ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ما به چشم مان هیچ پدیده ی عجیب و غریب و غیر قابل وصفی از منظر علم را ندیده ایم، همه آنچه در اطافمان در جریان است علت و معنایی د ارد و به سهولت می شود آن را آسیب شناسی کرد و به جز جزش تفکیک کرد و توضیح داد اما واقعیت این است که شکل گیری یک جنین در بطن یک زن خود خود معجزه است.
برای غربالگری پایان ماه سوم دوباره روانه ی سونوگرافی شدیم و در مونیتور جادویی خانم دکتر یک موجود زنده که تکان می خورد دیدم. یک موجود زنده که توی سینه اش چیزی شبیه قلب تند تند می تپید و در مدتی که دنبال اندازه گیری مهره پشت گردن و . . . بودند دیدم که آن سایه ی موهوم چند بار غلطید و دوبار پشتش را به تصویر کرد و حجم کوچک و سیالش در رحم وقتی دچار چیزی شبیه سکسه می شد بالا می پرید و دوباره مثل یک پر سر جایش برمیگشت .
گمان کردم واقعا سکسکه است که توضیح دادند که شکل گیری سیستم عصبی در بدن جنین باعث ایجاد چنین حرکتای م یشود و عادی است.
با توجه به اولین تصویری که از او دیده بودم و چیزی شبیه یک جباب هسته دار بود حالا دیدن موجودی زنده که کاملا هیبتی انسانی یافته بود شبیه لمس یک معجزه بود. دست ها و پاهای کوچک و بی تناسبی با بدن و سری بزرگ که اندازه کل بدنش بود و قلب که می تپید و تکان هایی که به هر سو می خورد مرا شگفت زده کرد.
تمام مدت نمی توانستم چشم از مونیتور بردارم و اگر ساعت های طولانی در آن مطب می ماندم باز هم با میل و اشتیاق تماشا میکردم که چطور دقیقا درون بدنم معجزه ای در جریان است.
پنداشت واقعی ام اسن است که شخصا هیچ دخالتی در این اتفاق ندارم و مثل یک تماشاچی و یا یک رهگذر فقط شاهد این اتفاقات هستم و غیر از اختیار و اراده برای شروه آن در هیچ کدام از این مراحل هیچ نقشی ندارم و ناخودآگاه بدنم که ملیون سال آموزش و تکامل یافته تا این نقش را ایفا کند خود به تنهایی و بدون کوچک ترین دخالت امورات رشد و شکل گیری او را به پیش می برد و این هم یک معجزه ی دیگر است.
باور معجزه در دل های همه ما هست و گمانم اول باری باشد که شاهد آن بوده ام و لمس آن بسیار مهیب و سهمگین است و درک بسیار لذیذی هم دارد به سان زندگی
زندگی شاید همین معجره باشد که در میان اشک و خون و جنگ داخلی و خفقان و هزار بلا که بر سر مردم می آوردند باز هم ما زنده ایم و دلمان خوش است به امیدی که فردا می رسد.
مثل رفتن روی سکوی اعدام می مونه!
رفتن و گشتن دنبال چیزی که ما رو خوشحال میکنه، چه در جستجو و چه در زندگی و چه حتا در یومیه ی بی مزه ی روزانه چندین برابر بزرگ تر از حجمه ی قلب ما برای تحمل و درک خوشحالیه!
باید هر روز کسی رو که حوصله نداره و میخواد خودشو قایم کنه و زیر پتو بمونه رو اعدام کنی. هر روز قبل از بر اومدن خورشید ببری ش روی سکو و بعدش چهارپایه رو از زیر پاش بکشی تا همون موقع بین همون ثانیه به دنیا بیای و صدای پات بپیچه تو سرت که بفهمی هنوز می تونی!
می دونی؟!
زندگی بهای سنگینی داره اینکه همین نفس بکشی اسمش که زندگی نیست. این همه راه جدید و حرف نزده که کسی جرعت نداره نگاشون کنه س که تو دلشون زندگی رو پنهان کردن
این آدما که می بینی یه طوری حرف می زنن که از پیش معلومه برای خوشامد همه ست، اینا زنده نیستن که!
اینا مدت هاست که با تکرار مکررات جون دادن و فقط یه سایه ی خاکستری ازشون مونده
زندگی دوست من ، مقوله ی دیگه ایه.