ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
راستی که باید اسم وبلاگم را عوض کنم و اسمش را بگذارم غر نوشت و چون که وقتی درشرایط غرغرویی باشم بیشترین زمان برای عرض حال نوشتن است و چنین می شود که روزهای خوش سپری می شود و روزهای بد به یادگار می ماند و ثبت میشود (جایی خواندم ذهن آدم ها اصلا خاطرات بد را بیشتر به خاطر می سپرد).
واقعیت این است من شنا بلد نیستم.
دو تابستان کامل را تا کنون صرف کلاس شنا رفتن کرده ام و حالا تنها چیزی که خوب بلدم کرال پشت است. در آب که می مانم مثل قلوه سنگی پایین می روم و ترس تمام جانم را می گیرد و فلج می شوم و اسباب خجالت آوری را فراهم میکنم که با دست و پای دوچرخه و زور و بلا و فولان خودم را عمق کم برسانم تا هراس مرگ آور غرق شدن دست از سرم بردارد.
پریروز ها همراه خانواده ی یار دعوت بودیم باغ یکی از اقوام و همه تنی به آب زدند و خیلی مسلط و حرفه ای انواع شناهای موجود را انجام داده و غاط گیری می کردند و عیب نفس گیری و فولان همدیگر را می گرفتند و من در حالی که بسیار زیاد غمناک (اصلا یه وضعی) بودم که به خاطر شرایط عادت ماهانه ام نمی توانستم توی آب بپرم همه ش با خودم می گفتم شرم نمی کنی بابت این جور شنا کردن!
بعدش هم شب خواب دیدم
دیدم با یار در قایقی در اقیانوسی بسیار آبی هستیم و داریم در آب بازی می کنیم و ناگهان من میگویم که پرتم کند داخل آب تا خودم بیرون بیایم و همان وقت می پرم داخل آب. آب کیفیتی پارچه ای و مبل مانند داشت و حس میکردم روی سطح بدنم لمس میکنم که چطور کیفیتی دارد و روی آب ماندم.
آن وقت بود که گفتم چراااا من شنا بلد نیستم و با عزم و اراده ای راسخ تصمیم گرفتم جدی جدی که ماندن روی آب را حداقل . . .
عمق فاجعه را منتقل کردم؟
یکی از رویاهای من یاد گرفتن شناست، ترس عجیبی دارم
یک ماهی میشه کارت استخر گرفتم و پول ده جلسه رو یه جا واریز کردم اما هنوز یه جلسه هم نرفتم
هم جنس هم هستیم پری خانوم جان
من استخر انقلاب میرفتم و می خوام دوباره بریم
بیا از تجربیات هم بنویسیم برای هم بلکم که رستگاری شدیم و موفق شدیم
خو راستش منم همینم
یعنی تا حالا دو سه بار خصوصی و غیر خصوصوی اسم نوشتم و از مرحله شناوری برای چند لحظه !!!پیش تر نرفتم و علیرغم اینکه خیلی استخر و تفریحات ابی دوست دارم این ترس لامصب نمیزاره خلاصه که شیم ان می ول یخوب شد که گفتی پروانه جون فهمیدم فقط من نیستم حالا دخترک رو نوشتم کلاس شنا خودم هی از خودم شرمند میشم
عززززیزم
چ با مزه که کلی هم درد پیدا کردم
امیدوارم موفق بشیم بالاخره
هم درد بعدیت هم منم. آرامش آب رو دوست دارم و فوبیای غرق شدن. یک دوره هم بر ترسم غلبه کردم رفتم دوره آموزشی و از ضعیفی عضلات پام به زور دوچرخه و کرال پشت عرض استخرو میرفتم. همه اینا تا جایی خوب بود که زیر پام خالی نشه. یعنی احساس کنم کف پام به کف استخر نیست استرس میگیرم.
درسته بازوبند داشتم ولیکن مرگ رو به چشم دیدم تا برسم به میله های بغل استخر
بعد شما فکر کن مربی گفت باید شیرجه بزنی تو عمیق
خلاصه خواستم از ترسهام بگم که بدونی تنها نیستی
چه جالب ک
الان کاملا حس کردم یه عالمه آدمیم که این شکلی ایم و عادیه که این حس رو داشته باشیم
امیدوارم یه روز بالاخره به این ترس فایق بشیم
یه روز مثه یه ماهی تو آب شناور شیم
بی ترس عمق آب بی ترس غرق شدن
من چهل سالگی شنا یاد گرفتم،البته شنا که چه عرض کنم،فقط بلدم کرال پشت برم ،و روی آب بمونم،گاهی هم به جلو برم.یه چیزی یاد گرفتم،که با آب نجنگم،خودم رو رها کنم .اینجوری رو آب میمونم.چند دقیقه اول که وارد آب میشم،همش به خودم یاد آوری میکنم،آب ترس نداره،منم که شنا بلدم پس مشکلی نیست.
ای جانم
ایشالله ک منم چهل سالگی مسلط شم مادر
خیلی خنده داره الان شنا کردنم
همه ما توی وبلاگهامون غر میزنیم، میخندیم و گریه میکنیم. اینجا طبیعیه چون خود خودمونیم :)
+ اتفاقا من برعکس شما و دوستان خیلی شنا رو دوست دارم و استعداد دارم. بار اول که کلاس ثبت نام کردم بدون هیچ تمرینی رفتم ترم دو
خوشا به حالت ای دختر
بیا در باب اینکه چطوری باید رو آب موند بهخمون بگو
من شما بلدم اما خیلی خیلی زود خسته میشم و بعدش دیگه راحت کم میارم و پر پر میشم