-
آن روی سکه
شنبه 14 مردادماه سال 1396 09:25
در زندگی همه ما لحظه هایی می رسد، که دقیقا همان آدم خرفت، احمق ،بی ملاوالات .... و یا نادانی می شویم که سالها و سالها برای اینکه به سایرین به اثبات برسانیم که نیستیم یقه درانیده ایم! برای گذشتن از این پل و رسیدن به یگانگی، بهتر آن است که آن وجه تاریک و اسیب پذیر وجودمان را از دنیای خفیه به جهانی قابل زیست بیاوریم و...
-
وقتی عشق بر آدمی حادث می شود
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1396 12:55
وقتی اروس، خدای عشق و احساس یونان باستان از تیردان طلایی اش تیری را به سمت کسی نشانه می گیرد و پرتابش می کند، زمانی است که عاشقیت مثل تور ماهی گیری می افتد روی آدم و چاره ای نداری !جز اینکه شکار بشوی و نه اختیار تصمیم گرفتن داری و نه مجال گریختن و نه توان نپذیرفتن! انگار اجتناب ناپذیر میشود ! خلع صلاح می شوی و مرزهایت...
-
آدامس احترام به خود!
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1396 11:17
یک روزی یک پستی خواهم نوشت در تعریف لایف استایل آدم ها و اینکه چه جور می شود ساختش و چه جور می شود مثل اتاق شخصی ات که منحصرا متعلق به تو است اجزایش را طوری چیدمان کنی که از رهگذر خوردن صبحانه و پیاده روی عصر و آماده شدن برای رفتن تا سرکار حال خوشی پیدا کنی و مثل خوردن هلوی رسیده شیرینی لحظاتش در جانت بنشیند و بعدش...
-
روز نوشت
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1396 20:21
تجربه ی امروز نشانم داد که سخت ترین کار دنیا همانا، هیچ کاری نکردن است! امروز از ساعت 9 صبح تا ساعت 2 بعد از ظهر در دفترخانه ی رسمی 10 هشتاد خیابان اسکندری نشستم تا نوبتم بشود و بعد هم تاب آوردم که سیستم علیل و بیمار اتوماسیون سازمانی اثر انگشتم را ثبت کند تا بن چاق و سند تک برگی خانه صادر بشود! و در تمام این مدت به...
-
هل من ناصر ینصرنی؟
شنبه 24 تیرماه سال 1396 15:39
دوستان آشنایان خانوما آقایون من می خوام یه دوربین خفن تومنی و کاملا حرفه ای بخرم! آیا کسی هست آشنا ماشنایی چیزی داشته باشه؟ برای اقساط! یا دست دو؟! یا . . .
-
روز نوشت
شنبه 24 تیرماه سال 1396 09:01
خیلی سال است که من می خواهم ارشد بخوانم اما تنبلانگی مجال نمی داد،شده بود ثبت نام هم کنم اما صبح روز آزمون که جمعه باشد خزیدن در رختخواب را دوست تر داشتم تا رفتن تا فولان دانشگاه و آزمون دادن را. اما امسال آدم منظم تری شده ام به گمانم (شاید البته) و دیروز که آزمون مرحله ی دوم رشته تصویر سازی بود و باید هفت صبح بیدار...
-
پشت دریاها شهری است . . .
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1396 10:28
یک وقت هایی تو زندگی هست که آدم گند می زند! به تمام قد خراب کرده و هر جوری حساب می کند نمی تواند خودش را ببخشد! نمی تواند بگذرد و برود تپه ی بعدی را فتح کند. این جور وقت ها خوب است دستت را سایبان چشم ها کنی و چهار صباح آن ور تر را ببینی. می دانید زندگی مثل شهری است که در مه فرو رفته است و آدم تا آخر همین جا را بیشتر...
-
قهرمان زندگی خودت باش
شنبه 3 تیرماه سال 1396 13:24
برای نوشتن این پست اول باید یک مفهوم را توضیح بدهم به این عنوان: "مانترا" مانترا ذکر یا وردی است که برای مراقبه به کار می رود و تکرارش در زهن آدم تمرکز ایجاد میکند. موراکامی هم در کتابش جایی نوشته در مسابقه ی دو ماراتن ، که از شرکت کنندگان پرسیده می شود که آیا برای به پایان رساندن مسیر مانترا یا ذکری داشته...
-
هیچکدام
سهشنبه 23 خردادماه سال 1396 10:59
1 - نشسته و دارد بحث می کند سه نفری که دلت نمی خواهد بفهمند چه ویژگی ناخوشایندی را دارا هستی چه کسانی هستند و جواب می دهد: پدر! مادر! همسر! 2- پزشک مشاور تند تند فرم ها را برای بستری پر می کند و می پرسد چه کسی فرم رضایت عمل را امضا می کند؟ پدر؟ مادر ؟ همسر؟ 3- پرستاره شیفت شب که می خواهد کارت همراه صادر کند می پرسد چه...
-
نقاحت طوری
سهشنبه 23 خردادماه سال 1396 09:25
یک کیست ریشه دار (ریشه اش دقیقا به اندازه ی این چهار پنج سالی که ولش کرده بودم بود گمانم) تو گردنم داشتم که پنج شنبه ی پیش سپردمش دست جراح و از هستی ساقطش کردم. خیلی سال بود که رو مخ بود و چیزی جز پشت گوش انداختن دلیل این همه تاخیر نبود. اما سرانجام دل به دریا زدم و بعد از دو ماه تست و ازمون و فولان و بهمان سرانجام...
-
چهارم خرداد 96
دوشنبه 8 خردادماه سال 1396 13:48
نمی دانم این پست باید سرخوشانه و شاد باشد یا تکیده طور ! خوب بالاخره بعد از مدت های مدید، جستجو، تصمیمم را برای خریدن یک از ملک های موجود گرفتم و به قولی دل یک دله کردم. در این جنگ روانی که بین بنگاهی های مختلف و صاحب خانه و . . . که کافی بود به هر کدامشمان دل بدهی تا ببرندت هفت تا فرسخ آن ور تر از جایی که گمانش را می...
-
روز نوشت
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1396 10:08
هنوز اولین کاری که بعد از نشستن پشت سیستم می کنم همین است که صفحه ی مدیریت بلاگ اسکای را باز کنم و ببینم چه خبر است. مدت ها از ننوشتن دوستان و آشنایانم می گذرد و کم کم دارد تبدیل می شود به عادت! می گویند اگر 40 روز بگذر و کاری را انجام ندهی می توانی کاملا مطمعن باشی که عادتی برای انجام دادنش نداری! اعتراف میکنم غیر از...
-
حاسِبوا أنْفُسَکُم قَبلَ أنْ تُحاسَبوا
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1396 09:54
برای خودتان کاری کنید! قبل از اینکه دیگران برایتان کاری کنند . . . پ.ن: عنوان حدیثی از پیامبر اسلام: پیش از آن که مورد حسابرسى قرار گیرید، خود به حساب نفستان برسید و پیش از آن که سنجیده شوید، خود نفستان را در ترازوى سنجش بگذارید و براى آن حسابرسى بزرگ آماده شوید.
-
پس چرا؟
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1396 13:12
جمله ی فوق دارای عمیق ترین و ژرف ترین معانی و مفاهیمی است که من باید سه صفحه ی وردی بنویسم تا این مفهوم را متبادر کنم؟! پس چرا؟!
-
یک آشنایی مختصر
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1396 09:54
یک جایی وسط روزهایی که دنبال خانه می گشتم (هنوز هم دارم می گردم البته) بنگاهی خانه ای را نشانمان داد که از بس عادی بود عاشقش شدم. ماجرا از این قرار بود که کارشناسان بنگاهی آنقدر خانه های عجیب غریب با ایراد های فاحش و قیمت های خارج از تصور نشانم داده بودند که وقتی دیدم این خانه طبقه ی اول است و قیمتش هم منطقی طور است و...
-
عنوان نوشت
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1396 12:56
سال جدید را با یک حال جدیدی آغاز کرده ام و از نشانه های این حال جدید یکی این است که به اطرافم نگاهی دوباره می کنم و بازنگری می کنم در بهبود حالم و رضایتم از روزمرگی ای که دست خودم است. آمدم چیزکی بنویسم دیدم عنوان وبلاگم شاخم می زند! نمی دانم آخرین باری که بی پروا طوری رفته باشم تو کوران کلمات کی بوده اما مدت هاست که...
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1395 08:47
1-لاله های پارک رسالت سر از خاک برداشته اند و عنقریب سر به آسمان بلند خواهند کرد و بهار می آید و سال نو میشود. مثل نوری که امروز آشپزخانه را نارنجی کرده بود و وقتی بیدار شدم رفتن تا سر چشمه اش. بهارتان مبارک! 2- تا آنجا که ممکن است زندگی کنید! حتا اگر بر خطا و اشتباه باشد. زیرا آدمی از خلال خطا به حقیقت و معنا دست می...
-
بده بد بد
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1395 12:02
یک چیزی یک جایی گم شده . . . چرا بعضی روزها نمی شود لبخند زد؟
-
بده بد بد
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1395 12:02
یک چیزی یک جایی گم شده . . . چرا بعضی روزها نمی شود لبخند زد؟
-
وقتی اشک هایت جاری بشود
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1395 11:15
اینجا نشسته ام و دارم برای فولان رفیق قدیمی ، لوگوی فلان روزنامه را با الهام از بهمان لوگو طراحی می کنم و پادکست های رادیو هسته ی روغن انگور را گوش می کنم. یکی از همکارانم از روی استوری نقاشی ای که دیروز گذاشتم تو اینستاگرام تماس می گیرد (مدت هاست حوصله نمی کنم کارها را در وبلاگ بگزارم) و یک نقاشی سفارش می دهد، سایزش...
-
عکس یادگاری
شنبه 30 بهمنماه سال 1395 15:27
1- آن دنیا که همه با هم مهربانند و نه عمو از بابا ناراحت است که چرا کلاهش را این شکلی سر می گذارد و نه بابا از دست عمو ناراحت است که چرا فرقونی را که برده، پس نیاورده و نه مادر ناراحت است که چرا سه تا دختر زاییده و یک پسر و نه دیگر عمه هست که بگوید پسر زاییدن چقدر افتخار است و هفت تا پسر عمویم را بکوبد تو سر کسی و نه...
-
باران که می بارد . . .
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1395 11:32
دیروز صبح ناگهان دچار شور حسینی شدم، ماجرا از این قرار بود که پریروزش رفته بودیم بازار گل و من بعد از مدت ها گلدان خریده بودم، دو تا گلدان بزرک برای نخل مرداب ها و چهار تا هم برای گل های که مدت ها بود ریشه کرده بودند و به انتظار نشسته بودند تا بروند توی خاک. دیروز صبح ساعت هفت دقیقا زمانی بود که من انتخاب کردم تا همه...
-
دایره یی آشنایان
شنبه 23 بهمنماه سال 1395 12:37
تا جایی که خودم را می شناسم ، آدم اجتماعی و برون گرایی هستم! دایره احساساتم را همین طور که در این چند ساله می بینید بی واسطه و بی کم و کاست میریزم روی دایره و روی صفحه ای می نویسم که هزار و یک نفر آشنا و غریبه و دوست و دشمن ، قابلیت خواندن آن را دارند و به سهولت میتوانند در کم و کاست امورات یومیه و مابقی دل مشغولی ها...
-
یأسی از جنس عصر جمعه
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1395 15:25
وقتی پیدا کردن یک آدم که بزرگترین وزنه ی بودنش آدمیت باشد، برای اینکه بشود بغلش کرد و از آن روی سگش نترسید.... اینقدر سخت است! چطور میشود امیدوار بود به پیدا کردن یک باب منزل مسکونی ، پنجاه متری، شش دنگ ، با اسانسور و پارکینگ و فولان و بهمان و ...
-
در گل ماندگی
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1395 09:18
سخت ترین کار دنیا همان نا آشنا ترین شان است! آن قسمت که همیشه از کنارش سریع رد شده ای که به من که ربطی نداره!
-
یک هفته وقت دارین عاشق بشین
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1395 14:19
در راستای کلاس های فولان و بهمان مان آقای اوستا فرمان داده که یک هفته وقت دارید عاشق بشوید . . . چون در پایان هفته اتفاقی می افتد که فقط در صورت عاشق بودن می توانید به کنه مطلب پی ببرید حالا یک طوری دنبال کیس می گردم انگار که ماهی دنبال آب بگردد . . .
-
از ننوشتن
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1395 09:16
یکی از عمده دلایل ننوشتن، حرف زدن است! یعنی گوش هایی حرفه ای و کار آمد به شنیدن و بعدش ادای کامنت هایی از کلیه جنبه های خاموش و روشن قصه! چند وقتی است که بحث های خون چکان و مفرحی در بین دوستان روی می دهد و آدم آنقدر خالی می شود که کن لم یکن پستی آپ کرده باشد! حالا که وبلاگ های زیادی می بینم که به گل نشسته اند، حداقل...
-
وقتی هیچ محاسبه ای جواب گو نیست
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1395 16:55
انگار که همه سفید ها تا ابد سفید می مانند و سیاه ها تاریک و سرخ ها هوس آلود و سیب در تمنای وسوسه انگار که دیوار ها فاصله می مانند و کلمه ها حرف فروخورده و کتاب ها دنیای کشف نشده آدم ها رهگذرانی پیاده و سواره که با رعایت فاصله از کنار یکدیگر می گذرند و چشم ها در نهان خانه ی شک و تردید و تزویر و امید دو دو می زنند زمین...
-
این کوچه . . .
سهشنبه 28 دیماه سال 1395 12:11
این سو خانه ی چوبی پیرمرد تکیده و زوار در رفته ای است که با گونه های آویزان و دهان باز به روبرو خیره شده است ، مدت هاست صورتش را اصلاح نکرده و گلوله های توپی پشمی ریز و درشت گله گله ،روی صورتش روییده اند. کلاه نمد مال کرمی رنگی که یک گوشه اش پاره شده و سوراخی به غایت یک کف دست گوشه ی سرش پیداست که طاسی سرش را که بی...
-
هدف شما در زندگی چیست؟
سهشنبه 21 دیماه سال 1395 13:11
1- یک هفته و دو سه روز است که جارو برقی ام سوخته است. البته قبل از اینکه از هستی ساقط بشود هم شلنگ خرطومی اش پاره شده بود و هم از سر تماس با زمین و هم از سمت تماس با دستگاه جارو برقی! این پاره شدگی را به مدت چندین ماه تاب آوردم و وقتی دیدم نتوانستم جایی را پیدا کنم که تعمیرش کنند با همان نقص عضو کنار آمدم و علاوه بر...