توی مترو و اتوبوس و آقای گلفروش و ... پر کند...
آخر میدانی... ، من هم مادردانی ام خالی است.
پدر دارم اما پدر دانی ام هم خالی است...
دوست هم دارم اما عجیب آن هم خالی است...
....
پروانه عزیز مرسی مرسی مرسی...

ای جان دلم
بیا قاصدک من شو
قول می دهم پروانه دانیت هیمشه پر باشد

mami چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:05 http://ghalitoranj.blogfa.com

سلام
بابا دونی و مامان دونی منخصر به فردن.ختی فکرشرا هم نکنید که قابل جبران باشد.این را از من که بابامو دو سال قبل و مامانمو جدیدا از دست دادم داشته باشید

اینی هم خوندی از من داشته باش که مادرمو هشت ساله از دست دادم
و پدرم هم فقط اسمش مونده و اونم هفت ساله که نیست
منم نوشتم که عین اون خالی دون ینیست
فققط یه چیزو که شباهتکی جزیی داشته باشه رو می تپانیم تو این خالی دونی ها

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد