ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گاهی دامانت را برای در امان بودن از گزند خیس شدن و کثیفی تو مشتت می گیری ، از رهگذر آنچه هست، روزمرگی و حرف های عامیانه و تلاش های پوچ و کارهای بیهوده و دور همی های مسخره و خرید هایی که بود و نبودشان هیچ تفاوتی در زندگی مان ایجاد نمی کند. گاهی می خواهی جانت را در حاله از حمایت و خود داری درگیر روزمرگی نکنی اما ناگهان می بینی همه این راه ها و لباس ها و حرف ها و لبخند ها و آدم ها و جمع هایی که در آن حاضر نشده ایم و سنت هایی که عزیز نپنداشته ایم پاسخ همان سوال غریب و عزیز است که می گوید . . .
که چی؟
ما زنده ایم و زندگی همه ی همین لحظه هاست که می توانی دامنت را در دست بگیری و جست بزنی و از رویش رد بشوی
و می توانی به کنهشان بروی و بگذاری مزه ی همه این لحظه ها مثل ادویه های رنگ به رنگ به جانت بنشیند و به عمقش سفر کنی و تجربه ای کاملا شخصی از هر کدام از این ماجراهای که مال همه است داشته باشی که از نگاه تو و مخصوص توست . . . و زندگی یعنی همین!
به قول، خانم ناهید :
زندگی راه رفتن کنار یک دریاچه است، نه اینکه کنار دریاچه راه بروی و به مفهوم زندگی بیندیشی . . .
سلام پروانه
من یه نفر رو تو خط مترو نوبنیاد میبینم خیلی شبیه تو هست آیا خودتی با مقنعه مشکی و خط بنفش رو مقنعه؟
ای جان






نه بابا من مقنعه سر کردن برام حناقه قربونت برم
تازه خطم داشته باشه
اوا خاک بر سرم کهکشاااان؟
پروانه نگرانت شدم مادر
فدات بشم من خوبم عزیزم
پروانه جان یکمی بیشتر از خانم معتمدی میتونی بگی؟ کتاب؟ کانال ؟ اینستاگرام ؟ البته بگم خودم تو گوگل سرچ کردم ولی از شما شنیدن لطف دیگه ای داره
عزیزمی . . . والا هیچ جا هیچ خبری از خانوم معتمدی نیس غیر از همون گفتگوهایی که با شیری انجام داده
که متاسفانه اونم فعلا متوقف شده
سلام پروانه جون خوشحالم بعد از مدتها دور زدن تو بلاگستان یه چراغ روشن دیدم خوشحالم که هنوز مینویسی و برات ارزوی موفقیت دارم دوستت دارم خیلی زیاد شاد و سربلند باشی
مرسی عزیزم
منم خوشحالم که دوستانی مثل تو هستن و هنوزم مخاطبی برای نوشتن هست
بوست دارم خانوم