ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چند وقتی هست که فکر میکنم آدم ها شبیه بارباباپا هستند
فکر میکنم ما ادم ها یا به عبارتی خیلی از آدم ها همین طور هستند و می شود در این فرمول جایشان داد، البته که در مثل جای هیچ مناقشه نیست اما تغییر ماهیت و تغییر کاربری به نظرم یک اشل ذهنی است که آدم ها هم دارند و اگر چه که این تغییرات در حد تبدیل شدن به مبل و کتابخانه و میز تلویزون نیست اما در حدی است که بشود مقایسه اش کرد.
مثلا یکی از این اشل ها کار است! یکهو می بینی شده ای شبیه کارت! شده ای یک حسابدار بالفطره که در خواب و بیداری و تعطیلی رسمی و غیر رسمی با همان فرمولی که پشت میز کارت می نشینی و کار میکنی ، زندگی میکنی
یکهو می بینی شده ای یک عنصر از یک چارت سازمانی مستعمل که با همان سیستم کاری و همه وظیفه های انسانی و خانوادگی و اجتماعی ات را با همان فرمول تعمیم می دهی! و خدا به فریاد برسد اگر این فرمول از سر باز کردن باشد!
در یکی از سارمان های به نامی که به صورت پروژه ای با آنها همکاری میکنم یک خانومی داریم به اسم آ!
فرمول خانوم آ برای عبور از بحران و حل مسایلش این است که دور خودش یک دایره ی قرمز بکشد و با قیچی خودش را از صورت مسئله قیچی کند! و در نهایت هر اتفاقی برای کل مجموعه بیفتد مهم نیست چون خانوم آ می گوید من وظیفه ای در این قبال ندارم چون آنچه وظیفه ی شخص من بوده به انجام رسیده و هیچ کاری هم ندارد که هدف این مجموعه چی هست و سرانجام کار می شود!
در واقع خانوم آ وظایفش را برش می کند . مثل یک تکه از یک نخ! به تکه ی قبل و بعدش از این قسمت به هیچ عنوان توجه ای نمی کند! به نظرم خانوم آ یک بارباباپای پشت گوش انداز حرفه ای است که یاد گرفته چطوری برای بستن دهان سایرین وظایف خودش را مجزا کند!
خیلی وقت ها در موقعیت های مختلف یکهو یادم می آید اگر کسی بخواهد با این فرمول زندگی کند چه اتفاقاتی می افتد
مثلا خواهرم چیله را سپرده تا برود به کارهایش برسد و گفته نهارش را بده و بعد بگذار بخوابد!
اگر فقط همین فرآیند نهار و خواب اتفاق بیفتد ما یک چیله ی عصبی و غمگین داریم!
اما اگر فرآیند خرید خوراکی و رفتن به پارک سرکوچه و تاب خوردن دو تایی و بازی و . . . به این مجموعه وضایف اضافه شود نتیجه یک جوجه است که آرزو دارد یک شب بیشتر پیش خاله اش بماند
آدم های زیادی زیاد دیگری را هم میشناسم که بارباباپا میشوند، آنها هم برای همه مسائل یک فرمول دارند! همیشه برای حل یک عالمه مشکل داد می زنند!
همیشه قهر می کنند!
همیشه سکوت می کنند!
من هم خیلی وقت ها بارباپا می شوم و به نظرم این غالب های این چنینی مانند یک دام است برای زنده بودن آدم ها! زندگی یکباره و بی مثالی که مثل باد در حال گذر است و هیچ وقت دیگر هم تکرار نمی شود!
این ها را اینجا می نویسم تا هیچ وقت فراموششان نکنم
تا قالب ها را پاره کنم
تا دوباره نگاه کنم
تا زندگی را زندگی کنم! بشنوم ! ببینم!
درگیرش بشوم
با هم دست به یقه شویم و کلنجار بروم با زیر و بمش
شکتستش بدهم بعد از خیلی روزها که مغلوب و مضمومم می کند
می دانید . . .
این بار اولی است که زندگی میکنم
و بار آخر
دلم نمی خواهد هیجانم را پنهان کنم
دلم نمی خواهد عادی به نظر برسم به قیمت معقول بودن به قیمت سکوت کردن
قالب های زیادی هستند که برای حل مشکلاتمان گه گداری به کارمان می آید و مثل لباس می پوشیمشان و کارهایمان را پیش می بریم و موفق می شویم!
اما یادمان باشد بعد از تمام شدن آن کار یا فعالیت و یا هر قائله ی دیگر ، آن قالب را مثل یک رخت چرک از تنمان بکنیم و بگذاریم رو رخت آویزی کنار همان کار و رد شویم و برویم!
یادمان باشد که قرار نیست همه مشکلات با یک کلید حل شود!
یا حد اقلش این است که بدانی که چیزی که دست و بالت را بسته همان قالبی است که در آن فرو رفته ای!
و ارزشمند ترین قالب بودنمان هیمن است که خود خودمان باشیم! بی واسطه!
این همان جایی است که به گذشت روز های عمرمان می ارزد