پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

مضاعف


خوب خنده دار است که اینقدر مهم باشد که حرص بخوری یا حتا همین نوشتنش هم خالی از لب و دندان گزیدن نیست.

ماجرا از این قرار است من لباس فرم شرکت را تن کردم. مانتوی گرم و سنگینی است که بعد از صرف چای حتما باید بروی جلوی کولر بایستی تا خیس عرق نشوی  این قصه چند باری در طول روز تکرار میشود.

شلوار کرپ را تا کردم گذاشتم تو طاقچه و دکمه طلایی های سردست و اپل مانتو  و همچنین ردیف دکمه های مخفی ای که تا بیخ مانتو کاشته شده بود،کندم . ماحصلش شد چیزی که می توانم بگذارمش شرکت و وقتی می رسم بروم مانتویم را بکنم و آن عامل مجاز کننده را بکشم به تنم در برابر بینهایت نگاه کاوشگر که وقتی نگاهت می کنند دنبال رد خالی دکمه ها یا باقی قضیه هستند.

در نهایت تاسف و تاثر دیروز متوجه موج جدیدی در شرکت شدم که تکان دهنده تر از حرکت پوشیدن لباس فرم اجباری بود.

دوستان و آشنایان و همکارانی که غالبا در بخش های اداری مشغول فعالیت هستند رفته بودند و برای خودشان مقنعه های کرپ هم خریده بودند. یکی شان که عقب مانده بود هم سپرده بود آن یکی برایش بخرد یا اگر نشد با پیک برایش ارسال کنند که خدایی نکرده لحظه ای از این فیض عظیم بی نسیب نمانند.

مورد هایی هم بود که مقنعه های خط دار که خط طلایی مفصلی رویش نقش بسته بود مشاهده کردم که کم مانده بود قالب تهی کنم از این حجم دگر باشیدگی!

البته این من بودم که به بوته ی نقد می رفتم که چرااا شلوار کرپ خوشکل ست نامبرده را گذاشته ام کنار و جایش جین پوشیده ام و یا چرا مقنعه ی بور  و سیاه معمولی ای که همیشه چانه اش جایی است که نباید باشد را می پوشم وقتی این مقنعه های کرپ نازنین به اندازه ی کافی مشکی هستند و مجموعه ی لباس های مشکی با وجود همچین مقنعه ای درخشش بیشتری دارد و . . .

نه اینکه تعجب کرده باشم اما درکش و پذیرشش سخت بود.

برای توضیح بیشتر و تنویر افکار عمومی خوب است عرض کنم که این مقنعه های کوفتی ای که از آن ها یاد می کنم غالبا چیزهایی است که مجری های شبکه پنج وقتی خبر می خوانند سر می کنند و از بلندی هم می شود رفت زیرش قایم شد و از سایر مختصاتش این است که می افتد کف سر ادم و می چسبد و . . .  در واقع بی قواره ترین مقنعه ای است که من می توانم از آن یاد کنم! 

خوب تا اینجا و تا مواجهه با دخترکانی که لباسی که به زور تنشان کرده بودند را سفت در آغوش گرفته بودند و همه اش را با همه مختصاتش پذیرا بودند روبرو شده بودم

و بعدترش دخترکانی که رفتند و برای این مجموعه ی رقت انگیز اکسسوری رقت انگیز تری هم خریدند که مجموعه را از منتها درجات نحسی ای که می شد در نظر گرفت نحس تر هم کرد!

و بعدش هم در وحله ی  آخر با کسانی روبرو شدم که برایشان بسیار عجیب و باور ناپذیر بود که کسانی در این شرکت هستند که با لباس خودشان می آیند شرکت و می روند در سرویس بهداشتی که تنها جایی است که دوربین ندارد و لباسشان را عوض می کنند و لباس فرم را با تغییرات نامبرده می پوشند.

این مرحله ی آخر از سایر قسمت ها برایم مبهوت کننده تر بود

این دخترکانی که از آنها می نویسم همه شان جوان و زیبا و با طراوت هستند و می توانند خوشحال و شاد و شنگول هم باشند، اما یک طوری مغمومانه در دامی که انگار هیچ مفری از آن نیست گیر افتاده اند و  نه حال فرار از آن را دارند و نه انگیزه اش را

راستش کمی احساس خطر کردم. یعنی این جماعت صبح از خانه بیرون می آیند هیچ برایشان مهم نیست که چی بپوشند؟ بروند سر کمد لباس هایشان و دلشان بخواهد امروز را رنگی تن کنند یا ساده یا اسپرت یا هر چی. 

این که ادم حوصله ی ست کردن و لباس مناسب پوشیدن را نداشته باشد قابل درک است اما این که تصور این که کسی هر روز همچین کار میکند را نتوانند تاب بیاروند ترسناک است

این تفاوت فاحش مثل دره ای است که هر آن هر کدام از طرفین ممکن است بیفتند داخلش! 

ترسناک است چون خیال خامی است که همه میل دارند خوب باشند و خوب تر و زور را تاب نمی آورند و یا حتا همین قدری که بدانند و اعتراض کنند که چرا فقط خانم ها ملزم به استفاده از همچین پوششی هستند؟ یا چرا به جای اینکه بخواهند شیک تر و مرتب تر باشند می روند آن مقنعه های فاجعه تر را هم خریدند؟

دلم می خواست جای این قصه ها وقتی می رفتم طبقه بالا تا غذایم را در ماکروفر آشپزخانه گرم کنم دختر های واحد فروش را می دیدم که یکی شان شال قرمز دور مقنعه ی نخی اش گرد کرده دور گردنش یا آن یکی شلوار جین یخی اش را ست کرده بود با مانتوی مشکی و یا هر چیز دیگری که کمی دلگرم کننده تر باشد 

از اینکه خیلی با تعجب نگاهم کنند و بپرسند واقعا هر روز میایی تا اینجا و بعد لباست را عوض می کنی؟