ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به گمونم اولین چیزی که باعث میشه دست به آفریدن چیزی بزنی ؛ اینه که حرفی برای گفتن داری!
یه چیزایی که هیچ جور نمیشه به زبون بیاری و نمیشه هم سکوت کرد و نادیده گرفتش...
و مهم تر اون هم اینه که بدونی چه طوری باید بگی
این طوری انگار که زاییده باشی می تونی حرف بزنی
هنوز گیجم
انگار من تنها نقاش و مجسمه ساز کل زمین باشم و باید تنها راه کش شده ی جهان را پیدا کنم
انگار منم و دنیا و تجربه های مختلفی که باید بروم تا تهش تا بفهمم می خوام چه کنم
چه طوری حرف بزنم
چی بگم
میدونم که راهش گره خوره انکار
یا تاب برداشته
پشت این گره یه عالمه حرف گوریده و من نگرانشونم که به موقع زمان مناسب نریزن بیرون
یک گوشه از دستت را باید همیشه باز بگذاری برای رفتن کسی که باید برود، میخواهد برود . . . یک گوشه از ذهنت را برای ترک کردن و از دست دادن کار، خانه، دارایی و . . .بعضی وقت ها روی بعضی چیز ها قفلی می زنیم و با عناوینی مثل من باید همه تلاش خودم را کنم و اگر فولان چیز را از دست بدهم چقدر عواقب فولان خواهد داشت و . . .به ماندن در جایی ناسالم و پرخطر تن می دهیم.
حقیقت این است که اگر بروی خودت قابل دفاع می مانی و اگر بمانی دستاورد قابل دفاعی داری اما از خودت چیزی باقی نمی ماند، می شوی موجود هزار پاره ای که هر پاره اش را بذل کرده برای نگه داشتن و ماندن کسی، چیزی و . . .
و اگر از اخر به اول نگاه کنی و خودت را نگه داری، مثل ثروتی می ماند که پایان ناپذیر است و تجدید می شد اما اگر برای هر دارایی دیگری ،خوت را بدهی، تمام می شوی و چیزی از خودت باقی نمی ماند!
رفتنی باید برود....
راه رفتنی را باید رفت...
وقتی جایی خوشحالت نمی کند باید قدم برداری و به جای سرکوب خودت به رفتن فکر کنی و ساختن و داشتن جایی که ازار دهنده نباشد