پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

از اون روزا


از اون روزاست که باید در خونه مردمو بزنم بگم:

ببخشید می شه یکم ناز منو بکشید؟

:(

خواهرم زنگ بزنه 

یا به دوستم بکم

یا سعی کنم از همکارم بگیرم

شاید کسی تو کمدش داشته بشه

تو گاو صندوقش

من لازم داره آخه امروز

امروز لوسیم اومده آخه



کامنتای این پست مال خود خودمه . . . خیلی خوشایند بودن برام

ممنون از همه تون دوستای گلم

خیلی بوس

ابلاغ دستور اخراج



آبدارچی مادر مرده را اخراج کرده اند

اگر چه یک هفته بود ظرف های نهارم را نمیشست و ظرف های غذایم را چرب میگذاشت در آبچکان

اگر چه یک ماه بیشتر که به خاطر جانبداری از همکارم با من حرف هم نمی زد

اگر چه به انبار دزدکی سر میزد و اقلام تبلیغاتی را مورد عنایت قرار داده بود

اگر چه لوازم واحد را قایم میکرد

و لیوانی که برای خودم خریده بودم را سر به نیست کرذ

اگر چه بدجنس بازی در می آورد

اگر چه که چشم سفیدی میکند

اما . . .

اما من هزار سال دیگر هم دلم نمی آید برود

که اخراجش کنند

چون زن دارد و چشم های زنش به دست های اوست، چون دو تا دختر دم بخت دارد که دلشان می خواهد خوب زندگی کنند، چون زنش سرطان دارد و دواهای مریضی زنش هوار تومن است. . .

حالا مدیر شرکت آمده به منشی اش می گوید بگو چیزهایی که دستش است را تحویل بدهد تا از فردا نیاید، همکار محترم با آبدارچی حرف نمی زند و به من می گوید تو بگو

میگویم نه!

میگوید خواهش می کنم

با جدییت میگویم نه

هر چه اصرار می کند قبول نمی کنم

آقای آبدارچی آمده برایم چای آورده و جالب است که یک ماهی بود که برایم چای نمی آ ورد  . . .

استکان را که روی میز میگذارد بغض می کنم، می دانم که روزی همه دست خداست اما کاش آن روز نباشد که دست خالی برود خانه

حالا خدا می داند کی بالاخره سر نخ را دستش بدهد . . .


بعضیا


با بعضی ها از چیزی که هستی خجالت میکشی

با بعضیا حس میکنی وجودت چقدر ارزشمنده و دوستش داری

با بعضی ها که هستی خجالت میکشی از چیزی که گوش میدهی

با بعضیا میشینی  آهنگای هشل هفتو دس میگری و جوک درست میکنی

با بعضی ها که هستی خجالت میکشی که چرا دوست پسر نداری

با بعضیا برای هیچ ادم و کار اضافه ای  وقت نداری

با بعضی ها از  ارایش نکردن خجالت میکشی

با بعضیا حتا رژ لب هم نمی زنی

با بعضی ها برای اسم فامیلت هم باید شرم کنی

با بعضیا حس می کنی چقدر همه چیزت خوب و اندازه اس

با بعضی ها مجبوری بیشتر سکوت کنی و کمتر اظهار نظر کنی

با بعضیا بی اظهار نظر خونده میشی و بی گفتگو به اشتراک گذاشته میشه فکرت

با بعضی ها یکی دیگه میشی که دوستش نداری

با بعضیا خود خودتی

با بعضی ها سوراخ جورابت روی انگشت وسطی به اندازه فاجعه ی قرن بیست و یک میشه

با بعضیا سولاخ جورابت اصلا دیده هم نمیشه


با بعضی ها حس میکنی خوشبختی 

اما با بعضیا میگی چرا امروز تموم نمیشه؟


دست راست من


دست راست بیچاره درد میکند

همه اسخوان هایش

همه ناخن ها

و حتا همه مفصل هایش

ذوق ذوق میکند و وقتی موس را میگرم انگار درد دانیش سرریز کند

قبل تر ها میکوبیدمش به دیوار تا دردش کمتر شود

قبل ها ریکی میکردم و از انرژی کاینات التامش میدادم

حالا حالش خیلی بد شده و اصلا هیچ کدام جواب نمیدهد

 . . .



اون وختا _ آلوچه


باید اعتراف کنم 

اونی که وقتی آلوچه رو تموم میکرد مثله کیسه حموم برش میگردوند و لیس میزد من بودم

تازه این در صورتی بود که حال داشتم و کل بسته رو بعد از تموم شدن برای استفاده کامل به روش جویدن به مراتب اعلای رستگاری نرسونده بودم

D:

سکوت


بعضیا هستن که صدای هوار هوارشون هواست که مورچه گازشون گرفته

بعضیا پیچ شدن از بس پیچیدن به خودشون وقتی مار نیششون زده . . . 

اون وختا کیک یزدی


دارم کیک یزدی می خورم یادم میاد بچه که بودم عاشق جویدن کاغذ پوستی دورش بودم . . .

حالا کیکو که از تو کاغذ قلفتی کندم کلا اندازه دو گرم کمتر کیک رو کاغذ مونده

حالا سوال کارشناسیم اینه که بچه بودیم بیشتر کیک میچسبید به کاغد یا کیک یزدی خیلی چیز نابی بود؟!

روز مرد


دوستم اس ام اس داده بهم که روز مرد مبارک

مردی که به اون نیس

به این یکیه

D:

موبایل


یکی از معضلات این روزام  اینه که وقتی دارم غبار گوشیمو پاک میکنم و هی چکش میکنم

به گوشی بغل دستی ر ب ر اس ام اس میاد







هی کار هی کار

این روزها با تمام قوا که چه عرض کنم با قوایی مافوق تمام توانم کار میکنم

اغلب شب ها دیر میرسم خانه

و اغلب صبح ها زودتر از هفت میزنم بیرون

صبح علی الطلوع میروم شرکت و بعد از پایان ساعت کاری که ساعت سه و نیم باشد میروم طرف دانشگاه محیط زیست داشنگاه تهران که مشغول برگزاری دوره ی جدیدی از سری کنفرانس های محیط زیستی شان هستند و من برایشان کارهای طراحی پوستر و کاتالوگ و بنر و . . . را انجام می دهم

تا چهارشنبه!

که اول خرداد باشد و فولان کنفرانس محیط زیستی برگزار بشود و خیالم راحت شود که پیک کار ها پاس شده است تا با فراق بال بروم سراغ کارهای دیگر خودم که به شدت به حالت استند بای درآمده اند 

خواهر خانوم میگوید کمی خلوت تر کن سرت را . . .

اگر چه اکثر شب ها کم می خوایم و مدت هاست که در آشپزخانه حتا گاز روشن نکرده ام، اما راستش را بخواهید من شرایط موقت و این چنینی را دوست دارم، دوست تر دارم که همه ی وقتم را این طوری بگذرانم، دوست تر دارم که زمانی نماند که یادم بیاید که دلم می خواست چطوری باشد و چطوری نیست.

آن طوری دلم  میگیرد و وقتی بگیرد  هیچ راهی برای وا شدنش نیست! این طوری اما . . . همه ی زمانم طوری سپری میشود که یا مشغول کارم یا کلاس یا مشغول کارهای کلاس یا طراحی  . . .

البته یک پنج شنبه و جمعه را با خلوص نیت و بدون هیچ گونه خللی به تفریحات سالم و مفرح می پردازیم طوری که آنقدر با روزهای دیگر هفته توفیر داشته باشد که این تفاوت تمایل برای شروع هفته ی جدید و تم روز از نو روزی از نو را درم ایجاد نماید!

تازه تازگی ها چیزهای تازه را هم کشف و شهود نمده ایم

از سردرد های عصبی پشت سرم که ضربان دارد بگیر تا سوزش سر معده و افت فشار و کاهش ضربان قلب که همگی متفق القول منشا عصبی دارند و خوب میدانم فشار هماهنگ کردن این چند روزه که کنفرانس تمام شود است که از این راه ها نشت دارد و خود نمایی میکند . . .

تا چهارشنبه بشود و کیک تولد هفتمین کنفرانس را که هر دوره من می خرم با بچه های پژوهشکده فوت کنیم و . . . 

 

پست کاری غمگین

درست همان روزی که با همکار نه چندان محترمم بحث کردم که فولان کارش غیراخلاقی است نود و هشت درصد از حجم اطلاعت کاریم که اغلب فایل های لایه باز یا اجراهای مربوطه بوده است ناپدید شده است!

امروز هم سر بازستاندن هاردی  که حاوی بک آپ سیستم ها بود نزاع خونینی درگرفت.که بنده برای در امان بودن از حجم هوارهای و متعاقبا بی ادبی ها مکان را ترک نموده و به سایر طبقات پناهنده گشتم

سیستمم را فرستادم ریکاوری

و هم اکنون آواره ای میباشم

به تاراج رفته

:(

امروز تا دیروز


این یکی به اون یکی میگه:

اینا واس شما جوکه !

واس ما خاطره ست . . .



ادامه مطلب ...

حسش نیست


یه روزایی مثا امروز حس هیچی نیس

نه نوشتن

نه تایید کردن

نه جواب دادن

نه حتا خرید کردن

نه کافی شاپ رفتن

نه بازار رفتن


یه روزایی مثه امروز شبیه بادبادکیم که یه سوراخ ریز یه جاش داره

هی فس تر میشه

هر بی تاب تر

هی بی دلیل تر



شب ارزو ها


ارزو میکنم . . .

زود یادم بیاید، وقتی که یادم رفت

زود برگردم، وقتی که بیراهه رفتم

بترسم، وقتی که کم شدم

دور نشوم، وقتی که امن و ارامشی هست

ارزو دارم

گرم باشد، همه دل هایی که تو در آن خانه داری

و در همه دل ها لانه کنی، وقتی که جایگاهت تنها همان جاست

ارزو دارم

بغض کنم، وقتی کم رنگ میشوی

گریه ام بگیرد، وقتی که نیستی

نادم باشم، وقتی که راه دور شدن از تو را پیش گرفته ام

ارزو دارم

گرم باشد همه نان های روی سفره

چرب باشد همه خورشت ها

پر از نخودچی و کشمش باشد همه جیب های قصه

شیرین باشد همه کام ها

شاد باشد همه لب ها

و دست ها به نوازش برود 

و سینه ها سبک 

ارزو دارم . . .

ارزو نماند

یک خط صاف!


اولین درس کلاس جواهر سازی ای که بعد از دوره ی مقدماتی حجم میروم، بریدن خط صاف است

خط صافی که اضلاع یه مربع یک در یک سانتی متری است!

اولش خیال کردم خیلی ساده است  و قبل از بریدن خط صاف سعی کردم یک فرم منهنی رو ببرم، اما وقتی دست به کار شدم فهمدیم درس اول شکستن شاخ فیل است و بعد از بریدن ده دوازده تا مربع فهمیدم باید یک تجدید نظر اساسی در شکل کارم کنم تا نتیجه بگیرم.

من ادم دست گنده ای هستم!یعنی بوم نقاشی ام از پنجاه هفتاد کمتر باشد دستم پیش نمیرود

کاغد طراحی ام از A3  کوچکتر باشد قلمم گره می خورد

حالا فکرش را بکن که ادمی با این وسعت دست برود مربع یک در یک ببرد آن هم صاف صاف

نتایجی که در بردین خط صاف با اره و کمان از ورق برنج کسب کردم به شرح زیر است:


برای سیر در خط صاف نباید حتا لحظه ای به راست یا چپ متمایل شد! همان یک لحظه کار را خراب میکند (گاهی فرصتی برای ریسک کردن نداریم و همان یک آن نتیجه را تغییر می دهد)

برای سیر در مسیر مستقیم باید همواره هدف را مدنظر داشته باشی و موقعیت آن را نسبت به خود بسنجی تا منحرف نشوی 

اگر در اولین لحظات انحراف متوجه آن بشوی میتوان رفع و رجوع کرد اما اگر دیر بجنبی واحد یک در یکت به فنا رفته و دوباره باید از اول شروع کنی 

برای صاف بودن باید همیشه روی مسیر خودت حرکت کنی و مسیر را از براده ها بروبی تا آلودگی ها باعث نشود مسیر اصلی را گم کنی

برای صاف شدن باید قبل از راه افتادن ، مسیرت را با دقت و ظرافت ترسیم کنی تا هر لحظه در طول مسیر موقعیت مکانی را نسبت به مسیر مرجع بسنجی

برای صاف بودن باید صاف بود، هر انحراف در ساعد و مچ و حالت نشستن در نتیجه ی کار خودش را به حالت اعوجاج و برقوارگی نشان می دهد 

برای صاف بودن باید بدانی که چه می خواهی

تند نروی، تند رفتن نشانه ی غروری است که با دست کم انگاشتن هر آنچه که هست حاصل میشود و الزاما رسیدن به هدف را تضمین نمی کند بلکه اکثر اوقات نتیجه ی عکس میدهد

اهسته رفتن اما احتمال خطا را کاهش میدهد چه اگر اشتباه کنی هم فرصت برای فهمیدن و جبرانش داری


خنده دار است که با بردین مربع های فلزی یک در یک به این نتایج رسیده باشم اما اگر n عدد مربع کج بریده شده که تلفات داده ام را رویت بفرمایید حق می دهید که این قدر به نظرم فنی و استراتژیک و مهم جلوه کند! از آن طرف من اعتقاد راسخ دارم که قوانین حاکم بر دنیای ما در هر سایز و هر جایی قابل رویت است!

 چه فیل ! 

چه فنجان!

تازه!

 آخر آخرشم من هنوز یه مربع کامل و صد در صد صاف نبریدم و تمام تلاشم منتج به داشتن مربع های نزدیک به فرم اصلی شده که از اونم نتیجه گرفتم که داشتن مربع صاف و تونستن بردیدن یه خط صاف نیازمند مهارت هم هست که فعلا ما فاقدش هستیم



پ.ن:

توصیه میکنم حتما بخوانید