پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

غرنوشت

از هفته پیش که نسیم ماجرای کامنت یک مردکه احمق را برایم گفت که رفته برای فولانی ای با ذکر نام و منبع من من کله گنده و امثال نسیم و . . . را مثال آورده که ببین! اینها دخترهای بالای سی سال هستند که شوهر ندارند و در قفای شوهر افسرده و غمگینند و شوهرت را سفت بچسب یک حس بدی به نوشتن پیدا کرده ام

حتا اگر زن دومش باشی! حتا اگر مختصر اعتیادی هم داشته باشد . .  

البته که گوربابای همه آدم هایی که اینطور فکر میکنند و البته که هیچ دلیلی ندارد که من بنشینم برایشان دانه دانه توضیح بیاورم و روشنشان کنم که سگ بشاشد به زندگی ای که روی ویرانه های زندگی کس دیگری بنیاد شده چه برسد به حفظ و ممارستش

که سگ بشاشد به زندگی ای که می دانی نه در جهت رشدت که در خلاف آن جهت است

همه این ها درست و متین . آدمها هم هر شکلی دلشان خواست فکر کنند، من هم مامور تنویر اذهان عمومی جماعت نیستم! من فقط مسئول زندگی خودم و نگاهم و خانواده ام و دوستانم هستم که همه ی وقتم را هم برایشان میگذارم . . .

اما نوشتن وبلاگ چی؟

وبلاگی که همه ی آن آدم های چپر چولاغ هم می توانند بخوانند

می ترسم بنویسم دلم گرفته . . .

می ترسم بنویسم امروز تاریکم

شاید هم باید ضمیمه اش کنم جای امروز که قدر سر سوزنی کدرم دیروز و پریروز و پس پریزوز آفتابی بوده ام! باز هم می گویم به درک!  چه کار دارم که چطور می خواهند برداشت کنند یا نکنند.مگر من برای اینها می نویسم؟

بعد جواب می دهم بدم می آید دریچه ی دلم را و نوشته هایم و کلمه هایی که از هفت تا پرده تو دلم رد شده عریان بگذارم جلو کسانی که اینقدر کج فکرند و بی شعور!

اما دلم را چه کنم؟ هوس نوشتن کرده ام مثل زنی که ویار خاک داشته باشد . . . خاک باران خورده ی کوچه هایی با دیوار کاه گلی . . . از یک سو می دانی خاک است و از یک سو هوس

 

خواهر صبح زنگ زده است و از وقتی زنگ زده من مثل اسفند بر آتشم

از پریروز که از ولایت و خانه حاج آقا آمده کم پیداست، گمان می کردم این مزاجعات دیر به دیر از تنش های احتمالی با زن بابا می کاهد اما برعکس شده و هر بار روز از نو روزی از نو

حاج خانوم پریده و پییچده به پر و پای خواهر که بابایتان هوش و هواس ندارد! که نمی شود گذاشتش پیش فولانی تا با فک و فامیلم بروم عروسی. و هیچ یادش نمی آید که هفت سال پیش چه کش واکش ها برای تصاحب همین مردی که حالا ادعا می کند غیر از دردسر برایش ندارد نکرد.

خواهر میگوید صبحانه سر سفره چیزی نگذاشته

دستمال کاغذی را قایم میکند

گفته خواهن که زنگ میزند چرا حال من را نمی پرسد و گوشی را نمی گیرد و تا با خودم حرف بزند؟

تازه می فهمم که ماجرای تلفن های پدر چیست که تا زنگ میزنم و تا دو کلمه حرف نزده ام گوشی را می دهد به زنش! حتا وقتی گفته باشم قصد ندارم با زنش حرف بزنم!

حرصم می گیرد

خواهر به حاج آقا گفته اگر اینقدر اذیت میشوی جمع کن برویم خانه خودمان! حاج اقا می گوید نه!

یک جای مغزم درد میگیرد از فکر پدرم

از فکر پیرمرد مچاله ای که تازگی غوز هم میکند و درهم شکسته است و هیچ وقت حواسش به هیچ چیز نیست. سیگارش از دستش می افتد و ملحفه و سیگار و پتو را می سوزاند

چای را با نعلبکی می خورد و وسط های رسیدن نعلبکی به لب هایش زیاد پیش می آید که شیب دستش بلرزد و نعلبکی بیفتد

دلم می خواهد بروم بیاورمش و همه ی کارهایش را تنهایی خودم کنم و نگذارم که کسی چپ نگاه کند

دلم می خواهد بیاید

اما می دانم که آمدنی نیست

این بار هم مثله هزار بار دیگر خواهد گفت که بی زنش نمی یتواند زندگی کند و  لحظه ای تاب نمی آورد و مایه ی حیاتش حاج خانوم است

کما اینکه این جفتک انداختن های حاج خانوم هم از همین حرف ها نشأت میگیرد

چطور می شود به حاج آقا حالی کرد که پدر من همه ی آدم ها که شکل هم نیستند

بعضی ها هستند که تا بگویی ببخشید میگویند خواهش میکنم و حالیا که این ببخشید را از سر تعارف برای سفره ای که چهار قلم غذا رویش گذاشته ای گفته ای و آن خواهش می کنم به معنی اینکه اگر چه این سفره در حد پذیرایی اینجانبان نبود اما به هر حال زحمت کشیدید!

بعضی ها هستند که صمیمت و مهربانی و خودمانی بودن را نمی فهمند

چیزهای دیگری را می فهمند که من نمی فهمم و زبانشان همیشه دراز است و می توانند سر و تنت را همچین بشورند که خیالش را هم نکنی

یک خانومی هست که کفشش را داده برایش نقاشی کنم

اولش که سر قیمت شروع کرد با من چونه زدن و چون از این کار متنفرم جوابش را ندادم و گفتم باشد همین که خودتان گفتید و حالا قرار است سی هزار تومن به من برای نقاشی روی این کفش ها پرداخت کند

برای این سی تومن تا حالا خفت اینکه شما پیامک بده من خودم تماس می گیرم! را چند باری سرم گذاشته که هیچ میگوید لطفا چند مدل از نقاشی روی کفش برایم بفرستید!

آدرس وبلاگ نقاشی ها را میگذارم که تشریف ببرید هر مدلی خواستید ببینید. با اصرار می گوید که آدرس باز نمیشود. چند باری چک میکنم، همه چیز عادی است. اما خانوم باز اصرار دارد که وبلاگ باز نمی شود و باز عکس مدل می خواهد

میخواهم برایش توضیح بدهم که اینترنت گوشیم همراه اول است و در حدی نیست که بشود عکس فرستاد و بعدش هم آرشیو همه کارها را در مموری گوشی  ندارم و بعدش که نمیشود برای هر سفارشی هشتصد تا عکس بفرستم و  . . .

هیچ کدام را نمی گویم فقط می گویم که تنها کفشی که نقاشی کرده ام همانی است که پای دوستتان دیده اید! فقط دلم نمی خواهد ادامه بدهد

دلم یمخواهد بگویم بیایید کفشتان را بگیرید و من هم سی تومن سرش می دهم دستتان و بروید دنبال کارتان! و من خیلی هم غلط بیجایی کرده ام که برای کسی که ارزش یک کار را نمی شناسد نقاشی کنم

تازه این زیاد مورد خاصی نیست

پریروز ها یک خانومی آمده برای وبلاک نقاشی ها کامنت گذاشته و شماره هم داده و من به خیال اینکه کار نقاشی دارد مسیج دادم!

اولش که معلوم شد که خانوم شماره ی شوهرش را گذاشته و شماره ی خودشان چیز دیگری است! و این کار را هم خیلی سهوی انجام داده و اصلا هم حواسش نبوده. بعدش هم می فرمایند که لطفا الگوی هایتان را برای من بفرستید چون یک دختر عقدکرده هستم و پول لازم دارم ! میگویم خانوم جام من نقاشی میکنم و کار نقاشی نه الگو دارد و نه کلیشه! برایم جواب می فرستد  خوب می توانستید روی کاغذ برایم بکشید و اسکن کنید و بعد برایم با ایمیل ارسال کنید

جوابش را که خواندم کم مانده ترک بردارم! تازه آخرش هم برایم نوشته بود که نترسید رقیبتان نمی شوم

گاهی به حیرت فرو می روم! هیجان زدگی واقعی

نقاشی روی شکم را در صفحه ی فیس بوکم گذاشته ام یارو آمده پرسیده رنگ ها ضرر ندارد؟ سوال جواب سوال جواب تا رسیده به اینجا که خوب حالا مارک رنگی که شما استفاده میکنید چی هست و از کجا می خرید و  . . .

و من نمی فهمم

نمی توانم درک کنم

قوه ادراکم می لنگد در این زمینه و نمی توانم هموار کنم که کسی باشد که اینقدر متوقع باشد. کسی باشد که نفهمد داری لطف میکنی و نه تنها نفهمد که دو قورت و نیم طلبکار باشد

کامپیوتر ویروسی شده، آنتی ویروس ندارد. حالا دقیقا مثل یک تکه گوشت لخم که در ظهر تابستان زیر آفتاب مانده باشد، با باز کردن هر پنجره ای پیش از لود شدن خود صحه ده تا صفحه ی تبلیغاتی و آفر و فولان و فولان باز می شود و تا بیایم این پنجره های اضافی را که به زور بشته می شوند ببندم چند تا جدید تر باز میشود. گاهی حس میکنم این آدم ها هم همین شکلی اند. فقط و فقط به خودشان و هدفشان فکر میکنند

چه اهمیتی دارد که من چطور به کارم برسم، اصلا برسم یا نرسم! مهم آن آفر ویروسی است که باز شود و پیش از اینکه من کلیک کنم فولان تبلیغ و بهمان کالا را به سمع و نظرم برساند

پنجره هایی که نمی توانم ببندمشان و اسکن های بی دلیل و دانلود هایی اضافه

شاید اساس رابطه ها همین باشد

که تو چه می خواهی؟

و آنچه من اراءه میدهم چیزی نباشد که فقط خودم دنبالش هستم

آمدم برای بهار غر بزنم دیدم خیلی کار دارد این شد که اینجا ترکیدم