-
دختر که باشی
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 14:56
یه دختر تنها دو تا دختر تنها سه تا دختر تنها چهار تا دختر تنها . . . پ.ن: اخر هفته بعد و آخر هفته ی بعدش تعطیل است، شرکتمان بین تعطیلی هایش را هم تعطیل کرده و در نهایت شده دو تا تعطیلی تپل که میتوانست در شرایطی خیلی هم اکازیون باشد! محیا میگوید برویم مسافرت، من هم خیلی هم دلم سفر می خواهد. به آژانس های مسافرتی و تور...
-
گلادیاتور
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 11:40
به مدیر بازاریابی شرکتمون میگیم گلادیاتور گلادیاتور ها ادم می کشتن حال میکردن این خانوم اخراج می کنه جیگرش حال بیاد!!! از شهریور پارسال به صورت مداوم نون هف هش ده نفری رو بریده شرکته داریم؟
-
خدا گونه . . . مادر
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 12:13
-
دو پهلو
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 00:10
بالاخره که یک روز نقاب ها می افتاد، روزی که همه ی دو پهلوهای فکرت جملگی یک پهلو میشوند. یک پهلوی تیغ! لبه ی تیز و برانی که تنها میبرد و رد و جراحت و زخم بر جای می گذارد، لبه ی تیز واقعیت واقعیتی که تنها و تنها در میان امیال و افکار یک نفر، رها، می توانند زنده بمانند و نه عالم واقع بالاخره همه ی سوال هایت یک جا جواب...
-
دلار
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 23:33
میگویم چرا این همه گران شده؟ میگوید دلار گران شده خانوم میگویم دلار یک بار گران شد، شما تا الان قیمتت را سه بار زیاد کرده ای اما!
-
فلز
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 08:33
فلز و حجم های آهنی آموزش لازم دارد. حتی شده در پایه ای ترین مقطع که آموزش جوش کاری باشد و تشخیص آلیاژ و مواد این است که اگر چه ما هی خودمان خودجوش می رویم و کار میکنیم این بار جد کردیم که برویم و دوره ی فلز را با یک استاد درست و درمان سپری کنیم. این شد که هی هی دنبال یک استاد فن میگشتیم و به سایت ها و پیج های فیس بوک...
-
حقوق
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 11:09
یه ماه کار کردم یه روزه خرج شد
-
جمله ها
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 09:51
بی زحمت به در و دیوارشهر، بنر ها و استند های شهری، تابلوها و بیلبورد ها، پل های هوایی، دیوار نوشته ها، تبلیغات محیطی، هدر سایت ها و سربرگ سازمان ها و تراکت های تبلیغاتی و . . . یه نگاهی بیندازید. جمله ها! جمله ها نقش به سزایی در محیط و روان ما دارند، اینجا من دو تا دسته بندی برای جمله ها حایل می شوم که می توانید به...
-
اون وختا
شنبه 30 دیماه سال 1391 11:54
مرد . . . بغض میکند! اون وختا با پا لای درو وا میکردم که برم تو خونه . . .
-
تحسین برانگیز
شنبه 30 دیماه سال 1391 08:04
به بلندای فکرم تحسینم کن نه بلندی مژه
-
من یک فمنیست هستم
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 08:18
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، من یک فمینیست هستم. اولین بارجرقه های فمینیسم من در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که مادر بزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج می شوند تا دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام...
-
آقای وایت!
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 09:06
ما خیلی شرمنده ایم آقای وایت ببخشید ما این چند روز ارواح عمه ی محترم شما را زیر سوال برده و اندکی مورد التفات قرار داده و نواختیم. اینجا هم از شما و هم از عمه نازنینتان مراتب عذرخواهی و شرمندگی را داریم باشد که مورد بخشایش قرار بگیریم، انشاالله! آقای وایت ما می دانستیم که شرکت محترم و داخلی مینو که هم اکنون قراردادهای...
-
دنیای ما
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 09:14
راستش امروز آمده بودم از اسپشیال های شخصی و پرنده ی کوچولوی خوشبختی ام بنویسم. بنویسم روی بخاری عدسی پخته ام و کاناپه ی بزرگم را جلوی بخاری گذاشته ام و هی فیلم میبینم و هی عدسی گرم و تندم را توی ماگ بزرگی میریزم و هورت می کشم و پتوی مسافری چهارخونه ی سبزم را تا زیر گلو میکشم بالا و همانجا پای لب تاب خوابم می برد و...
-
چاپلین . . . مارمولک!
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 09:20
یکی از کمدی های چاپلین در 1916 را می دیدم. داستان مربوط به یک زندانی فراری است که بعد از فرار لباس یک کشیش روحانی را می پوشد و بعد از حاضر شدن در مجلس وعض و منبر و جمع آوری اعانه و . . . سرانجام موفق به فرار و در نهایت تسلیم میشود! داشتم فکر میکردم یک قرن بعد در عصر حاضر همان درون مایه (مارمولک را یادتان هست) در...
-
گاهی روزانه نوشت
جمعه 15 دیماه سال 1391 18:17
دیروز صبح رفتم قسط های بانک ملی و کشاورزی را بدهم. یک سال از بازپرداخت قسط های بانک ملی گذشته و باید دفترچه ی واریزی قسط را عوض میکردم، بماند که تا ته دنیا برای تعویض دفترچه رفتم و در عین ناباوری شاهد یکسان شدن بانک مربوطه با خاک بودم و یک آدرس چپ اندر قیچی دیگر که مال یک ناکجا آباد دیگر که باید می رفتم و کشف و خنثی...
-
این شکلی
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 12:13
کاغد های باطله ای که یک رویشان سفید مانده را جمع میکنم و نگهشان می دارم برای چک پرینت یا میدهم شان به کسی که استفاده کند و دور ریز نباشند این شکلی حس می کنم تنه ی پیر چنار دوهزار ساله ای را نوازش می کنم که اره را روی گردنش گذاشته اند و هیچ حواسشان نیست چندین و چند سال دارد و چقدر نازک دل و مهربان است هر بار که میروم...
-
یکی از ماها
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 15:22
همه ی ما دردهایی داریم که گمان می کنیم بزرکترین درد دنیاست و برای مواجهه و رویایی با آن به بزرگترین نیروی وجودی مان نیازمندیم تا بر آن غلبه کنیم. پست حاضر درد یکی از ماهاست که می نویسم تا با شما به اشتراک بگذارم و از همه ی دوستانی که می خوانند و راهکار یا تجربه ی مشابهی دارند استدعا می کنم که تجربیاتشان را به اشتراک...
-
رابطه ی شکمی
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 12:45
ته مانده ی ناهار ما را کبوترها می خورند پرخوری کنیم ، گرسنه می مانند
-
کشتی
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 10:30
اولین اصلی که دو نفر می توانند با هم کشتی بگیرند این است که هم وزن باشند و از نظر جثه یکسانی تقریبی ای داشته باشند تا در مرحله بعد به زورآزمایی و دسته پنجه نرم کردن بپردازند تا ببینند کدام یکی زورشان بیشتر است و کدام یکی میدان را خالی میکند و کی پشت کی را به خاک می مالد. اما از آنجایی که در بازی زندگی داور بازی ما چرت...
-
زایمان های پیش رس
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 08:13
در این که شرایط فعلی خیلی ها را حامله کرده و چیزی نمانده که مردم بزایند زیر بار این همه فشار شکی نیست، اما نکته ی جالب فرارسیدن موجی از این زایمان پیش رس در برابر بهت و تعجب جماعتی است که می گویند آستانه ی سکوت و همچنین آستانه ی درد مردم بالا رفته است و هر بلایی هم که سرشان بیاید دم بر نمی اورند. یعنی همان روز که جای...
-
روز از نو روزی از نو
شنبه 2 دیماه سال 1391 09:06
اول صبح اول هفته اول ماه ابتدای فصل اول زمستان من هم از اول شروع می کنم
-
پایان زمین
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 12:34
سه روز بیشتر تا بیست یک دسامبر و سررسید پیش بینی مضحک نوستراداموس و پایان دنیا باقی نمونده. پریروزا فیلم مالیخولیا رو میدیدم، داستان زمین که با یه سیاره ی دیگه به همین نام تصادم می کنه و لحظه انتظار همه برای به پایان رسیدن عمر زمین فرا میرسه. وقتی کلر با واقعیت روبرو میشه، جاستین،برای التیامش میگه،زمین پر از شرارته و...
-
لحظه
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 08:34
صدای قار قار کلاغ می آید دانه های درشت برف، حتی درشت تر از پنبه ی زده از آسمان می بارد یاد تنگ نیم دایره ای کودکی هایم می افتم که وقتی تکانش میدادی و دانه های برف درونش به رقص در می آمدند و ساعت ها مایه ی سرگرمی مان می شد و در پنجره ی روبرور انعکاسی از تصویر من هست نان شیر مال روی دستمال کاغذی را تا نیمه خورده ام...
-
تخته سیاه
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 15:00
آخرین بیرق هم می افتد، مثل آخرین سرباز امید آخر، گام اخر . . . غرورت هم له می شود له و لورده بر بالینش مینشینی و جان کندنش را نظاره میکنی سرباز اولت را آسان داده ای دومی را کمی سخت سومی را دلت نمی آید در این لشکر بی رمق نفرات را راحت به کشتن نمی دهی اینک این آخرین برگ، آخرین نفر، آخرین چیزی که برایت مانده است و همه ی...
-
میز جدید من!
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 13:39
از نزدیک های صبح درگیر عوض کردن میزم بودم تا همین الان! میز قبلی دم در اتاق بود و به هزار و یک بهانه دوستش نداشتم، اما از وقتی همکار ایزویی مان رفت خارجه ما هم زاغ سیاه میز لب پنجره ی شیشه دودی ای اش را زدیم تا بالاخره پس از گذشت مدتی امروز موفق شدیم جول و پلاسمان را جمع کنیم و بیاییم سر این یکی میز. جالب است بدانید...
-
درجا
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 09:46
-: پس فکرت درگیر چیاست؟ +: زنده گی
-
همه نام ها
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 14:15
در وجود همه ی آدم های دنیا چیزهایی برای دوست داشتن وجود دارد که باید پیدایشان کرد باید استخراج شوند و دوست داشته شوند مثل ذرات طلا در معدن جواهر با این تفاوت که احتمال وجود طلا در این معدن قطع به یقین است . . .
-
مهمونی
شنبه 11 آذرماه سال 1391 11:59
در راستای دورهمی های گاه و بیگاه پریروزها مهمان خانه زن بابا ی عزیز بودیم! آیدا، لاله، گولو، نشمیل و من من کله گنده! برای بار اول بود که نشمیل را میدیدم، اگر چه وبلاگش را تا حالا نخوانده بودم اما از آشنایی تا پسرخاله شدنمان کسری از ثانیه را می طلبید. اما این مهمانی یک تفاوت داشت و آن این بود که پوران می گوید همه یک...
-
شرف
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 13:18
یک روز می رسد که چرخ میزنی می بینی این هیبت ملعون و منفور کیست که اسم و عنوان و هویتش عین مال توست . . . منفعت طلب و بی شرف و کم حوصله و زودرنج و بی طاقت و نامرد و بی معرفت و زیاده خواه و راحت طلب و کم کار و . . . و خیلی چیزهای گند دیگر هم هست. آن روز خیلی روز بدی است روزی که ادم از خودش بدش می آید که فروخته، شرافت را...
-
کارناوال
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 14:03
-: کی مش موهاتو عوض میکنی؟ +:بزار دم محرمی، که جدید باشه -: سرویس تازه خریدی؟ +: آره گفتم میریم هیئت نو نوار باشه -: ماشینتو عوض کردی؟ +: دم محرمی قدیمی بود -: ازدواج کردی؟ +: نه هنوز ، اما با هم اومدیم که ببینمون با هم -: گوسفند کشتن؟ +: نه دیگه امسال گاو زدن زمین -: چند تا گوسفند سر بریدن جلو پای هیات؟ +: از اون یکی...