ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
حقیقت این است که گاهی آدم بد جوری فشرده می شود، انگار که یک وزنه ی هوار کیلویی بیاید بالای سرت و مستقیم از مغز سرت شروع کند به فشار دادن و تو هی مچاله و مچاله تر می شوی و چروک می خوری و درز هایت باز میشود و ناگهان یک جایی که فشار خیلی بیشتر از حدی شده است که تحملش را داری می ترکی! لب باز می کنی و ناسزا می گویی و اولدرم پولدرم بازی در میاوری و فحاشی و حتاکی هم حتا شاید کنی! همه این ها به میزان و چگونگی فشار بستگی دارد که چقدر فشرده شده باشی یا نه اینکه فشار خورت (چیزی مثل فحش خور یا کتک خور) چقدر ملس باشد و چند بار و تا کجاها فشرده شده باشی و تاب اورده باشی و صدایت در نیامده باشد!
اما در هر صورت هر بار فشرده شدن باعث تراوش ماده ی سمی ای در بدن می شود، این ماده که با تحقیقات بیوشیمی و نانو تکنولوژیک یه اثبات رسیده است که خواصی بسیار کشنده دارد، اگر در شرایط آزمایشگاهی و طی فرآیند فشار از بدن خارج نشود باعث مرگ و جان دادن قربانی می شود و از نشانه های تکامل بدن بشر و وجود خداوند متعال یکی همین راه است که جوبی، راه آبی، سوراخی . . . چیزی برای تخلیه این ماده ی کوفتی از بدن آدم تعبیه کرده است تا تجمع آن موجبات غمباد و یا دق مرگ شدن آدم را محیا نکند.
این راه ها در آدم های مختلف به صورت های گوناگون و جاهای مختلف طراحی شده است.
یکی مثل من فشرده گی اش را می نویسد و با بافتن کلمات در غالبی که چیزی از آن شدت فشردگی بکاهد خود را التیام می دهد و مثل یک آفتابه که شلنگ آب سر ریزش کرده باشد، آب را از لوله ی باریک و درازش که به سمت دیگری در جریان است جاری می کند و هنگامی که راه آمدن و رفتن آنچه سرشارت کرده است بیابی آن وقت به یقین لحظه ی شفا دهنده ای است.
کسانی را می شناسم که فشردگی شان را فریاد می کنند و بر سر کسانشان می کوبند، فشردگی شان را طناب می کنند و کسانی را با آن به دار می آویزند، کسانی که فشردگی شان را غذا می کنند و آن را می بلعند و آنقدر می خورند تا یادشان برود کسی، چیزی، جایی فشرده شان کرده است! انقدر می بلعند تا چندین برابر آن فشردگی برآمده شوند و آن وقت جایی بین این برآمدگی ها آرام می گیرند! کسانی که فشردگی شان را فریاد می کنند و کسانی که فشردگی شان را مشت می کنند و کسانی که فشرده گی شان را آغوش میکنند و . . .
نمی دانم چطور می شود! نمی دانم اهرم فشار از کجا می آید و نمی دانم برای اینکه تحت فشار نبود چه کار باید کرد! همین قدر می دانم که باید آن را ببینی و راهی برای خروجش پیدا کنی!
این ذرات ریز و تاریک که مثل پودر آهن ریز ریز به جانت فرود می آیند، جایی را مثل آهرنبا پیدا میکنند و انباشته گی ایجاد میکنند و تاریکی های یکسره می سازند! و برای درمانش، برای شفاف ماندن، برای کدر نشدن باید راهی برای خروج این لحظه های فشرده گی پیدا کنی! اگر نه؟! تلخ میشوی! گزنده! مثل زهر مار! و در زهر مار شدن شری نیست، غیر از اینکه خودت، خودت را دوست نخواهی داشت!
سلام پروانه عزیز. خوبی داشتن کانال تلگرامت اینه که همین که پست میذاری منم خبر دار میشم و نیازی نیست تو گیر و دار مشغله های زندگیم اینجا برم و بیام تا ببینم پست جدید گذاشتی یا نه . چون خوندن پست هات رو دوس دارم و لذت میبرم .
حالا تو از کجا فشرده شدی و بگو ببینم این فشردگی رو چطور رها میکنی . من در طول روز بارها و بارها فشرده میشم گاهی درحد ترکیدن . و از هر منفذی که بخوام این فشردگی رو رها کنم قدرت ندارم. کلا تو این زندگی جوری فشرده شدم که دیگه منفذی برای سوپاپ و رهایی این فشردگی ندارم.
سلام جان دل
راستش مفصله قصه ی فشردگیه امروز من
مثنوی هفتاد من
همین قدرشو میتونم بگم که فشرده ام
ممنون از لطفت
در مورد راه هم که میگی نیس
باید پیداش کنی
تلخ نشی یهو جان دل . . . هر چقدرم راه عجیب یا مسخره یا بی خودی باشه
راه خودتو باید بیابی
ک چی التیامت میده
هممون این حس را تا حالا داشتیم
عین وقتی که سنگ زیر آسیاب میشی... همه هم همونطور که گفتی این فشردگی را یه طوری تخلیه میکنند... هرکس به طریقی... اما کاش یاد بگیریم کاری نکنیم که برای برداشتن این فشار از روی خودمان اینقدر به دیگران فشار بیاوریم که یکباره نگاه کنیم و ببینیم خیلی از بندهایی که نباید گسیخته است...
اینم حرفیه!


حقیقت این است که گاهی آدم....



سلام بر شما پروانه بانو
... چیه؟
آخ من الان خیلی تلخم ، تلخ تلخ
از دست مادر شوهر و جاری
یه راهی پیدا کن
و باهاشون حرف بزن
بزار بدونن میر نجوننت
چه عجیب.. انگار اینروزا فشردگی اپیدمی شده... امروز من که از دست فشردگی و واگویه های تمام نشدنیش تو خیابون دو سه بار محکم زدم پس کلم. تا مغزم یه نفسی بکشه. راه بدی نبود. بعدم اومدم بعد از قهوه تلخی که خوردم رفتم سراغ جعبه همه فن حرفم...گوگل جان و سرچ کردم راههای ازاد کردن ذهن....گاهی دلم ذهن و روانم میسوزه که انقدر تو فشار قرار میگیره.
پروانه من چرا فشرده شدی عزیزم
من تجربه ی فشرده شدنم رو نوشتم
الان و خیلی بارها
به هزاران دلیل
پیش میاد
برای همه
دیدی خودتم فشرده شدی
سلام پروانه جانم
این پیدا کردن راه خیلی مهم است
هر کسی راه مخصوص به خودش را بیابد
به قول جان جانم بنا به ظرفت لنگرت فرق می کند همان گونهکه لنگر قایق و کشتی و ناو فرق دارد و به یک اندازه نیست
اما بی لنگری بد است نه فاجعه است
باید که چیزی باشد که به آن چنگ زد در طوفانهای زندگی
منخودم گاهی بی هوا بلیط می گیرم می روم مشهد الرضا گاهی زنگ می زنم به تلفن گویای حرم ارباب (مشهد الرضا ) فریاد می زنم ، گریه می کنم نجوا می کنم بسته به میزان فشار وارده دارد واکنشم. گاهی نه فقط صلوات خاصه با صدای کریمخانی را گوش می کنم . گاهی یک گوش نیوش از دکتر شیری گوش می کنم گاهی سخنرانی های جان جانان را گوش می دهم گاهی تفالی به اولین کتابی که در منظر دیدم قرار گیرد می زنم ( مشاهده شده به کتاب رمان هم تفال زده ام و جالبتر اینکه جواب همگرفته ام ) گاهی به خونه رفیق جان می روم و یکریزززززززززز حرف می زنم گاهی ....
عزیزم
نسخه های فشردگیت عالی هستن
چهارشنبه ها با ناهید دکتر شیری هم محشریه خانوم مخمور نازنین
من سعی میکنم فشردگی هام رو بیشتر فشرده کنم تا
جا برای فشردگی های جدید باز بشه
سادیسم طور؟>
سلام
وبلاگ خوبی کشف کرده ام . ما را در زمره خوانندگانتان بدانید.
خوشحال میشوم به من هم سر بزنید
سر شما سلامت
اگر فحش خور بودن رو خوب بودن آدمایی مثل سوسانو تو فیلم جومونگ تعریف کرده باشی، سخت در اشتباهی.
من تا حدی با یونگ فو موافقم که رفت چین و کلی ضرب المثل برای وزیر اعظم یاد گرفت تا جوابش رو بده
این کامنت محشر بود
یونگ فو کدوم بود؟