چقدر لذت بخش است که روبروی برادر عرزشی نازنین، در بسیج تحصیلات تکمیلی،دانشگاه تهران در جلسه طراحی پوستر کنفرانس محیط زیست بنشینی و یواشکی پست هوا کنی
یوها ها ها
صدای خنده ی شیطانی عنایت بفرمایید
بعد از تقریبا بیست روز تعطیلات نوروز به سلامتی داریم به روزهای عادی زندگی بر میگریدیم!
آقا این رفیق ما که تشریفش را برده خارجه، سر ویزا گرفتن خورد به تعطیلات سال نوی مسیحی و وقتی داشت ترک می خورد که یحتمل چند روز کارش عقب میافتد شاهد دو روز تعطیلی بودیم که پس از آن به روال عادی و صدور گذرنامه در وقت مکفی به حالت عادی بازگشت و همه چیز روال عادی خودش را سپری کرد و خانوم ویزا و گذرنامه را گرفت و خلاص!
بعدش هم یک لانگ هالی دی ای به کار بود که در طول یک هفته جماعت بروند مسافرت و در در!
حالا سوال فنی من این است که شما خودتان!شما ترک نخوردید؟ نم نکشیدید و کپک نزدید در این تعطیلات طولانی؟
روال زندگی و ساعت خواب و بیداری هایتان تغییر نکرد و نظمش به فنا نرفت؟
شرکت ما که ماشالله خیلی هم خوش فکر است و در تعطیلات این چنینی کل شرکت را تعطیل می کنند و تعطیلات، اجباری میشود و از آن طرف از مرخصی هایمان کم می کنند و اصلا هم مهم نیست که ما مرخصیمان برای چه کنار گذاشته ایم! (مثل کی برود کلاس مجسمه سازی حالا با منفی ان عدد مرخصی؟)
داخل شهر اگرچه خلوت بود اما اکثریت غریب به اتفاق اماکن و سیستم های موجود یا به جالا تعلیق و سرویس نوروز برای مسافران نوروزی در آمده بود و یا به طور کلی تعطیل بود
همه جاهایی که تا دیروز می رفتی و روال خاص خودش را داشت با نوروز تغییر رویه داده بود و نمیشد منتظر همان کاربری سابق بود.
بعد فکر میکنم خوب لابد چون مسافرت نرفته ام اینقدر طولانی به نظرم رسیده اما مگر میشود تعطیلات عید را رفت سفر؟ نوروز گل فروش هتل و تور هاست و قیمت های خر داغ کنشان را گداشته اند برای همین روزها و از آن ور هم،شهر ها آنقدر شلوغ است که مسافرت را باید با اعمال شاقه گذراند.
خلاصه که ما مانده ایم، از این همه مسئولین فهیم و همه چیز فهم و کارشناس ارشد در همه چیز و همه چیز دان که چرا این تعطیلات گنده را چنج نمی کنند دو تا یک هفته باشد تازه با احتساب تعطیلات آخر اسفند می شود سه تا یک هفته که آخر هر ماه فصل بهار، یک هفته تعطیل باشد، که هم بار ترافیک جاده ای و پیک تصادفات تعدیل شود و هم اگر یک بنده خدایی یک بلایی سرش آمد و نیازمند خدمات اداری و اجتماعی و . . . شد بتواند از امکانات روزمره و عادی زندگی اجتماعی بهره بگیرد.
در نهایت سه تا تعطیلی یک هفته ای داریم که این طوری هم با تعطیلات کیف میکند که میان روزهای کاری یک هفته هستی و از طرفی هم انقدر تعطیلات پیوسته و یکجا نیست که برای برگشتن به زندگی عادی و روزمره و تغییر ساعت خواب به یک جهاد اکبر نیازمند شوی.
در راستای نام گذاری سال جدید بر اساس تحول ما هم می خواهیم متحول شویم
حالا تحول سیاسی
اقتصادی
اجتماعی فرهنگی
از تمامی جهات
چهار قبضه
راستش را بخواهید ما هر سال دلمان هوای تحول میکند اما تا کنون که تحول حتی نیم نگاهی هم به ما نینداخته است
این چنین است
حالا ما هم با همین روند باز تصمیمان را گرفته ایم امسال متحول شویم
تصمیم گرفته ایم ماشین بخریم
کارگاه مان را تجهیز کنیم
برای خودمان زنجیر ورساچه بخریم
رفقای عیددیدنی بیا پیدا کنم
بالاخره برم دندان پزشکی
و . . .
حالا بقیه ی شواهد و قراین تحول را بیخیال شوید همین ها کفایت میکند
خوب شهرداری بهشت زهرا موقوف کرده سنگ قبرهای ردیف ها و قطعات جدید ارتفاعی بالاتر از سطح زمین داشته باشند و کسی حق ندارد سنگی کار بگذارد که بالاتر از سطح زمین باشد تا زیر پای ادم هایی که زیر پایشان را نگاه نمیکنند لگد مال نشوند
خوب بعد مردم اسم عزیزشان را نوشته اند روی سنگ
خوب بعضی ها هم عکس متوفا را هم روی سنگ تراشیده اند
خوب همه هر وقت می روند بالای سر خاک کس و کار خودشان با دستمال و آب سنگ را تمیز می کنند
خوب آن وقت دلتان می آید روی سنگتان را کسی لگد کند و رد کفشش بماند روی صورت حک شده بر سنگ؟
خوب پس چرا روی سنگ های دیگران راه می روید و نگاه نمی کنید رو قطعه ای که گام برمیدارید نام و تصویر کسی را گل آلود و مزین به رد کفشتان نکنید؟
خوب کسی بیاید رد کفشش را بمالد روی عکسی که یک دنیاست برایتان حالتان چطور می شود؟
خوب همه ی این سنگ ها و اسم ها و عکس ها عزیز یک کسی هستند لابد
اگر شهردار بهشت زهرا برایش مهم نیست برای شما که مهم هست؟
مادر چیله از دستش عصبانی می شود و فریاد می زند:
گوسفـــــــــــــــــند
چیله بر میگردد می گوید:
مامانی من ببعی ام گوسفند نیستم
بنویسید برنامه ریزی
بخوانید ترکمون
قبل عید برنامه ریختم چه کارها کنم
حالا قسمت عمده ی وقتم به بچه داری برای خواهر گرامی می گذره
هعی
چند وقتی هست که نا امید شده ام.
ناامید که شده بودم حالا کلا از ریشه خشکید این امید که شاید بشود
تازه کلی مصداق و مثال هم پیدا کرده ام که به سبب همین مشخصه، پیش آمده و اگر نبود همچین انتظاری، همه چیز کلی رله تر و ریدف تر بود!
اینکه انتظار داشته باشی بفهمند، اینکه انتظار داری بدون گفتن و به زبان اوردن انتظاراتت پذیرفته و متعاقبا درک بشوی! اینکه بدون اینکه به زبان بیایی و از انتظاری که داری حرف بزنی شنیده شوی، اینکه فهمیده شوی، اینکه بدون کپشن و زیرنویس و گرز و هوار هوار صدایت شنیده شود
خیلی انتظار زیادی است
آنقدر زیاد، ناامید کننده است هر گونه دست یابی به آن غیر ممکن بنماید
این است که نمیشود که نگفت!
یعنی نمی توانی انتظار داشته باشی وقتی نمی گویی و حرفی نمیزنی انتظار داشته باشی فهمیده شوی
مشکل منم که زبان تعریف کردن و گفتن خیلی چیزها را ندارم
بگویم که چه کار کرده ام و چطور کار کرده ام و چه انتظاری دارم و . . .
کلا ناامید شدن چیز بدی است حالا اگر از یک همچین مساله ای که ابعاد جهانی در روابط بین المللی زندگانیت دارد ناامید بشوی ، دیگر اوضاع خیلی وخیم تر میشود
مثل این است که بعد از عمری بفهمی زبانت چه برای گفتتن و چه نوشتن مستعمل و ناکارآمد بوده است، آن وقت است که حس می کنی بعد از عمری تازه باید بروی و الفبا یاد بگیری
الفبای زبانی تازه که تا چند وقت پیش خیال میکردی الفبای زشت و بی قواره ای است که حتا اگر منظورت را هم منتقل کند بیفایده است و کیف نمی دهد.
حجم برنزی (پرداخت نشده) - تکنیک معکوس - دو رو با پایه ی چرخان - موسسه ماه مهر - کلاس مقدماتی مبانی مجسمه سازی استاد پرویز تناولی
قصه ی برنز و عاشقی
قصه ی لاله ی سرخ و مغروری است که سایه سار قامتش
تکیه گاه نهال ترد و نرم و نازکی است که در سایه اش مجال شکفتن میابد
تازگی ها فهمیده ام این یک تن واحدی که از آن دم می زینیم زیاد هم در وحدت و یکصدایی نیست! حس میکنم نیمه ی چپ با نیمه ی راست به صورت محسوسی دارای تفاوت ها و اختلافات پر رنگ و مشخصی هستند که اگر متوجهشان باشی میبینی با یک پکیج روبرو هستی!
نیمه ی راست
نیمه ی چپ
نیمه ی سوسول و تنبل و عشوه گر و نمکی و بازیگوش
نیمه ی کاری و سخت کوش و جدی
نیمه راست هیچ وقت از زیورآلات استفاده نمیکند
در ازایش نیمه چپ حق استفاده از انگشتر و دسبند و ساعت و گاهی خلخال را به خود تخصیص داده
نیمه راست و نیمه چپ هر دو ارایش می کنند اما خط چشم و ریمل روی مژه های و پشت پلک نیمه ی چپ جاندارتر مینشیند و عکس هایی که از نیمه چپ می اندازم شیک تر می شوند
نیمه ی راست می نویسد
نیمه ی چپ تکیه می دهد
نیمه راست انبردست و گاهی آهن بر را می گیرد و می برد و میساود و . . .
نیمه جپ گاهی حمایتش می کند و اما اکثر اوقات لم میدهد و تماشا میکند
نیمه راست بیشتر میبیند و شماره ی عینکش بالاتر است
نیمه راست تحملش بیشتر است و تمحمل وزنت را دارد و باید روی پهلوی راست بخوابی تا به قلبت در نیمه چپ فشار نیاید
ناخن های دست نیمه چپ دیرتر میشکند و همیشه بلند تر و خوش ترکیب تر است
دست راست به سبب کار کردن با فلز و مفتول و گاهی کارد و چاقو اکثر اوقات خط و خش دارد
دست چپ اما کرم مرطوب کننده اش هنوز رویش هست
در نهایت اما یک نکته ی جالب وجود دارد که با وجود این همه تفاوت به شدت هم پوشانی دارند و اصلا به روی هم نمی آورند که مدام یکی بیشتر کار می کند و کدام یکی بیشتر دنبال سوسول بازی خودش است. هر کاری برای هم میکنند را نه اندازه میگیرند و نه ترازو و وزنه دارند برای اندازه زدن و سایز کردن اینکه کدام یکی بیشتر از خودش گذشته و مهربانی کرده.
انگار هر کدامشان آن یکی را به همین صورت که هست پذیرفته باشد و با مختصات و مشخصاتش کنار آمده است و غیر از اینکه خودش باشد انتظاری نمیرود
و در نهایت یک تن واحد میشوند
یک نتیجه ی فلسفی گرفته ام البتنه از این ماجرا:
اگر ادم ها هم در نهایت یک تن واحد بودن را در نظر بگیرند کلی همه چیز عوض می شود و لازم نیست هی حرص بخوردند چرا هر کسی این شکلی هست یا نسیت
28- خرید فرز انگشتی
29- خرید ورق برنج و مس و مفتول
30 - کوچه برلن- خرید قلاب گوشواره
1- خونه حاج آقا
2- نهار در بهشت زهرا - قطعه 230