ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خیلی عوامل مختلفی هستند که به راحتی می توانند اعصاب و روان شما را قلقلک بدهد و روانتان را مختل و فکرتان را مشوش و جانتان را نا آرام کنند که در موقع مناسب حرفشان را خواهیم زد. علی ای الحال به عنوان بلاگر دغدغه هایی دارم که مایه ی سلب آرامش از دنیای یواش و اسلوموشن نوشته هایم شده و روند آرامش را مختل نموده است!
پیش آمده بود سر قصه های نقاشی کسی در خیابان یا اتوبوس نگاهم کند و بعد بگوید هی ! تو پروانه نیستی؟! خوب این خرده مصائب بلاگری شیرین هم بود و ازارم که نمی داد و تازه کلی کیف میداد! سایر کسانی که اینجا را می خواندند هم یک طوری اهلی بودند
اما حالا یک طور دیگری شده! یک طوری که حالا نمی دانم از این به بعد چطور باید اینجا بنویسم.
شما تصور کنید مدیرعامل شرکتی که در آن کار میکنم یک خواهر زاده داشته باشد که این خانوم در هفته یکی دو روز برای کار آموزی می آید شرکت و البته که عزیز دل و نور چشم هم هستند. اما در تجسس های مربوطه وبلاگ اینجانب را شناسایی و در ملا عام به سمع و نظر همگان رسانده اند.
با این نگاه که خوب اگر شخصی بود که نمی گزاشتند همه بخوانند!
بعدش هم البته در ضم وبلاگ نویسی افاضات کرده اند
بعدش هم در هجو کامنت گذاران
و در نهایت مقایسه ی وبلاگ با سریال های فارسی وان برای خواننده ای که می تواند یک کتاب وزین دستش بگیرد و بخواند
خوب اگر کمی فقط کمی مهلت دفاع یا بحث یا گفتگو وجود داشت شاید این طور نمیشد
اما حالا حالم یک طوری است انگار یکی حوله ی حمام را که سفت چسبیده بودم را یکهو از رویم کشده و لخت و پتی پرت شدم وسط خیابان
فقط دلم می خواهد پنهان شوم و قایم کنم همه چیز را! شاید اصلا لباس هم تنم بوده باشد و شاید هم بد نباشد اما دلم نیمخواسته این طوری شود! این مدلی اتفاق افتادنش آزارم میدهد
حس می کنم به اندازه ی کافی شجاعانه نیست نوشتن همچین پستی وقتی نتوانستم آن طور که شایسته است رودر رو جواب بدهم! حس میکنم یک طوری یواشکی است اما وقتی فک میکنم خوب می دانم عامل جستجو گر هیچ کجای زندگیم نیست و وقتی می شود تو تلگرام بلاکش کرد و جواب تلفن هایش را هم نداد یک طوری انگاری پاک می شود از صحنه ی روز گار و تنها منم و خودم و وبلاگم! جایی که دلم بخواهد بنویسم و چه اهمیتی دارد که کسی ، فولان کسک بخواند یا نخواند که ببیند یا نبیند؟
مگر تا به حال بیشتر از همه برای خودم نمی نوشتم؟ چرا باید بعد از این هم ادامه اش ندهم؟
تنها مصیبت وارده البته پست خوش ترکیبی که در مورد کار نوشته بودم و همان روز که این بحث شد ثبت موقتش کردم و خدا را چه دیدی شاید یک روز با ویرایشی اندک دوباره ثبتش کردم؟
من راستش نمی دونم چی بنویسم ......................
بمیرم برات
خدا نکنه
مهربون من
پروانه عزیز
در این سالها اینقدر حس خوب در خواننده ها ایجاد کردی, اینقدر صمیمی بودی در نوشته هات که نباید این حس را ازشون دریغ کنی
مرسی گلی جون
تو هم همین حسو به من دادی الان
ای بابا. چه میشه کرد؟ ایشالا همه یه روز یاد بگیریم یه چیزی وجود داره به اسم حریم شخصی و رعایتش کنیم واسه هم.
پروانه جان خیلی شرمنده ولی "سلب"، "نمیگذاشتند"، "ذم وبلاگ نویسی" درسته. املاشون رو درست کن که دست کم من هر روز متنظر یه نوشته تازه از تو هستم :)
قربون تو برم من الهی بهارک مهربونم
دوست دارم خیلی
اجازه بدهید اول مقدمه را بگویم و بعد پیشنهادم را
1- وبلاگ حریم شخصی است برای افکار و عقاید و نگرانی ها و تا جاییکه خود آدم صلاح بداند این موارد را مطرح میکند و تا جاییکه مصلحت بداند خودرا می شناساند. تا کجا؟ تا آنجاییکه نوشتن در وبلاگ مایه آرامش و تسکین باشد.
2- اگر بهر دلیل مایه تشویش شد باید از آن دوری نمود و رهایش کرد.
3- تنها چیزی که انسان در رها کردن وبلاگش تردید میکند دوستان قدیمی است که انسان بتدریج با خلق و خوی آنها آشنا و خو کرده است. ولی دقت فرمایید آسیبی که یک تنش و اضطراب به آدم وارد میکند بیش از دوستی های مجازیست (خیلی بیش)
4- بنابراین اگر شما در مرحله اضطراب واقع شده اید، توصیه من به شما اینست: تردید نکنید وبلاگ خودرا حذف و وبلاگ دیگری درست کنید حتی در سایت دیگری. اگر دوستان قابل اعتمادی دارید که آدرس آنها میشناسید آدرس جدید بدهید و نگران نباشید. دوباره اوضاع درست میشود، صد البته که زمان میبرد ولی در عوض ارمغان آن آسایش شماست.
مقدمه و کامنت محشری نوشتید
اما من دلم نمی خواد جابه جا شم
به نظرتون تبعاتش بیشتره؟
غیب شدن پست قبلی و پست فعلی را دیدم،
با خودم گفتم:
اوه اوه ، بانو میم در حال اجرای عدالت است !
لابد فرموده اند جای پست قبلی و همچنین
نصف این پست نصفه ، در سطل آشغال است.
راستی یک سایت درباره فلسفه و فرهنگ عامه
ایجاد شده با عنوان فلسفیدن.
داشتم یکی از مقالاتش رو میخوندم
با عنوان:
احترام به مأمور مخصوص حاکم بزرگ !
در باره عدالت و قانون و غیره...
بد نیست اگه وقت داشته باشید نگاهی بهش بندازید
آدرس خود سایت:falsafidan.com
آدرس مقاله در سایت:falsafidan.com/2016/04/cartman
روز خوش
دقیقا درست حدس زدی ینی؟
مرسی عزیزم بابت ادرس سایت
چه سخت
براش شفای عاجل آرزو میکنم
آآآآآآخخخخخخخ. ترسهای همیشگی من
خیلی هم نزدیکه اخه
سلام ، واقعا متاسفم ، کاش همه ما حفظ حریم شخصی دیگران را یاد میگرفتیم.
نگرفتیم
حیف
سلام پروانه جان . اشکالی نداره فوقش اینه که وبلاگ رو رمز دار کنی البته البته حتما رمزش برای من بذاری بعد ... یادت نره ها . قربونت.
بله
کاملا موافقم باهات
پروانه جان .... حتما بنویس و ادامه بده.
بی خیال بچه کوچولوهای بی تجربه و نپخته .... .... ......
برای دل خودت و برای دل من....... بنویس.
نوشته ها و حس و حالت رو خیلی دوست دارم.....
مواظب خودت باش.
مرسی مهسای عزیزم
الان به درک که یک نفر بخودش اجازه میدهد وارد فضای یک بلاگر بشود و قضاوت بفرماید . آن هم بشر بی آزاری مثل تو را که آزارت به قدر یک پروانه به جهان دور و بر نمیرسد . زندگی ات را بکن و فدای سرت..
ای قربون تو برم منننن