ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خیال کنید با چندتا از دوست هایتان می خواهید بروید تئاتر شهر و دن کامیلو را ببینید، بعد به هر دلیلی چند نفرشان نمی آیند و در نهایت چند تا بلیط خالی دارید که از قبل پیش خرید شده و حالا به جای صندلی های غریبه ی بغلی ترجیح می دهید صندلی های دوست کنارتان بنشینند و به این ترتیب یکی از دوست های نه چندان نزدیکتان را دعوت میکنید تا همراهتان بیاید.
در راه این دوست رودروایسی دارتان چندین بار زنگ می زند و از گم شدن کارت بانکش میگوید و شما هم هی بهش خاطر جمعی می دهید که به اندازه کافی پول دارید و نگران چیزی نباشد و اصلا مهم نیست!
نیم ساعت قبل از شروع سانس می رسید و می روید کافی شاپ یک چیزکی بخورید و با تتمه ی دوستانتان بیاسایید تا درهای اصلی باز شود. به طبعیت از دوستانتان کلاب ساندویچ سفارش میدهید آن هم پنیر و گوجه و می آیید کارت بکشید که آقای پشت دخل می گوید کارت خوان نداریم!
هنوز ناامید نشده اید، هم زمان کافی برای پول گرفتن از ای تی ام دارید و هم پول! آقای پشت دخل می گوید کنار گیشه ی اصلی یک باجه هست و شما می سپارید که سفارشتان آماده شود تا شما می روید پول بگیرید
چون سربرگ بلیط های ورودی قبلا برای ورود کنده شده حالا با کلی توضیح مجاز به خروج از مجموعه می باشید و بعد از ارائه همه ی توضیحات برای مجاب کردن مامور دم در می روید سراغ ای تی ام بانک بغل گیشه که کاشف به عمل می آید بعله! کلا ارتباط با مرکز میسر نمی باشد و از آنجا که زیر گذر چهارراه ولیعصر هم تازگی راه افتاده و برای گذشتن از راهروهایش و رسیدن به ای تی ام بعدی کلی زمان لازم است بی خیال گرفتن پول می شوید.
حالا چاره ای ندارید جز اینکه با دست هایی که از پاهایتان دراز تر است نزد دوستانتان بازگردید و از همه کارت ها و کارت خوان ها متنفرید که چرا نیستند و از خودتان که چرا به کارت ها آنقدر وابسته اید و پول کافی تو جیبتان نمی گذارید
حالا دو تا مشکل اساسی وجود دارد
یکی اینکه اگر دوست هایتان بفهمند که شما پول کافی ندارید فرتی حساب می کنند اما تابلو میشود که ان یکی دوستتان که سفارش دوتایی داده اید جیب هایش خالی است و این بنده خدا کلی سپرده که تابلو نشود و اصلا می خواسته تا خانه برگردد تا پول بردارد و شما نگذاشته اید و . . .
مشکل دوم هم این است که سرنوشت سفارشتان چه می شود؟ دلتان را برای خوردن سبزی های معطر کنار کلاب ساندویچ پنیر و گوجه صابون زده اید که!!
در لحظه ی آخر در کمال استیصال تصمیم خودتان را می گیرید! ضایه شدن بهتر از گرسنه ماندن است!
این طوری است که کلا بی خیال سفارش ها می شوید، همزمان اعلام می شود که درهای سالن باز شده و باید بروید داخل سالن و آنجاست که رو به همه اعلام میکنید که خوب بریم! و در برابر چشم های متعجب دوستانتان که پس سفارشت چی شد میگویید که هیچی دیگه بی خیال شدم و دارید قانعشان میکنید که بعدا توضیح میدهم و برویم و همان وقتی که حس میکنید این قائله سرانجام هم آمده و دارید رستگار میشوید آقای پشت دخل از پشت سر صدایتان میکند که سفارشتان آماده است!
و این لحظه دقیقا با راه رفتن تو سطحی که با پونز کاور شده است قابل مقایسه است . . .
لحظاتی بعد آن یکی از دوست های خوبتان می رود حساب لعنتی کلاب های کوفتی را پرداخت می کند و شما به آقای پشت دخل توضیح می دهید که ای تی ام مجموعه کلا خراب بوده است و . . .
سرانجام روی صندلیتان مستقر میشوید
و در حالی که دارید غش غش از کمدی نمایش می خندید به این همه تدبیر و درایت برای مدیریت شرایط نه چندان بحرانی فکر می کنید و به اینکه ضایه تر از این هم می توانست اتفاق بیفتد عایا؟
+ من اونقدر اینو دوست دارم! حیف که نشد عکس خوب بگیرم ازش! تازه پشتش همه اش پرنده داشت