هیچ وقت فکر نمیکردم تنها مایه ی ارامش و دل گرمی ام روزی بشود صفر کردن قسط اعم از بانکی و غیر بانکی
حقوق مرداد را دیروز واریز کردند و با همه ی حساب ها تا یک ماه دیگر بی حساب میشوم.
فقط یک قسط بانک کشاورزی عقب مانده
خنده ام میگیرد وقتی به انگیزه های بی مزه ی پول در آوردن فک میکنم
ک چی
ک قسط بدم؟ اصلا شیک نیست
پس انداز بود یه چیزی
تازه لاله یک بار به عنوان متخصص گرفتن وام ازم خواست یک نفر را راهنمایی کنم وام بگیرد!
قسطای من مال بانک ملی و بانک کشاورزیه
شنیده بودم میشه یه سیستمی داشته باشه ک سر ماه خود پوله از حساب آدم کم شه
کسی بلده آیا؟
من همچنان نیاز دارم کامنت دونی بسته باشه
کسی اگه جواب سوالمو میدونه برام تو کامنت خصوصی (گوشه سمت راست بالا) بنویسه
ارامش خیال نصیبتان باد
:)
دارم برای یکی از محصولات شرکتمون یه پوستر طراحی میکنم ، محصول مربوط به یک نوع مکمل غذایی و گیاهی هست، با اب میوه و شیر به صورت یک مکمل مصرف میشه و . . .
طرحی که زدم یه میز چوبیه ک روش یه دستمال سفره سفید و یه بشقابه و من یه بسته از محصول خاطی و یه ساشه های داخلشو گذاشتم تو بشقاب و کنارش هم قاشق تا نشون بدم که این که تو بشقابه خودش غذاست و پشتش هم آب میوه و شیر گذاشتم و کلا فضای خوراکی و ایناست و ب نظر خودم خوب شده
خلاصه طرح رو میبرم ب دکتر فلانی نشون بدم
میگه طرح قشنگی شده
اما . . . اینا رو بردار!
بعد ک دقیق میشم میفهمم اینا یعنی: این بشقابه و دستمال و لیوان آب میوه و پارچ شیر و قاشق و میز و . . .
چشمام گرد میشه بازم میگه طرح قشنگ شده فقط (با تاکید روی ط بخونید) همینا رو بردار
تاکید میکنم باشه، حتما
فقط همونا رو میدارم آقای دکتر
گاهی آدم دلش میخواد دو خط بنویسه
حتا شده از دستهایی که موقع عکس گرفتن از خودت ک میشه، خیلی کوتاه ب نظر می رسه
ازهوایی ک اندازه گندیدن گرمه
از حسی که برای مصداق پیدا کردنش کلمه کم میاری
از میخ ته گلوت ک وقتی روزه میگیری حسش میکنی
از سندل های قرمز ک با شلوار گشاد از همیشه خوشگل تر میشن
از چشم هایی ک آدمو خوشگل میبینن
و عکس هایی ک توشون خوب میفتی
و حس مشترکی ک بین این دو تا
از خونه نشستن
از دعا نخوندن و فیلم دیدن
گاهی ک کلمه ها خوب لیز میخورن رو کلید هایی کیبورد
حتا اگه کیبورد گوشی باشه
فقط دلت میخواد بنویسی و روزانه هاتو قرقره کنی
صدای کولر
صدای تلویزون
صدای جیرجیرکی که به دنبال جفتش میگردد
صدای ترافیک
صدای جوشیدن آب
موسیقی متن این روزهای منه
تازگی ها کشف کرده ام موسیقی متن باشد همه چیز خوش تر میگذرد، روانم نرم تر میشود و خیالم راحت تر . . .
میگه
اگه یه کاری رو بلد نیستی برو درسشو بده
اگه یکم بلدی برو مشاوره اشو بده
اگه بلدی برو انجامش بده
خانه را ک مرتب میکنم و تلوزیرون را جا ب جا میکنم، سه پایه نقاشی و بوم رویش را میگذارم عجالتا وسط حال تا سر فرصت جاب جایش کنم . . .
جلو لب تاب که سریال میبینم همان جا خوابم میرد، ساعت یک و نیم با یه صدا که نمی دونم از کجا اومد از خواب پریدم و تو تاریکی فضا یه ادمو دشت هیکلو دیدم که روبروم ایستاده وداره میخره تو تاریکی و با بیدار شدن من فرار کرد
تو این فاصله ک بلند شم و چراغو روشن کنم از ترس سه تا سکته ی ناقص میزنم و حتا مزه ی چاقوی زیر گلو و تبعات دزدی و جنایت و تجاوز و قتل و و هر چیز دیگه رو دوره می کنم. . . به یقین یه دزدی کسیه که لابد الان یه جا قایم شده و کمین کرده من حواسم نباشه تا بتونه فرار کنه
چراغو روشن میکنم و همه جا که روشن میشه می فهمم که سه پایه و بوم نقاشی رو تو تاریکی دیدم و فکر کردم یه ادمه و با یه نگاه فیل خاکستر کن براندازش میکنم!
این طوریه که مجبور میشم تمام طول شب رو با چراغ روشن بخوابم، البته واضح و مبرهنه که تا حالا با روشن بودن یه نور شمع هم خوابم نمیبرده ها
بعد تو تاریکی های گوشه موشه ها بازم دنبال اون آقاهه که قایم شده میگردم، اما وقتی پیداش نمیشه مطمعن میشم سه پایه دیشب با یه توطئه با بوم دست به یکی کرده بودن میخواستن خونه رو خالی کنن!!! خلاصه عوامل خاطی اش رو به دورترین جایی ممکن از تیر رس نگاهم تبعید کردم
بعد جالب ترین قسمت ماجرا اینجا بود که وقتی بلند شدم و میخواستم همه جا نگاهی بندازم اولش یه اهنگ با صدای بلند گذاشتم، انگار آهنگه دارای قدرت جادویی حمایتگری یا یه همچین چیزایی بود
پ.ن:
یه سری ادم مریض هستن که همیشه دوست دارن آزار دهنده باشن، فعلا کامنت دونی رو برای سبک شدن سایه شون می بندم
کارم داشتید برام با کامنت خصوصی گوشه سمت راست پیغام بزارید، ایمیل هم بزارید تا جواب بدم
این آقاهه که داره کتاب رو می خونه هی میگه عزیز دلم! خیلی هم خشگل میگه!
بعد من برام تازگی داره هی میزنم عقب از اول گوش میدم
:)
دارم کتاب صوتی تکنولوژِی فکر رو گوش میکنم
میگه ایمان داشته باش که همه ادما از نه قلبشون دوستت دارن
. . .
پاوز میشم!
آخه میدونی! من پوستم کلفت شده
من یاد گرفتم ک منفعت طلبی غلبه میکنه به عشق
حالا یا باید کتاب را بی خیال شم یا پوستمو را دوباره نازک کنم . . .
لایه بردار سراغ ندارید آیا؟
D:
دیروز یه سری به هارد اکسترنال متروکه ام زدم
یه اهنگ ایتالیایی توش پیدا کردم
بگدریم که هزار بار گوش دادمش
هر بار بعد از تموم شدن نمی دونم من بلند شم دست بزنم
یا خواننده و گروه نوازندگان دارن کرنش میکنن
یه همچین تصوراتی
یه همچین اهنگایی
میگم اسمش چیه، این که نهنگ ها با هم خودکشی میکنن؟!
میگه خودکشیه دیگه
میگم میدونی رازش چیه؟
میگه حتما اونا هم دلشون گرفته . . .
دارم فک میکنم که چرا ناراحتن
بعد میگم از دست من نباشه؟ نه بابا ب من چه
پس دنبال دلیل می گردم
شاید فهمیدن یکی مریضه، منم باید میفهمیدم خوب
شاید فهمیده باشن که هیچ صاحب خونه ای دیگه نمیخواد قرارداد خوه شو تمدید کنه، خوب این که غصه نداره، خدا بزرگه
شاید فهمیدن یکی داره کار اشتباهی میکنه،نه دلیل نمیشه
شاید یکی قسمشون داده ب هیشکی نگن
آها فهمیدم
یحتمل فهمیدن تا ده روز دیگه دنبا تموم میشه حالا برای اینکه تو این ده روز هیشکی داغون نشه و زندگی روال عادیشو طی کنه دارن می ریزن تو خودشون و غصه می خورن و دم نمی زنن
فقط می بینی که خوشحال نیستن
شایدم یه ویروس ناشناخته رو کشف کردن که تازه به وجود اومده و اگه پخش بشه همه میگرن و یه بیماری خیلی وحشتناکه
شایدم قراره مالیخولیا با زمین تصادف کنه
شایدم . . .
چند ماه پیش این رو کشف کردیم
بعد دیدم این ترکیب هم خوب مشه
تازه یه بار میخواستیم بدعت به خرج بدیم و سنت شکنی کنیم و تو مجله یه دو صفحه ای درباره فواید قلیون و نحوه ی درست کردنش و انواع و اقسام توتون و تنباکو و زغال و فوت و فن هاش بنویسیم و ترکیبات و متعلقات و جزییاتشو بیشتر شرح بدیم که متاسفانه دست تقدیر نزاشت و باعث شد یه مطلب درباره مضرات دود جاش چاپ بشه و وقتی ما خوندیمش ، خیلی متحول شدیم و ترسیدیم و تصمیم گرفتیم دیگه هیچ وقت مجله نخونیم!
این طوریه ها جلوی این کارهای تازه رو میگرن نمیزان ادم خلاقیت به خرج بده!
بعد دیدم این عکسه هست . . . منم هوس کردم یه عکس از یه عصرونه ی ناگهانی بزارم!
دونقطه دی
همون بچه هایی که وقتی ما بزرگ بودیم به دنیا اومدن و ما بغلشون میکردیم و ما براشون ادامس و بستنی میخریدیم و حال میکردن و بعد بهشون ریاضی درس میدادیم و بعد تو فیس بوک کانفرمشون کردیم که برن حال کنن ها . . .
همون فنچک ها حالا اومدن شعر عاشقانه ی دلسوخته شیر میکنن به چه عظمت
یعنی بزرگ شدن؟
پیر شدیم ها
براش از پو، تعریف کردم میگه ماجراشو بنویس مطمعنم محشر میشه
با نمی تونم نگاهش می کنم
ماجراهای شرکت و تو سر و کله زدنا و حرف درست کردنا رو تعریف میکنم، میگه نمی نویسی پستشو؟
بازم با نمی تونم نگاهش می کنم
میخوام یه پست از پول تمیز بنویسم
یه پست از خونه ی امن
یه چیزایی مربوط به بوی ذغال و بوی ادمای کس و کار دار
یه چیزایی هم درباره ادمایی که پشت بقیه داستان درست میکنن
ولی این روزاحس میکنم که نوشتن از هر کار دیگه ای برام سخت تره
اصلا از پس نوشتن یه جمله هم بر نمیام
:(
بزرگترین نگرانیم این است که قبل از تمام شدن نگرانی هایم دنیا تمام شود . . .
یه همچین نگرانی هایی