پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

خوشی های کوچولو . . .


حس بسیار خوشایندیه وقتی برای تولد دوستی بهش یه پیامک تولدت مبارک کوتاه میدی و اون اونقدر شاد میشه که تو سورپرایز میشی . . .

حس خوبیه وقتی بعد از مدت ها ناگهان جیمیل شرکت وصل میشه و دقیقا همون وقت نامه ی یکی از دوستای خوبت میرسه که دلش گرفته  و تو میشینی و براش مفصل از ته تهای دلت می نویسی و با نامه ات دلت رو هم براش پر میدی که حالش بهتر شه . . .

حس خوشایندیه وقتی گوشیت زنگ میخوره و دوستی که یه کار طراحی یا گرافیک داره اولین کسی که به ذهنش رسیده تو بودی و اصلا هم مهم نیست که کارو بگیری یا نه . . .

حس خوبیه وقتی ماشین خریدی و دوستایی داری که به اندازه ی خودت از این ماجرا خوشحالن!

حس خوبیه وقتی حس میکنی لبریز شدی از حال های خوب و دلت می خواد بپری بالا و همه ی حال خوبتو با آدما قسمت کنی

حس خوبیه وقتی کسایی رو داری تا دوستشون داشته باشی

حس خوبیه 

بدانید و آگاه باشید که آن کافه کارت خوان ندارد!

                                         



خیال کنید با چندتا از دوست هایتان می خواهید بروید تئاتر شهر و دن کامیلو را ببینید، بعد به هر دلیلی چند نفرشان نمی آیند و در نهایت چند تا بلیط خالی دارید که از قبل پیش خرید شده و حالا به جای صندلی های غریبه ی بغلی ترجیح می دهید صندلی های دوست کنارتان بنشینند و به این ترتیب یکی از دوست های نه چندان نزدیکتان را دعوت میکنید تا همراهتان بیاید.

در راه این دوست رودروایسی دارتان چندین بار زنگ می زند و از گم شدن کارت بانکش میگوید و شما هم هی بهش خاطر جمعی می دهید که به اندازه کافی پول دارید و نگران چیزی نباشد و اصلا مهم نیست!

نیم ساعت قبل از شروع سانس می رسید و می روید کافی شاپ یک چیزکی بخورید و با تتمه ی دوستانتان بیاسایید تا درهای اصلی باز شود. به طبعیت از دوستانتان کلاب ساندویچ سفارش میدهید آن هم پنیر و گوجه و می آیید کارت بکشید که آقای پشت دخل می گوید کارت خوان نداریم!

هنوز ناامید نشده اید، هم زمان کافی برای پول گرفتن از ای تی ام دارید و هم پول! آقای پشت دخل می گوید کنار گیشه ی اصلی یک باجه هست و شما می سپارید که سفارشتان آماده شود تا شما می روید پول بگیرید

چون سربرگ بلیط های ورودی قبلا برای ورود کنده شده حالا با کلی توضیح مجاز به خروج از مجموعه می باشید و بعد از ارائه همه ی توضیحات برای مجاب کردن مامور دم در می روید سراغ ای تی ام بانک بغل گیشه که کاشف به عمل می آید بعله! کلا ارتباط با مرکز میسر نمی باشد و از آنجا که زیر گذر چهارراه ولیعصر هم تازگی راه افتاده و برای گذشتن از راهروهایش و رسیدن به ای تی ام بعدی کلی زمان لازم است بی خیال گرفتن پول می شوید.

حالا چاره ای ندارید جز اینکه با دست هایی که از پاهایتان دراز تر است نزد دوستانتان بازگردید و از همه کارت ها و کارت خوان ها متنفرید که چرا نیستند و از خودتان که چرا به کارت ها آنقدر وابسته اید و پول کافی تو جیبتان نمی گذارید

حالا دو تا مشکل اساسی وجود دارد

یکی اینکه اگر دوست هایتان بفهمند که شما پول کافی ندارید فرتی حساب می کنند اما تابلو میشود که ان یکی دوستتان که سفارش  دوتایی داده اید جیب هایش خالی است و این بنده خدا کلی سپرده که تابلو نشود و اصلا می خواسته تا خانه برگردد تا پول بردارد و شما نگذاشته اید و . . .

مشکل دوم هم این است که سرنوشت سفارشتان چه می شود؟ دلتان را برای خوردن سبزی های معطر کنار کلاب ساندویچ پنیر و گوجه صابون زده اید که!!

در لحظه ی آخر در کمال استیصال تصمیم خودتان را می گیرید! ضایه شدن بهتر از گرسنه ماندن است!

این طوری است که کلا بی خیال سفارش ها می شوید، همزمان اعلام می شود که درهای سالن باز شده و باید بروید داخل سالن و آنجاست که رو به همه اعلام میکنید که خوب بریم! و در برابر چشم های متعجب دوستانتان که پس سفارشت چی شد میگویید که هیچی دیگه بی خیال شدم و دارید قانعشان میکنید که بعدا توضیح میدهم و برویم و همان وقتی که حس میکنید این قائله سرانجام هم آمده و دارید رستگار میشوید آقای پشت دخل از پشت سر صدایتان میکند که سفارشتان آماده است!

و این لحظه دقیقا با راه رفتن تو سطحی که با پونز کاور شده است قابل مقایسه است . . .

لحظاتی بعد آن یکی از دوست های خوبتان می رود حساب لعنتی کلاب های کوفتی را پرداخت می کند و شما به آقای پشت دخل توضیح می دهید که ای تی ام مجموعه کلا خراب بوده است و . . .

سرانجام روی صندلیتان مستقر میشوید

و در حالی که دارید غش غش از کمدی نمایش می خندید به این همه تدبیر و درایت برای مدیریت شرایط نه چندان بحرانی فکر می کنید و به اینکه ضایه تر از این هم می توانست اتفاق بیفتد عایا؟ 



+ من اونقدر اینو دوست دارم! حیف که نشد عکس خوب بگیرم ازش! تازه پشتش همه اش پرنده داشت

مثل وقتی نخ تسبیح پاره می شود

گاهی کلمات سخت می شوند

کیبورد ترسناک است

هیبت کلمات نمی گذارد بنویسی شان

و سفیدی بی انتها همچون باتلاقی از کوری که بیمش می رود که هر آن فرو ببردت

نمیدانم از کجا به کجا می رسد اما میشود که دلت نخواهد بنویسی

می نویسی پاک می کنی

نمی شود

همانی که می خواهی نمی شود

احساس میکنی دوری

کلمه

انگشت

لاک سیاه

روز

باران

باران 

باران

گرفتگی چاه

وزن اضافه

عذاب وجدان

گرانی ماشین

خودکار شبرنگ

دم ابرو

آب معدنی روزی هشت لیوان

مانتوی قهوه ای گشاد

لاله های پارک ملت

دندان پزشکی

نقاشی

همسایه

سفارش ست اداری

کار

پول

مصاحبه

قسط

دغدغه

ساناز، آمریگا، نگار نازنین از راه رسید

شال سورمه ای

دغدغه

هماروستا سمندیان تیاتر

صبحانه

خشکسالی و دروغ

سوزش

پیتزای بادمجان

گلدان شمعدانی

نسترن هایی که دارند می میرند

آبیاری و آفتاب

بوته ی یاس

ارزوی محال

ک طاقتی

غرغر هایم را کاشتم 

لاک سیاه ان رنگی است که حرف دارد بعد از قرمز

شب 

پیاده با مترو تا قبرستان

جلوی عکس مادر مونا هنوز شمع می سوزد

گیره ی موهای بهار روی زمین افتاده

دروغ تا دروغ کیپ تا کیپ

این نگاه لعنتی

فاز داریم تا فاز، مثبت در مثبت می شود منفی

یخچال بوی پلاستیک می دهد

همه ثروت من بیسکوییت های زنجبیلی ام است که بوی زیره می دهد

جوشانده سیب و دارچین

آن آدم ها که سر کوه می ایستند

دیگه خودم رو تو اون موقعیت قرار نمیدم!

ته مانده ی کاسه ی آجیل عید

اردی بهشت که زمین بهشتی می شود

ده اردیبهشت سالگرد چه روزیه؟

مجله

کنفرانس محیط زیست، دوره ی هفتم

پیشانی ام می سوزد و تاب ندارم

واریز نقدی

معقوقه ی مهر و آبان

چرا تا حالا تونستم؟ چطوری تونستم؟

هم خونه  لازم دارم

سطل آشغال توالت را زود به زود خالی کرده باشم

ماهی قرمز را کوسه زده، نکند از بی غدایی مرده باشد

اشک و باران یک جنسند

کفش های قهوه ای کهنه شده اند

قلب سمت چپ تر است

لرزش دست و دندان

روز

شب

هر روزگی

روزمره گی

فرار

کش

کاهو پیچ و گوجه

کلمه 

کلمه

کلمه

واژگون





بزک نمیر بهار میاد


یه چیزی توی جون ادما هست که مثل مغز استخون تو ته ته جونشونه و باعث میشه بدنشون گرم باشه و انرژی داشته باشن و جون تو همه ی بدنشون وول بزنه

حالا من حس میکنم تو این زمستون بی انتها اون قسمتی که بهش اشاره کردم داره تموم میشه

داره میرسه به تهش

وقتی ساعت هفت و نیم صبح هنوز هوا هنوز تاریک است

وقتی پنج غروب هوا رو به تاریکی می رود

وقتی تاپ زرد و تیشترت مشکی و پلیور قهوه ای و پلیور گپ توسی را با جوراب شلواری پشمی و جوراب و بوت بلند میپوشم و رویش یک پالتوی قهوه ای که دکمه هایش از زور لباس های زیرینش به زور بسته می شوند و کمربندش را هم محکم گره میزنم و کلاه بافتی ام را تا روی ابرو میکشم پایین و شال گردنم را دو دور میپیچم و دست کش هایم را هم دست کرده ام و اما باز هم سردم است ظن میبرم به همان ماده ی گرمازایی که ته ته دل هر کسی مثل زغال سنگ و گازوییل نور و گرما تولید میکند که نکند تمام شده که . . .

گاهی ناامیدانه میپرسم

یعنی این زمستون تموم میشه؟ 

یعنی بهار میاد؟


قصه عشق زهره و علی


چند وقتی هست که درگیر ماجرای عشق ناکام زهره خانوم و علی آقا شده ام،بی آنکه هیچ کدام را بشناسم یا تصوری ازشان داشته باشم، درواقع خودشان ناگهان سرو کله شان پیدا شد!

ماجرا از آنجا شروع شد که یک شب یک شماره ناشناس برایم پیامک زد و معذرت خواهی کرد. من که دیدم اشتباهی گرفته بعد از چند تا پیامک اول برایش زدم که شماره را اشتباهی گرفته اما گویا باور نکرده بود و یا شاید نمی خواست باور کند و این شماره آخرین امیدش بود و نمی خواست به همین راحتی ها بی خیالش بشود

هر روز صبح که بیدار میشوم پنج شش تایی پیامک محزون از مجنون قصه رسیده که دارد مراتب شرمساری و پشیمانی و اهدای انواع و اقسام امتیازات را خدمت لیلی خانوم ارائه میکند روبرو میشوم. . . .

اما خوب این وسط من گردن شکسته چه کاره ام که اس ام اس های عشقولانه مجنون جای اینکه دل لیلی را بلرزاند و نرمش کند تا دوباره برگردد و به یاد پارک صادقیه و  میدان ولیعصر و خیابان . . . نیمه شب، چشم های خواب آلود همچون منی را خواب زده میکند و تازه غصه ی نداشته ها و نبوده هایمان را به رخمان میکشد! والا!!


اولا میگفت علی بد نبود زهره!بدی دید که بدی کرد

بعدش بی خیال بدی و اینا شد و فقط میگفت ببخشید و تکرار نمیشه 

بعدترک پشیمان شد، بنده خدا بی مادر هم هست، هی خاک مادرش قسم می دهد که برگرد، که دیگر تا دنیا دنیاست به خاطر تو جواب هیچ شماره ی ناشناسی را نمی دهد

هی میگوید همه ی پشت فرمان بودن هایش حواسش پرت تو است و بارها شده تا مرز تصادف برود

هی التماس می کند که فقط یک بار دیگر صدایت را بشنود

میگوید ارزویش این است که کنارش بودی تا نازت را میکشید

تازه برای تولدت یک پلاک طلا خریده زهره خانوم!

این پیامک ها به دست شما نمیرسد ولی همچنان ادامه دارد 


گفتم اینجا بنویسم شاید صاحبش پیدا شد . . .


فقط شانس آوردم نگفتم قصد ازدواج ندارم!!!


یارو خوش تیپ و شیک تو درگاهی پشت میز حراست شرکت نشسته. وقتی، دارم میرم بیرون میگه:

ببخشید!

میگم: بله؟

ببخشید شما مجردین یا متاهل؟

تا پردازش کنم و ببینم چی باید جواب بدم بغل دستیش می پره جلو که برای تقسیم غذای نذری شرکت میخوایم!!!


به متاهلین چهار و مجردین دو پرس قیمه نذری تعقل میگیره