یارو خوش تیپ و شیک تو درگاهی پشت میز حراست شرکت نشسته. وقتی، دارم میرم بیرون میگه:
ببخشید!
میگم: بله؟
ببخشید شما مجردین یا متاهل؟
تا پردازش کنم و ببینم چی باید جواب بدم بغل دستیش می پره جلو که برای تقسیم غذای نذری شرکت میخوایم!!!
به متاهلین چهار و مجردین دو پرس قیمه نذری تعقل میگیره
ای قربون برم من واسه اون پاها
واسه اون انگشتای کوچولو که میخواد جورابای رنگی رنگی بپوشه و شیرین ربونی کنه
این پاهای کوچولو مال دخترک کفش دوزکمان است . . .
امروز روز اول کاریه
روز اول کاری معمولی برای یه دختر معمولی
خیلی خوشحالم که فاصله ی محل کارش تا محل کارم کمتر از یه ربع راهه
و کلی برنامه چیدم
برای بعداز ظهر ها
تازه دنبال یک کافی شاپ خوب هم گشته ام
کــــــــــــــــــــــاش لمیز این ور ها یک شعبه داشت. شعبه تجریش و میدان ولیعصرش به دردمان نمی خورد
آقی لمیز می شود وسط راه یک شعبه بزنی؟
قول میدهم هر روز صبح مشتری ثابتت باشم
مضاعف بر اینکه عصر ها پاتوق میشوی
روزگار به کام معمولی
اگر چه همه جاهای پارک خوب قبلا پر شده باشند
؛)
پ.ن:
راستی می دونستید معمولی با لهجه می نویسه؟
هوس ماکارونی کرده ام، ماکارانی رشته ای بلند با کلی فلفل و نخود فرنگی و سویای درشت که با رب زیاد سرخ شده باشد
نمی دانم این هوس چگونه در من شکل گرفت اما یکهو به خودم امدم دیدم دلم می خواهد ماکارونی بخورم
منشی تپل و مهربانمان میگوید خوب زنگ بزن مامانت درست کنه تا برسی خونه اماده است
یکهو دلم یک طوری میشود
فکرش را بکن
میشد!
یعنی امکانش وجود داشت که من وقتی از سرکوچه شرکت رد میشوم، با موبایلم زنگ بزنم به یک شماره هشت رقمی و یک صدا جوابم را بدهد و من بگویم که هوس ماکارونی رشته ای با سویا و رب زیاد کرده ام و وقتی بروم خانه بوی ماکارونی بیاید و سفارشم آماده باشد و تازه . . . .
وای وای
فکرش را بکن
چراغ روشن
گرمای خانه
لباس های شسته
صدای گفتگو
اشغالی های پشت خط
تیشرت گشاد استین دار
چادرشبی که گاهی دور کمرش گره میزد
چای تازه دم
املت تخم مرغ
بوی سیر سرخ شده
آش ترش و لبو
. . .
بعد ناگهان یادم می آید، وقتی برای سرسلامتی یکی از همکارن واحد های دیگر که مادرش فوت شده می رفتیم به همین منشی کپل گفته بودم که با فولانی که مادرش فوت کرده درد مشترک دارم اما لابد متوجه نشده و نگرفته چی گفته ام و وز وزی شنیده و پی اش را هم نگرفته چون آن چیزی که گفته بودم لابد مهیب تر از چیزی بود که تصورش را می کرد.
بعد خودم را دیدم . . .
که در میان آدم های این طبقه، بیست و اندی ادم رنگ به رنگ، دختری هستم در خانه پدر و مادرش که هر وقت ماکارونی هوس کند زنگ می زند و سفارش میدهد . . .
دلم خواستش
کاش من هم یکی از آنها و جزیی از برداشت آنها بودم
و کاش دختری که امروز لاک آبی زده و رویش خال های سفید گذاشته هیچ وقت هیچ وقت وجود نداشت . . .
پ.ن:
1-خط اخر مایوسانه نیست! منظورم این بود که کاش تصورات بچه های واحد درست بود!
2- سلام ناشناس عزیز! چک کردم، چیزی پیشم نمونده
3- خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه
دیروز صبح که رفته بودیم کوه کنار چشمه یه کفش دوزک پیدا کردم
رو دستم وقتی به نوک قلعه ی انگشت اشاره رسید پرید و قبل از پردینش ازش عکس گرفتیم
وقتی داشتم عکسا رو تماشا می کردم متوجه شدم جای خال روی بال هاش قلب داره
یکم دقت کنید معلوم میشه
:)
بدن، ناخودآگاه، ضمیر درون... هر چیزی ک هست شک ندارم یک شورشی زبان نفهم است که هر کاری می خواهم کنم برایم ساز مخالف کوک میکند
فکر کن کل هفته در حالی ساعت شش و نیم صبح بیدار میشوی که حاضری برای پنح دقیقه دیگر ابقا در بستر گرم و زیر پتو پشتک هم بزنی اما به ناچار بیدار میشوی و سعی میکنی روزت را خوب شروع کنی
جمعه ی معلوم الحال هم که ب کوه پیمایی میگذرد و خانم مربی گریش را هم گرفته و شش صبح با بربری تازه پشت در خانه است و تا خود خود پلنگ چال را به قدوم مبارک تبرک نکنیم کوتاه نمی آید و کسر شان است قربانش بروم
در این اثنا پنج شنه باقی میماند که روز کاری نیست و فعلا امر کرده اند که بچه های واحد طراحی و توسعه پنج شنبه ها هم بیایند و اضافه کاری رد میشود و به همین سبب می شود هفت و نیم را کرد نه و نیم و صبح دو ساعت بیشتر خوابید
حالا من از دیشب هی به خودم وعده داده ام که اوخ جون! تا نه میخوابم
اینجاست ک ساز مختلف نواختن میگیرد و دقیقا هفت صبح با چشم های وغ زده در تختخواب وول میزنم که شاید بشود که دوباره خوابم ببرد و یکم دیگه بخوابم...
که البته بر همگان واضح و مبرهن است که بازنده کسی است که هفت صبح پست میگذارد...
شما نمی دونید
اما من خیلی خوشحالم
اصلا خیلی بیشتر از خیلی ها
فکر کن دو تا خواهر داری که به هر دلیلی از هم آزده خاطر باشن و یه فاصله بینشون ایجاد شده، بعد این وسط مسطا بعضیا هی موش بدونن و هی راه ها دور تر بشه و دل ها غریبه تر
بعد تو هر کاری میکنی بهتر بشه نتیجه ی عکس میده و بدتر میشه که بهتر نمیشه
ناامید که میشی، زمان به کمکت میاد
این طوری میشه که همه چیز بر میگرده سر جاش و قلب ها دوباره مثل روز اولشون میشن
آخه قلب های مهربون خودشون بای دیفالت آپشن پاک کردن کدورت دارن
بی شک
این میشه که خوشحالم
خعلی
دوست دارم نگاهشون کنم
وقتی همدیگرو بغل میکنن
وقتی همدیگرو می بوسن
وقتی دوباره کنار هم میشینن و گپ می زنن و برای جفتشون چای می ریزم!!!
ماجرای لیوان و چای ها و آبدارچی همچنان ادامه داره . . .
از روز اولی که اومدم اینجا هی واسم سوال بود چرا آقای ابدارچی لیوان چایمو رو نصفه میاره؟
آسب شناسی هم کرده بودم چند تا علت براش پیدا کرده بودم
اولین علت این بود که آبدارچیه ازم خوشش نمیاد
بعدش گفتم شاید فکر میکنه لیوانم بزرگه و نمی خورم و ته مونده ی همیشگی چای تو لیوان که عادتمه اذیتش کرده
چند تا راهکارم براش اندیشیدم
گفتم بهش بگم!؟
یا جلوش که خودم چای میریختم تا خرتناق لیوان را پر میکردم و . . .
دیروز که پست لیوان ها را نوشتم تازه یادم امد خوب این بنده خدا بیست تا لیوان را میگذارد تو یک سینی
خوب پهلوان که نیست که!!!
چنین بود که راز آبدارچی و چای های نصفه را کشف کردم!!
پ.ن:
نام گذاری پست بر وزن داویجی کد
اینجا هر کس برای خودش یک لیوان چای دارد که آقای ابدارچی همه را از بر است و بی واسطه لیوان هر کس را از بین بیست و اندی لیوان دیگر روی میزش میگذارد
لیوان من یک ماگ سفید است که از مارال برای تولدم هدیه گرفتم و رویش نقش زنی در باران، که روی سرش شعر می بارد
لیوان آقای سبیل دار دم در که سمت چپ من می نشند یک ماگ بزرگ سفید است که دسته هایش از بیخ شکسته و جای شکستی چرک شده
لیوان دختر روبرویی که تازه دو ماه است عروسی کرده یک ماگ طلایی ورساچی است
لیوان مدیر ارشد واحد یک لیوان ساده است بی هیچ ملحقاتی
لیوان دختر ریزه ی کناری یک لیوان با طرح مزرعه است که رویش ریز ریز نقش گوسفند و گاو و مرغ و . . . دارد
لیوان دسته فر خورده، متعلق به خانم ژیگولوی کناری است
لیوان بزرگ اورجینال گرانتس اما این میان عجیب چشمگیر است که متعلق به خانم چادری گوشه ی سالن است . . .
یکبار تو عمرم به اصرار دوست نازنینی حاضر شدم بروم پیش فالگیر
یک ته فنجان قهوه خوردم و در تتمه آن خانوم فالگیر دید که امسال سال خیلی خوبی است و تا پایان سال کلی پیشرفت داری و همه رقمه اوضاع ردیف و رو تعالی است و کارت بهتر میشود و کلی کیس ازدواج سر راهت هستند و یک نشانی داد این وسط اونی رو قبول کن که تو اسمش میم و ی دارد! و حواست باشد حتما بین این چند نفر یکی را انتخاب کنی که اگر قبول نکنی دیگه همه چیز تمام می شود و تخمش را ملخ میخورد و علی می ماند و حوضش
میم و ی پیشکش،ما سی حرف بقیه ی الفبا را هم بررسی کردیم موجودی مناسب نبود!
امروز روز اول سال جدید قمری است و دقیقا همان سررسید خانوم فالگیر
و من فقط تا آخر امروز مهلت دارم تا با آقایی که اسمش میم و ی دارد آشنا بشوم و قرار ازدواج هم بگذارم
وقتی میام خونه کلید میندازم وارد خونه که میشم و بوی امنیت میاد و درو پشت سرم میبندمو دوست دارم
وقتی نقاشی رو ی شال تموم میشه و یه طوری تاش میکنم ک کسی ک بازش میکنه اول چشمش ب نقاشی بیفته رو دوست دارم
وقتی میشینم پای فرندز اما تو شدت خستگی هم خوابم نمیبره دوست دارم
وقتی مسیج تکراری روز جهانی دوست رو تقریبا هر روز تو وی چت میگیرم دوست دارم
وقتی قلم مو رو میشورم و پاک میکنم رو دوست دارم
وقتی عینکمو از تو کیفم در میارم تا پای لب تاب یا پای میز یه کاری رو شروع کنم دوست دارم
وقتی ب سنگای جلو گلدونا آب اسپری میکنم و حس میکنم دیگهه پژمرده نیستن رو دوست دارم
از اینکه تلوزیون پشت مبلی ک رو ب خونه است و در واقع در تبعید و عزلت ب سر میبره رو دوست دارم
از اینکه وقتی کار میکنم یه چیزی رو گاز بپزه و بوش بیاد رو دوست دارم
از اینکه سر قندون میشه در لیوان چای سبزی ک سرکار باهاش چای دم میکنم دوست دارم
از اینکه تو قوری لب پریده ی نقش گل منگولی لب طلایی پتوس گذاشتم دوست دارم
از اینکه دوست داشته باشم بدون توقع دوست دارم
از اینکه سکوت میکنم اما میدونم دوست دارم
لب سوخته کیک هایت را دوست دارم
کیف پول چرک شده را دوست دارم
مخمل مبل
مانتوی فرم
موی فر
چشم های روشن
دست های استخوانی
آمده نوشته ماشاالله به این همه سلیقه و تعریف و تمجید اینا
رفته ام عکس های کار آخری رو تو گوشی نگاه میکنم:
نه.... راست میگه
خدایی
;-)
اعتراف میکنم وقتی کامنت کسیو می خونم که از کارم تعریف کرده صفحه وبلاگو باز میکنم و دوباره ادسر کارا رو تماشا میکنم.... یک دل سیر
خواستم بدونید با یه همچین مشنگی روبرو هستید!
:-)))
به خواهر دومی می گم خواهَن، یعنی کلا صداش می کنم خواهنمممم!
امروز رفته ام پیشش
زیر دست هایم را نگاه میکند، ابرو بالا می اندازد و یک طوری مذبوحانه و مهربان میگوید:
: اینا همون رنگاست؟! همانا که بهشون افتخار هم میکنی دیگه . . .
فقط می خندم
خواهنم خیلی تر و تمیز است و اصلا سر صف کسانی که میگویند شلوارک طوسی را به گند کشیدی خود خودش است
حالا میخواستم از اینجا استفاده کنم بگویم که:
ای الهی من قربونت برم خواهنمممممم
پ.ن:
چند وقتی هست که اینجا را می خواند خواهرم