ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تقاطع جلال آل احمد و کارگر شمالی . . . روی پل زیرگذر نیمه ساز،دور یک آتش بزرگ که کارگران ساختمانی روشن کرده اند،سرانجام همه ی عکس و فیلم های عروسی را سوزاندم.
حتی خود خودم را
فکر میکردم جزیی از زندگیم است و نیازی نیست که نابود شود
اما خاطره هایی هست که یادآوریشان هم تیغ دار است
دلم سوخت . . .
برای عکس هایی که باید می سوختند و خاکستر می شدند، وقتی می توانستند در آلبوم های شکیل و زیبا سال های سال خوش بیارمند و عمری یادآور روزهای خوش شوند
به امید روزی که منم شجاعت تو رو پیدا کنم عزیز
+++
چیزی که ارزش نداره ...... بود و نبودشم فرقی نمیکنه
کار هجوی کردی که سوزوندی . لابد چیزی رو می خواستی به خودت ثابت کنی .
بهترین کار ممکن ..دفن خاطرات تلخ..انشالله عکسای خاطره انگیز زیبا وشاد میگیری وما را در دیدنشون سهیم میکنی
امین
متاسفم

اما از طرفی، فکر می کنم کار درستی کردی
حالا وارد مرحه جدید شدی
کار درستی کردی. کاش من هم یه روز این شجاعت رو پیدا کنم. این که نشسینم عکس هاشو نگاه کنم و گریه کنم و بعد بگم ای توی روحت که هنوز هم بعد از این همه بلایی که سرم اوردی باز هم دوستت دارم و همه ی زندگیم رو به خودت مشغول کردی. اما تو توی اغوش لیلا خانم گرمی :(
این کارو بکن
هی !
دیوارهای سفید!
هی !
بالش ها و ملحفه های زرد!
صورت سردتان را به صورت سردم بچسبانید
که دیگر گرمی پوست هیچ مردی
بین من و شما نیست ..
خیلی زیبا بود عزیزم . . . +
مهمتر اینه که از ذهنت پاک بشن.آرامش و شادی برای لحظه هات آرزو دارم
ممنونم
سلام بانو
چند روزیست از قلم دوست داشتنیتان خبری نیست.
دلمان تنگ شده.
دلمان گرفته . . .
رفیق جانم سلام .
ما خیلی جدی داریم نگرانتان می شویم . کجایید ؟
مهم نیست کجایید . هر جا هستید سالم و شاد باشید . همین .
سالم باشی و شاد
یا علی ( گل )
زنده باشی عزیزم
خوبم
چرا نیستین ؟
کلا هیچ جا نیستم
فکر نمیکنی یه کم واسه خواب زمستانی زود باشه؟؟؟آپ کن دیگه!
شرمنده ام
فدای سرت. بازم از این عکسها می گیری اونم با تکنیک جدیدتر و داماد خوش تیپ تر...
دوستم، من هم روز های مثل تو را گذروندم اما تو مملکت غریب.اما همه عکس ها را نگه داشتم، چون اون یک برحه طولانی از زندگیم بود، که همیشه هست، پس هیچ دلیلی نداشت که شواهدش را از بین ببرم.
آخه شواهدش باعث یادآوری مجدد درد هاشه
پرنیان جان کار خوبی کرده عزیزم ولی همیشه این سوال برام پیش میاد اونکه اینهمه دوست داشت(یادمه در مقابل مادرش و خواهرش از شما دفاع میکرد) هیچوقت ازت نخواست برگردی یا دنبال جریان زندگیت از دور نیست؟یعنی نگرانت نشد هیچوقت؟
شد
اما دیگه نمیشد
نوشته بودم همون وقت ماجراشو مفصل تو وبلاگ قبلی
برات آرزوی بهترین ها رو دارم عزیزم، شک نکن تو هر سختی ای حتماً حکمتی هست. خدا بینهاااااااااااااااااایت مهربونه
بینهایت ت ت ت
من هم سوزوندم. هم عکس و هم فیلم. نمی سوختن لامصبا ! کلی تو باغچه پشتی حیات پدرم وقت و انرژی صرف کردم تا تک تک عکسها و فیلم بسوزه. مادرم التماس می کرد که عکسهای خودمو ببُرم و نگه دارم. اما نکردم. همه سوخت. بعد مدتها دیدم مادرم یک عکس کوجک از سر من رو تونسته بوده نسوخته پیدا کنه و نگه داره. الان 15 سال می گذره از اون سال لعنتی ! هنوز ازدواج نکردم. تا مدتها به هیچ مردی اعتماد نداشتم. بعدش هم که خواستم اعتماد کنم نزدیک بود د.وباره خر بشم. بخیر گذشت. الان تنهام. تنهای تنها. چند وقت پیش اون عکس کوچیک رو اتفاقی دیدم. چه جوون و شاداب بودم. چه خوشحال بودم. چی فکر می کردم و چه نقشه ها برای آینده ام می کشیدم و حالا به کجا رسیدم.
حسرت یک زندگی معمول با یه دوست، با یه همسر واقعی رو تا آخر به دوش می کشم..
الهی بمیرم . .. هنوزم دیر نیست عزیزم
هنوزم میشه
میشه
ولی من هنوز نتونستم
و فکر نکنم بتونم
بهتر خوب کاری کردی...
موفق باشی
خدا نکنه پرنیان عزیز. همیشه سلامت باشی. کاش میشد امیدوار بود. اما یه بار حرفی رو شنیدم که می گفت، زندگی آدمها مثل فیلم سینمایی می مونه. اگر تا وسطش رو اومدی و هیچ نکته مثبتی ندیدی، نمیشه انتظار داشته باشی که مابقی اش یهو خوب بشه. مگر فیلم فارسی که اون هم فقط قصه است.
متاسفانه تو این مدت مواردی پیش اومد که به سرانحام نرسید. به نظر من آدمهای خوبی بودن، اما نمی دونم چرا منو نخواستن. به گفته بقیه من هنوز خیلی جوون تر از سنم نشون میدم. زشت هم نیستم. خانواده بد نامی هم ندارم. تحصیلات هم دارم. اما فکر می کنم فقط یک مساله هست که ندارم. اون هم شکل و ادای دخترهای امروزی است.
به یکی هم خیلی علاقمند شدم ولی باز هم اون منو نخواست.
دیگه برای ریسک کردن و پذیرفتن یک شوک دیگه خیلی خسته ام. نمی تونم تحمل کنم. برای همین دارم رو خوردم کار می کنم که چه یک روز چه جند سال دیگه اگر زنده ام باید با حسرت زندگی بگذرونم.
شاید بنده خوبی برای خدا نبودم و نیستم. شاید لیاقت خوشی ندارم. می بخشی که برات درد دل کردم. هیچ کس تو این دنیا نیست که حرفهامو گوش کنه.
به نظرم بزرگترین اشکال کار این شکل تفکرته
اونو بزار کنار خودش درست میشه
به چیزی که می خوای فکر کن
میشه
وبلاگ گیس گلابتونو بخون دوستم
سلام
در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید ...
التماس دعا ...
و التماس دعا ...
حس منو تو نمیدونی.چون من برات از خودم نگفتم اونوقت تو رو خوندم.کاش یه بار برات خودمو تعریف میکردم بدونی کمی از حستو میفهمم .لحظه ای که دونه دونه یکدفعه انداختی دورشون.منم از فیلمام بدم میاد منتها بدلیل دیگری .میگم تو جسوری من بودم نمیتونستم.اما از خدا نارحتم که خوشبختی تو کجای دنیای بزرگشو میگرفت .هرچند شادی خوشی اون نبوده نمیدونم کلا.اما ناراحت شدم برات .برای تموم لحظه هایی که ناراحت بودی .خوشی رو برات سبد سبد ارزو دارم همراه سلامتی و خلاقیت.من چون از نوشته های جدایی و عمل بینیت خیلی دلم میخاست بدونم چی شد اینارو الان برگشت دوباره خوندم.کلن از یک تا حالا اینجام میچرخم.نمیدونی چقد با دیال اپ دیر بالا میومد حالا بازم شکر میخونم.
عزیززززم
یادمه
مرسی دوست ندیده و مهربون و خشوگلم
موفق باشی همییشه