-
یک خط صاف!
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 09:50
اولین درس کلاس جواهر سازی ای که بعد از دوره ی مقدماتی حجم میروم، بریدن خط صاف است خط صافی که اضلاع یه مربع یک در یک سانتی متری است! اولش خیال کردم خیلی ساده است و قبل از بریدن خط صاف سعی کردم یک فرم منهنی رو ببرم، اما وقتی دست به کار شدم فهمدیم درس اول شکستن شاخ فیل است و بعد از بریدن ده دوازده تا مربع فهمیدم باید یک...
-
تماس
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 14:34
یه عکس از خواهرم گذاشتم رو گوشیم واسه وقتی که زنگ میزنه که خودشم خیلی خوشش میاد ازش، حالا الان زنگ زده میگه : زنگ زدم فقط روی ماه خواهرتو ببینی!
-
دوستت دارم
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 09:35
هر روز در من یک دوستت دارم هست شب ها که میروم بخوابم از زیر خاک جوانه می زند و تا روز بعد گل می دهد و به بار مینشیند میوه اش هم وقتی میرسد اگر چیده نشود، می افتد و نمدانم به چه کسی اصابت می کند گاهی مثل انگری برد آبی که به هدف می خورد سه برابر میشود، چند برابر میشود گاهی صد برابر گاهی هم وقتی به کسی میخورد در دم پر پر...
-
فامیلی
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 08:03
همکار خواهرم یه آقاییه تازگی ها فامیلیشو عوض کرده پیش خدمتیان بود! کرده مدیری :) اما همچنان در نهایت یه کارمند ساده است
-
اشتباهات مرگبار
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 11:07
نازنین من و شما! همون نازنین زندگی زیر پوست من این پست رو نوشته ودلش میخواد که همه اونایی که وبلاگ می خونن ببیننش . . .
-
کسی که مثل خودش است . . .
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 09:09
اگر شما هم از آن دسته آدم هایی هستید که وقتی میروید ختم سعی میکنید نقاب مصیبت زدگی بگذارید و تیریپ بردارید و بعدش هم بزنید کانال غم و تا هر کسی می آید تسلیت میگوید فکر نکند شما چرا رد غصه روی صورتتان خزه نبسته . . . خواندن این پست آیدا را توصیه میکنم کسی که مثل خودش است!
-
قانون کار!
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 09:13
سابقه کار مربوط تجربه و مهارت کارشناسی کارشناسی ارشد دکترا فوق دکترا مهارت در نرم افزاری های مربوط شرکت در کارگاه های مهارتی راندمان و بازدهی کار ارایه سرتیفیکت های گوناگون مدارک ال و بل اینجا اگه همه اینا رو داشته باشی بازم ثبات شغلی نداری چون فقط ممکنه رییست ازت خوشش نیاد! و همین کفایت می کنه به داشتن همه چیزای دیگه
-
شبکه خبر
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 09:07
دوستم که یا مامانی داره خیلی نمکیه هر وقت تو احوال پرسی بهش میگیم چه خبرا! میگه بزن کانال 6!
-
شقایق زار
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 09:00
من دانه های شقایق را در درز راه پله ها کاشته ام میان گلدان های مادرم در باغچه ی همسایه کنار سنگفرش خیابان با لوبیا های علوم دبستان لای دستمال گذاشتم جوانه کنند هر کجا که بشود دانه ای را کاشت اما هیچ شقایق وحشی ای نرویید رام من نشد اینک اما در من شقایق زاریست به وسعت یک سینه فراخ
-
بازی های بچگی 7
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 12:46
بچه که بودم زیاد با بازی های دسته جمعی مثل فوتبال و والیبال رابطه برقرار نمیکردم و در واقع اونا هم زیاد مایل نبودن منو تو یار کشی بگیرن البته همه این اتفاقا از زمانی افتاد که یه بار تو فوتبال توپو گرفتم تو دستم! :))) عوضش عاشق بازی تبرک بوم که یه چیزی بود ترکیبی از چشم گذاشتن و قایم شدن بود با یه اوستا!
-
بازی های بچگی 6
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 12:42
بچه که بودم تو دبستان یکی از تفریحاتم این بود که سر کلاس بچه ها نگهبانی بدن من براشون نقاشی بکشم بعد این نقاشی ها که عمدتا با ماژیک بود تو کلاس کلی طرفدار هم داشت قبلش البته رو دیوار های خونه مون تمرین نقاشی میکردم که دستم رون شه
-
بازی های بچگی 5
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 12:28
بچه که بودم با فویل پاکت سیگارای بابام گل درست میکردم از اینا که رو هم میزارن تا میکنن و می برن، آخه فویل سیگار مگنا و وینیستون لایت بافت داشت خیلی خوشگل بود! بعد از فیلتر های ته سیگار هم کلاه گیس های کوچولو درست میکردم برای عروسک هایی که هیچ وقت وجود خارجی نداشتند نبودند تازه اون گل های سیگاری رو که میدادم به دوستام...
-
جـــــانِ جان
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 08:31
رسیده و نرسیده در خانه که باز میشود زنگوله ی بالای در دلنگ دلنگ تاب میخورد و در راه پله ها صدایش بلند است که . . . خاله خاله پلاله آن وقت است که همه خستگی روز با هم یک جا از تنم در میرود و میدوم تا بیشتر منتظر نماند و به تمام قد بلندش میکنم تو هوا تابش می دهم آن وقت سهم چیز کیک خودم که هیچ دانه های فیروزه ی روی میز که...
-
بازی های بچگی 4
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 09:07
یکی از سرگرمی های بچگیم این بود که با قطره های آب روی موزاییک های سیاه کف دسشویی شکل بسازم! یا خورده های سنگی تو موزاییک های رنگی رو نگاه کنم و توشون شکل پیدا کنم! واسه همین از یک طرف در این مکان توقف های طولانی داشتم از طرف دیگه حوصله ام سر میرفت میرفتم میرفتم اونجا از طرف دیگه اوقاتی که اونجا بود به بالاترین نرخ...
-
بازی های بچگی 3
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 08:07
حالا تصور کنید کنار دو تا پسر بچه 6، 7 ساله که فقط با آیپد و آیفون بازی می کنن و با فناوری روز و آپدیت دنیا آشنا هستن من بخوام از بازی های بچگیم تعریف کنم! به قول لاله یکی از بزرگترین سرگرمیهامون اون وقت این بود که جلو پنکه بشینیم و بگیم َا َا َا َا َا َا َا َا بعد وقتی دور پنکه تند تر میشد با یه تم بگیم اِ اِ اِ اِ...
-
بازی های بچگی 2
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 07:58
بچه که بودم وقتی سوار اتوبوس میشدم همیشه به این فکر میکردم که اگه این اتوبوس هیچ وقت به مقصد نرسه و ادماش هم بشن،تنها ساکنین دنیا، کدوم آقا از جلو اتوبوس که قسمت مردونه بود با کدوم خانوم از قسمت زنونه اتوبوس ازدواج میکنه!
-
بازی های بچگی
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 07:55
بچه که بودم یکی از بازی هایی که برای خودم تنهایی انجام یمدادم این بود که فکر کنم اگه مانتوی یه خانومی پاره بشه چطوری با بقیه ی لباساش خودشو می پوشونه! موفق میشه یا نمیشه! اونی که موفق میشد برنده بود
-
اینترنت
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 14:00
اگه یه نگاهی به اوضاع و احوال اطرافت بندازی میتونی یه نسخه ی مشابه هم واسه اینترنت بپیجی که این روزا انگار یکی انگشتشو گذاشته رو درزش و همون آب باریکه هم داره قطع میشه ! احتمالا این پرپر زدنا اون قدری ادامه پیدا میکنه که وقتی اینترنت ملی شد همه بگن: آخـــــیش!!! خدا رو شکر ! اینترنت دار شدیم مثل وقتی مرغ 4 هزار تومنی...
-
سه شنبه
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 10:28
تا حالا هیچ، دقت کرده اید که سه شنبه ها چه روزهای خاصی هستند؟ مثل یک گونه ی نادر، که هقته ای یک بار تکرار می شوند من همیشه برای روبرو شدن با سه شنبه از قبل خودم را اماده می کنم و حتا دلم را و حتا رنگ لباسم را و می دانم سه شنبه از همه روزهای هفته بهتر است سه شنبه عشق می بارد میان هم همه ی میدان انقلاب لبخند می بارد...
-
یکهو
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 08:59
دلم یکهو تنگ می شود برای همه دنیا . . . دلم می خواهد زنگ بزنم و حال همه ادم ها را بپرسم و حال همه خوب باشد و هیچ کس مریض نباشد و هیچ کس ناخوش نباشد و همه لبخند داشته باشند در جیبشان
-
بادبادک
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 08:04
گاهی فکر میکنم که مثل بادبادکی هستم که نخش بریده شده باشد . . . باد بادک باز رفته من مانده ام و یک آسمان ول
-
روز زن
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 08:59
هر روز که خیابان کارگر را به سمت انقلاب گز میکنم تا برسم سر کار، بیلبوردهای بزرگ محیطی روز زن را میبینم و هر روز دردم میگیرد روز زن ریحانگی عصمت عفت پاکی طهارت خوبی زن در فرهنگ امروز بدل شده به هویتی که باید خجالت بکشد از کنیه اش، از این دوجین اصفاتی که نشان جمع همه خوبی هاست و باید حیا کند که خودش باشد! حیا کند همان...
-
خاموش
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 15:37
گاهی اوقات یک ساعت خاموش بودن گوشی همراهت بزرگترین ارامشی است که می شود نصیبت شود
-
مسابقه!!!
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 14:19
یه دوستی داریم که می خواد یه سایت برای فروش کامپیوتر و تجهیزات دیجیتالی و لب تاب و . . . بزنه و داره به شدت دنبال اسمی میگرده که هم قبلا ثبت نشده باشه و هم خوشگل و خوش ترکیب باشه! یه چیزی مثل سایت دیجی کالا و . . . لذا از همه ی شما دوستان عزیز که اینجا رو می خونید دعوت می کنم تا تو مسابقه ی انتخاب اسم برای این سایت...
-
یهو
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 16:59
همه ی مزه ی دوستی به اینه که یهو زنگ بزنه بگه من آژانس گرفتم دارم میام پیشت
-
ساناز
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 16:57
فرشته ها الزاما بال ندارند اما حس مادرانه . . . چرا!
-
عدم دسترسی
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 16:37
همه ی اینترنت های دم دستم قطع شده ...نه خانه ونه دفتر روزگار غریبی است نازنین بدون وبلاگ دنیا چیزی کم دارد
-
اولویت های من
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 09:02
طراحی بروشور کنفرانس مانده پوستر مورد دارد باید تصحیح شود هنوز تلفن نزده ام به فلانی چای نریخته ام برای خودم و لیوانم خالیست ظرف کثیف کرن فلکس و شیر، صبحانه هنوز روی میزم مانده ارسال فلان فایل با ایمیل را موکول کرده ام به الان خانم مهندس فلانی گفته امروز یک سر بیا طبقه ما قابلمه هم روی گاز قل قل می کند ماشین لباسشویی...
-
خانوم گوگولی!
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 09:15
یک وقتایی که حوصله دارم، یعنی اکثر اوقات رنگ چیزهایی که میپوشم را هماهنگ و یا مکمل انتخاب می کنم و کلا هم ، ادم رنگ پوشی هستم و یکی از نایاب ترین رنگ ها در کمد لباسم، رنگ مشکی است! با این زمینه، ادامه را بخوانید که یک همکاری داریم که خیلی با نمک است، فی الواقع دومین آبدارچی شرکت است و اکثر اوقات اگرچه محل کارش پیش ما...
-
حکایت لاغر شدن ما!
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 08:40
محیا رژیم گرفته و هی دارد وزن کم میکنید،تا چند روز دیگر هم عنقریب به وزن من میرسد و بعدش هم لابد ما را رد میکند و میرسد به 58 و 59 و . . . این طوری است که من عذاب وجدان چاقی میگیرم و جد میکنم اگر چه رژیمی به کار نیست اما حداقل میزان کالری مصرفی ام را کاهش بدهم! یه همچین پشتکاری داریم ما! خیلی هم لایت است و اصلا هم...