پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

کوچ


آیا وقتی صبح بیدار میشوی و هیچ چیز را و هیچ کس را و هیچ کجا را دوست نداری به این معنی نیست که از آنجا کوچ کرده ای و خانه ی تنت مثل پوست جیرجیرک خالی است؟

من خالی ام

از هر گونه مهرورزی و عشق

در این ثانیه اینجا پشت پا زدن به همه چیز دلم را راضی تر میکند تا مثل زن کولی خانه بدوشی دل نبندم به هیچ جا و هیچ کس

دور ریختن همه بند های سست و بی رمق رابطه در این لحظه بزرگترین کاری ست که میتوانم برای خودم کنم

مثل داس تیز و برانی که در یک لحظه گردن کسی را یا رسن بافته ی گیسوان مواج زنی را یا هر چیز دیگری را . . . در یک ثانیه می برد و اندوه و پشیمانی از همان صدم ثانیه که هنوز نگذشته است آغاز میشود و بادهای سیاه وزیدن می گیرد. 

ناراضی و ناراضی و ناراضی هستم

خشمگین و سرخورده و عصبانی هستم

و هیچ کس و هیچ چیز را نمی توانم برای مقصر بودن خطاکار بدانم

و خود بیچاره ام هم رفته یک گوشه ای قایم شده  است از شر این مفسده که همچون کوره ی آتش فشانی تنوره کشان فغان میکند و آرام نمی گیرد

رفته در خواب های نیمه شب و در رویای ناخودآهی، کودکی زاییده و آرام و یواش شیرش می دهد و حتا میترسد بگوید که نوزادم دختر است و هیچ هم خبر ندارد که من دستش را خوانده ام. دستش را خوانده ام و آمار زندگی سایه گونه اش را دارم و میدانم خودش هم وقتی بیاید بنشیند روبروی من و در چشم هایم نگاه کند همه چیز را نفی خواهد کرد.منکر همه چیز خواهد شد و ملتمسانه در من دنبال راهی میگردد که می دانم که تو میدانی اما بیا و بگذر و بگذار حرف های نگفته و کارهایی که هر دو خبر داریم آن دیگری در خفا میکند ناکفته و ناشنیده باقی بماند.

شاید دارد تهدیدم میکند که یک چیزهایی از من می داند. یک چیز هایی که خودم نمی دانم و او مثل آس تک خال بکوبد روی میز و بگوید زرشک! اینها که چیزی نیست من اطلاعات مبسوط و تکان دهنده ای دارم که اگر لب باز کنم به یقین در کسری از ثانیه تا مغر استخوانت ترک خواهد خورد

انگار راستی راستی چیزی می داند.

میداند که کجاها را قلم گرفته ام و کجاها را زیرش خط کشیده ام تا شده این که الان جلو چشمم باقی مانده است.

راست میگوید

این طفلکی هم راستش را دارد می گوید

حقیقت را می داند. من زاده ی عصیان و آتشم انگار. شفا در دستانم بوده اما آن را نمیخواهم، نمیتوانم که بخواهم انگار به سبب آنچه که ذاتا هستم

و حا آنکه حتا خود نیز نمی توانم این دیو تنوره کش و غران را دوست بدارم که در هفت توی چاه سرزمی های دور پنهان کرده ام.


نظرات 3 + ارسال نظر
به زاد شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 09:23

درود
از یک طرف ناراحت شدم که رابطه ها آنچنان که باید نیست و گاهی "هم" جای خود را به "بی" میدهد و ... اما از طرف دیگر حس خوشایندی از نوشته به من منتقل شد، چرا که برای خودتان جایگاه محترمی قایل هستید و‌ به آن جایگاه اشراف دارید ...

رهگذر دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 12:43

من نگرفتم که چی شد

خود محاکمه گری بوده
شما با خودت جنگ نداری ینی؟

سمیرا چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 14:00

چقدر خوب حرفاتونو درک کردم

هعی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد