ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چند وقتی بود که نگران بودم
حس می کردم نمی توانم گریه کنم. گریه که بود اما کیفیت اشک های درشت و غلطان و سوزان و شور و بعدش بند آمدن دماغ و . . . کم رنگ شده بود
دیشب اما فهمیدم که همه چیز سر جای خودش باقی مانده
در ارتفاع سیصد متری از سطح زمین در یکی از توالت های سکوی دید باز برج میلاد سرم را گذاشتم روی در و زار زار گریه کردم ...
و جالب آن بود که از خودم و اشک هایی که تند تند می آمدند خوشحال بودم
انگار رسوبی چیزی جایی گیر کرده باشد
یکبار قدیم تر ها نوشته بودم کاری که چند قطره اشک با دلت میکند، جوهر نمک با چاه توالت نمی کند . . .
اگر چه تشبیه دلنشینی نیست
اما صحت دارد
اشک مثل باران می ماند
و آنچه از رستنی ها که با باریدنش ریشه می دوانند جز برکت نیست . . .
امیدوارم این اشکها بباره به دونه های دلت
دونه ها سبز بشن
دلت زودی بهار بشه
قشنگ گفتی....
مرسی عزیز دلم
نمیدونم چی بگم.

فقط خوشحالم از اینکه دوباره پروانه داره مینویسه.
ببخشید یه سوال کوچولو هم داشتم.این خانومی که با اسم غریبه برات کامنت مینویسه وبلاگ داره؟؟ میشه اگه راضی هستن آدرسشو برام بذاری؟ ممنون میشم.
عزیزم ایشون هم کامنت میزاره
و تا جایی ک می دونم نمی نویسه
چه جالب.دقیقا دیشب یک دل سیر گریستم
عزیزم....
دلت وا شد بعدش؟دوست جونم
سلام
دلم من هم باران میخواهد بارانی سیل آسا که بشوید هرآنچه را که باید . سخت محتاج آنم
سلام
گاهی یه سیل لازمه تا بیاد همه چیو بشوره و با خودش ببره