پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

یک روز آفتابی

دیروز خیلی تصادفی در استوری یک دوست خوب کلگری نشین،  ویدیویی دیدم که ذهنم را بسیار زیاد درگیر خودش کرد. شاید شما هم تازگی ها از این ویدیوهای دیده باشید که شخصی از افراد غریبه و عادی شهر کمک میخواهد و در صورتی که آن آدم ها با او مهربان باشند وجه نقدی،  مثلا 500دلار به آن شخص هدیه میدهد. 

تا این لحظه که این یادداشت را می نویسم، خودم حداقل دو دیدیو با این موضوع دیده بودم و البته متاثر کننده هم بود و احساسات آدم قلمبه میشود که ببین چقدر انسانی است اما خوب آدم نباید فراموشش شود که با یک شبکه اجتماعی روبرو است و مخاطب چیزی است که تولید محتوا شده، تا بیننده را متاثر کند. 

بگذریم از این بحث طولانی که انتها ندارد،  آنچه من را وادار به نوشتن کرد،  مرد مخاطب این بلاگر بود،  بلاگره یک سیاه پوست آمریکایی بود که بیش از یک و نیم ملیون دنبال کننده در اینستاگرام داشت و در خیابان از یک ادم عادی درخواست کرده بود که به او برای پیدا کردن یک غذا فروشی کمک کند. 

مرد مخاطب عادی اما یک کچل پالتویی بود با کلاه لبه دار،  نمیتوانست به خوبی انگلیسی صحبت کند و با سختی و دست و پا شکسته و استفاده از ابزار گوگل ترنسلیت توانست مفهوم را برساند و با مرد روانه ی رستوران ایرانی نان و کباب شده بود و بعد از خوردن غذا هم پانصد دلار هدیه گرفت و چشم هایشان برای هم قلب قلبی شد و هدیه دهنده شاد و کچل تودل برو هم شاد و شنگول بودند. 

ویدیو چند ملیون ویو و چند صد کا لایک و کامنت میخورد و همه چیز در جریان است و دنیا به کارش ادامه میدهد. 

چشمم که به ویدیو افتاد،  مرد را شناختم،  استاد طراحی مان بود،  استادی که دخترهای کلاس برایش می مردند نه به خاطر خوش تیپی و ظاهر،  از روی جادوگری هایی که بلد بود،  یک شومن بزرگ که این توانایی اش در بازوی تدریس شکوفا شده بود و کلاس هایش هرچقدر هم طولانی،  با لذت شنیدن داستان ها و اجرا های متفاوتش که هر آن ممکن بود همگان را غافلگیر کند پیش می رفت و فک ها همه روی نیمکت افتاده و روان ها آچمز و دل ها می رفت از برای استاد خلاق و با سواد و جذابی که بی شک خداوندگار بی بدیل عالم هنر بود. 

استاد حتا پایان نامه ام را قبول نکرد و عذر آورد که نمی تواند و بعدتر فهمیدم با بچه هایی که شاگرد آتلیه شخصی اش هستند پایان نامه میگیرد و آن وقت ها من تصور میکردم سخت کوشی،  نداشتن پول برای کلاس های مافوق برنانه را جبران میکند.(شاید اگر الان بود حتما با زور و بلا شهریه را جور میکردم و خودم را به کلاس می رساندم اگر چه که لابد بعدترش سر روابط باز با شاگردان به بن بست دیگری میخوردم) چند سال پیش ها،  شاید ده سال شده است،  استاد ناگهان غیب شود و کاشف به عمل آمد که بلیط لاتاری اش برده و حالا مستقیم در خاک امریکا، جا خوش کرده است. 

راستی از ازدواج های استاد نگفتم،  تا در ایران بود سه بار ازدواج کرد و دو فرزند حاصل این روابط بود که ازدواج آخر بسیار پرحاشیه و جنجالی بود، عروس خانم یکی از همکلاسی های سال بالایی مان بود،  دختری با ابروهای تتو کرده و بوت های براق که نه در خفا و نه عیان حتا اصراری به ارائه تیپ هنری در خود نمیدید. 

ازدواج سرگرفت و استاد یکبند متن و یاداشت عاشقانه و دلبرلنه می نوشت و دخترهای دانشگاه باز هم هلاک بودند و عروس خانم را خوشبخت دو عالم می دانستند و حسودی میکردند که استحاله ی عشق استاد او را عرش نشین نموده و اینک سری از بقیه سوا است. 

قضیه ی بوت های براق تا تولد فرزند شان مسکوت ماند اما ناگهان عکس هایی منتشر کردند که استاد گران مایه در قالب دلقک و گوزن کریسمس و خندان در عکس های سه نفره دیده میشد و گویی عروس خانم حسابی از شکار خویش راضی بود و استاد برای حفظ این آخرین رابطه ی ازدواجی  تن به هرکاری میداد و آخرش هم آدم تو دلش میگفت چرا که نه!  مهم مگر این نیست که آدم دلش شاد باشد و خوشحال باشد. 

حالا اما با برنده شدن و مهاجرت به امریکا معلوم شده بود که این اخرین ازدواج هم نتوانست پای استاد را بند کند و استاد پس از جدایی بچه را به مادر داده بود و حالا در مقصدی جدید راهی سرزمین های دور شده بود. 

چند سالی به کلاس های مجازی و آنلاین سپری شد،  چند سالی به نقاشی های کم مایه و بی جان و باز این آخری ناگهان دوباره غیب شده بودو  هیچ خبری از او در هیچکدام از شبکه های اجتماعی نبود.انگار سرش را در زندگی خودش فرو کرده بود و دیگر چیزی از دنیا نمی خواست.

شاید برای یک آدم معمولی.خیلی عادی باشد که مدتی نباشد.و شاید هم اصلا نباشد.اما برای کسی با چنان شهوتی برای دیده شدن باور کردنی نبود،که سکوت کرده باشد. ویدیو را که دیدم، متعجب شدم.امروز دوباره سراغ همان پست رفتم و متوجه شدم در بین کامنت گذاران استاد هم چیزی نوشته است. نوشته که تصویر مرد را در خیالش نقاشی خواهد کرد و داستانی با مهربانی او خواهد نوشت و نامش را امضا کرده بود.با عنوان نویسنده و نقاش.

استاد در کامنت خود به مسافر کوچولو اثر سنت اگزوپری اشاره کرده بود.مثل هزاران باری که در کلاس  از این کتاب یاد کرده بود و بلافاصله همگان را تحت تاثیر قرار می داد.با یک فرمول سانتی مانتال و کلاسیک که جواب میداد.بی وقفه جواب میداد.

اینک اما با همان راه و مسلک با جهان روبرو می شد.انتظار داشتم پس از گذشت این همه سال با این همه زندگی از سر گذرانده.چیز جدیدی درو ببینم.

شاید ابعاد جدیدی از دلبری هایی که فقط او می توانست کند.جادوگری هایی که تنها از دست او ساخته بود.اما با مردی روبرو شدم که هنوز لباس کهنه خود را می پوشید.برای سالهای طولانی و بر قامت خود رخت جدیدی ندوخته بود.مردی را دیدم که هنوز شبیه فیلم های عروسی های دهه هفتادمیرقصیدو دنیای جدید رامسخر خویش نساخته بود اما تو گویی شاد بود

شاد بود که پانصد دلار هدیه گرفته و کیفش قدر کوک بودن سرشار بود. بی توجه به دو دهه ای که ای که حتا یک نمایشگاه نگذاشته بود و هیچ کاری برای ارایه نداشت و کتابی نمی نوشت و یادداشت عاشقانه ای برای دختر جدیدی منتشر نمی کرد و چه می دانم اصلا چه طور نان در می آورد.

در نظرم زنذگی معنی دیگری یافت. زندگی ای که نیازی نیست هیچ کجایش آدم چیزی بشود و اولدرم پولدرم کند و شاخ غولی را بشکند تا شاد باشد و راضی . . .

پ.ن:

تو اینستاگرام بم دایرکت بدین تا اصل ویدیو رو بفرستم 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
NNN دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 18:51

واقعآ خوب مینویسی

متسکرم

NNN دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 18:54

بی جهت نیست که آنتونی رابینز گفته: "سعی نکنید کامل باشید! خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید، بیرون از خانه بروید، تلاش کنید و شکست بخورید. چون به هر حال این اتفاق می‌افتد پس بهتر است حتی از شکست هم لذت ببرید. سعی نکنید کامل باشید! اصلا، اصلا..! فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت...یک انسان خوب..."

خیلی خوب گفته
مرسی که برام نوشتی ش

رعنا پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 00:35

سلام پروانه جان
امیدوارم خودت و نی نی خوب باشید
من نوشته هات رو دوست دارم ولی گاهی خیلی پیچیده می نویسی! مثل این! من الان متوجه نشدم استاد آدم خوب و شادی بود؟ آدم پول دوست و هوسبازی بود؟ الان فکر می کنی تو امریکا اوضاعش خوبه و شاده؟ یا غمگین و تنهاست و گیر کرده توی سالهای قبل؟
جریان بوت براق هم نفهمیدم چی بود که مسکوت مونده بود؟ ازدواجشون؟ اونو که قبلش نوشتی سر گرفت و همه هم حسودی می کردند، پس چی مسکوت بود؟

نمیخواد همه رو جواب بدی، فقط خواستم بگم من که نفهمیدم چی شد دختر

سلام عزیزم

راستش من نمیخوام نتیجه گیری کنم یا جهت بدم به فکر خواننده تا اون طور ک من فکر میکنم فکر کنه
من دوست دارم همه چیزو تعریف کنم
بعد اجازه بدم مخاطبم حسی که ممکنه براش پیش بیاد رو بنویسه
اصلا نوشتن رو این طوری دوست دارم
والا این استاد ادم حسابی ما رفته امریکا اما شده زنبور بی عمل
بوس به تو که برام نوشتی
یه وقتایی مثل این که هیچ کامنتی نمیاد تصمیم میگیرم رمز دار کنم و حالا ک برای خودم می نویسم لااقل پرایوت باشه

کامشین جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 13:40

عجب ماجرایی پروانه جان
تعریفت از ماجرا فوق العاده است.
ممنون

کامشین عزیزم
چقدر خوشحالم که هنوز مخاطب این صفحه ای
چقدر نوشته هاتو دوست دارم دختر

مبینا شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 17:24

چه نوشته جالبی مامان پروانه . چه نتیجه گیری غافلگیر کننده ای . میشه ادرس پیج اینستاگرامتو بدونم تا ویدیو رو ببینم

سلام

https://www.instagram.com/parvane.enadi/

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد