پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

یک خواب رخوتناک


خوابم می برد

میان گفته ها و نگفته ها، پلک هایم سنگین می شود و لای گرمای پتوی گلبافت قرمز زرشکی گل دار گم می شوم.

درد خفیفی دور گردن و روی شانه هایم می لغزد، مثل پرنده ی شومی که دورم می زند و سایه اش روی سرم می افتد.دوره ام می کند و گاهی می خزد تو دست هایم و از آنجا لیز می خورد تا ساق ها و همان جا می ماند و مثل جیر جیرک هرزگاهی خودنمایی می کند و هر چقدر دست می گردانم دنبالش و رد بودنش را پی می گیرم کمتر پیدایش میکنم

بعد مثل قطره ی آبی که بر زمین بچکد و هر قطره هزار پاره شود، می خزد لای ده انگشت پا و خودش را لا لوهای مفاصل پنهان می کند و تا روی ناخن و نوک انگشت می رود و بر میگردد


همه چیز طوری که خیال میکنی نیست . . .

گاهی وقت ها تنها گرمای زندگی همین فنجان چای ای است که در دست هایت میگیری، ته دلت سوراخ شده است و هیج چیز آن ته نیست. یکهو به خودت می آیی و می بینی ته جیب هایت سوراخ بوده . یک سوراخ کوچک از جایی که هیچ خیالش را نکرده ای و همه ی انچه دلت به بودنش گرم بوده است را سوراخ ربوده و با خود برده است به جایی که نمیدانی.

تتمه ی اسکناس هایی که باید پول تاکسی را می دادی و گوشی موبایل و سکه های پول خرد و حتا رسید بسته ی پستی ای که شاید نرسد و اگر نرسد با هیمن تکه کاغذ می شود دمبش را گرفت تا ببینی در کدام سوراخ گیر کرده


پلک هایم سنگیم و گرم است و خوابم می برد. 

ساعت های طولانی است که خوابیده ام.خوابی رخوتناک و انباشته از درد! مانند یک دلزدگی یک تنفر یک بریدگی یک زخم . . . جای یک واژه ی زشت روی دیوار دلم مانده و هر چقدر دستمال می کشم باز ردش را جایی می بینم. بوی بد می آید.

امروز صبح که در بطری آب معدنی روی میزم را باز کردم بوی شوری و عرق تن و اوره میداد و کم مانده بالا بیاورم. بطری را در یک لیوان خالی کردم تا بوی آب را چک کنم ، هیچ بویی نمی داد

اما باز هم حس میکردم بطری بو می دهد. احمقانه بود که خیال کنم کسی چیزی در آب ریخته باشد. اما . . .


یک تب خفیف همیشگی دارد این روزها همراهیم میکند. بعدازظهر هایی که می آیم خانه با سرگیجه ی محاصره ام میکنند و هیچ نمی دانم که از کجا می آید. مخصوصا که سرماخوردگی روزهای پیشین به سلامتی رخت بر بسته و رفته دنبال کارش اما حالا هرزگاهی بی بهانه تب میکنم. تنم گرم می شود و سرم سنگین است و گاهی گیج هم می زند حتا. یک طوری انگار که گنگ باشی و پرده ی ضخیمی روی گوش هایت را گرفته است. کمتر می شنوی و کمتر هوشیاری و بییشتر امکانش هست که سکندری بخوری و با یک تلنگر مثل میوه ی رسیده پخش زمین بشوی!


دیشب می خواستم بخاری خانه را راه بیندازم.

لوله های بخاری باید نصب بشوند، شلنگ گاز و البته خود بخاری که از انباری کوچولوی گوشه اتاق باید دربیاید و بیاید تا در دم ستون وسط خانه جلوی آشپزخانه . انگار وقتی بخاری روشن می شود تب و رخوت و خواب هم می رود ، گرما و روشنایی و حلاوت مثل یک موج توفانی در همه جای خانه می تازد و همه گوشه های خانه را در می نوردد و روشنایی و شیرینی و زردی و بوی گرما همه جا را میگیرد. انگار همه جا شمع روشن کرده باشی . . .


سرما تار عنکبوت است و بخاری همان فرشته ای بی باک و دلیر است که معجزه میکند

از بار اولی که لاستیک ماشین پنچر شد فهمیدم کارهایی هست که دلم نمی خواهد هیچ وقت یاد بگیرم. کارهایی که تا هر قدر هم که محکم باشم باز هم دلم نمی خواهد تنهایی انجامشان بدهم، حالا در فرا رسیدن این پاییز فهمیدم که از بخاری راه انداختن هم بیزارم. 


خوابم می برد
دوباره . . .


نظرات 18 + ارسال نظر
ایلین سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 16:14

سلام گزیده عزیزم خوبی
ببخشید دیر جوابتو دادم .چند وقتی رو که نبودم اوضاع خوبی نداشتم اواخر فروردین ماه بود که صبح داشتم می رفتم سر کار موقع عبور از عرض خیابون یه ماشین زد بهم حساب کن تو خیابون هیچ ماشینی نبود فقط لاین چپ ماشین بود منم تا وسط خیابون رفتم تا لاین چپ هم خلوت بشه چشمت روز بد نبینه یکدفه یه پراید از سمت راست سبقت گرفت و از لاین چپ پرید توی لاین وسطی ودرست مثل یه گاو وحشی اومد زد زیر من

عزیزم
چه ماجرایی
حتما کلی شوکه شدی

ایلین سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 16:24

خلاصه دردسرت ندم لگن سمت چپم از 5 جا شکست استخون دنبالچه شکست 3 تا از مهره های کمرم شکست استخوان بازوی دست چپم هم از 2 جا شکست به فاصله 48 ساعت 2 تا عمل روم انجام دادن توی لگن و دستم پلاتین گذاشتن خلاصه اینکه 2 ماه جا خواب بودم و جالبترین قسمتش راننده یک عذرخواهی ساده هم که نکرد هیچ با پررویی تمام گفت بیمه هستم دیه می دم .عصری نوبت دکتر دارم برای دستم. دعا کن منم زودتری به زندگی عادی برگردم

عززززیزم
عزیزم
الهی
چقدر وحشتناک
ایلین جان متاسفانه انتظار شعور و شخصیت از بعضیا خیلی توقع زیادیه
برات دعا میکنم
ایشالله که زود زود زود همه دردا برن
جاش سلامتی بیاد
طفلک من

آذین سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 19:11 http://i64.blogsky.com/

پروانه عزیزم
بعضی کارها حتی وقتی واقعا اونقدری که نشه انجامشون داد سنگین و سخت هم نباشن مال ما خانوما نیستن. من قبلا اصرار داشتم که از پس همه ی کاررها بربیام و از پسشون هم برمیومدم و لذت میبردم. شاید الان هم بتونم ولی دیگه منم دلم نمیخواد.از بنزین زدن، عوض کردن لاسیتک پنچر، عوض کردن واشر شیر آب، روشن و خاموش کردن آبگرم گن، و نصب بخاری بدم میاد و ازشون هراس دارم. من جرات تنها زندگی کردن ندارم. بارها به خاطر همین ترس مسیر زندگیم رو عوض کردم.
تو دختر قوی و شجاعی هستی و من از خدا میخوام همیشه زندگیت آروم و نرم و راحت دخترونه پیش بره و ازش لذت ببری

هستم!!!

بنزینو دیگه مجبورم آذین جون
البته که علاقمندم کلا نزنم

مهسا سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 21:14

ای پروانه جانم...


چه مهربون

sanaz چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 00:13

همه چیز طوری که خیال میکنی نیست . . .
گاهی وقت ها تنها گرمای زندگی همین فنجان چای ای است که در دست هایت میگیری، ته دلت سوراخ شده است و هیج چیز آن ته نیست. یکهو به خودت می آیی و می بینی ته جیب هایت سوراخ بوده . یک سوراخ کوچک از جایی که هیچ خیالش را نکرده ای و همه ی انچه دلت به بودنش گرم بوده است را سوراخ ربوده و با خود برده است به جایی که نمیدانی.

che rast gofti........

من چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:05

من یک بار بخاری خانه یک نفر را راه انداختم
و بعد از یک هفته فهمیدم
درست روز قبل از آن که بخاری را راه بیندازم...

خوب بقیه ش؟
روز قبلش چی شده بوده؟

لیلا چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:37

ووااااااای مارگزیده جانم غم حرفات تنم رو یخ کرد
راست میگی یکی باید باشه که بخاری بذاره قبل ازین که تو سردت بشه و تو با ناز لوله های بخاری رو دستش بدی
یکی باید باشه که به مدیر ساختمون بگه زودتر شوفاژها رو روشن کنین خانم من سرماییه
یکی باید باشه که هر هفته ماشینتو چک کنه
یکی باید باشه که سرانگشتاتو با انگشتاش فشار بده تا درد برای همیشه از تنت بره
خدایا خدای مهربونم یک باید باشه خدایا یکی بجز خودت یکی از جنس خودم خدایا با تمام بزرگی و مهربونیت توی شروع فصل پاییز یکی باید باشه هرچند کوچیک و گاهی نامهربون اما زمینی
یکی باید باشه........

ممنون لیلا جان
خیلی ها باید باشند و نیستند
خیلی کارها
خیلی چیزها
آدم عادت می کنه به نبودن شون

حباب چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:56

امیدوارم خیلی زود هم چی رو براه بشه. خیلی خوشحال شدم که مصاحبه ات و خوندم. همیشه آرزو می کنم موفق و سلامت باشی و مثل نقاشیات رنگی رنگی و شاد بشی.

ممنون حباب عزیزم

دزیره چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 13:34 http://zendegidobare.blogsky.com/

خانووووم هنرمند ، خودتو عشقه

آفرین چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 14:48

بهت افتخار می کنم پروانه بانو.
چقده کیف داشت خوندن مصاحبه ت.
بازم بهت افتخار می کنم.

مرسی عسیسسسسم

من چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 14:56

هیچی
شما خودت رو خیلی ناراحت نکن
اتفاق ها هر چقدر هم شنیع و زخم ها هر چقدر کاری باشند
وقتی زنده ای یعنی نتوانسته اند بکشندت...



یعنی چی

مریم گلی پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:34

به دور همه این سختی ها ورخوت ها
آخ جون سوپ خوشمزه ها در راهه
یعنی عاشقتم ها با این سوپ های تک


عاشق این همه نکته بینی م من

رویایŒ58 پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:51 http://ا

برایت آرامش و لبخند آرزو می کنم بانوی هنرمند

ممنونم

بانو سرن پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 16:04 http://banooseren.blogfa.com/

پروانه من الان خیلی دلم خونه اتو خواست. خیلی دلم خودتو خواست.
پروانه اون بعلاوه پایین پست رو رفتم و خوندم و یه عالمه ذوقمرگ شدم. هنرمند.

عزیز دلم
منم دلم برات تنگ شده
یه برنامه بزاریم همو ببینیم دوستم
با اون گل پسر نمکی رو

مونا جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:31

به امید موفقیت های بیشتر عزیزم.

مرسی مونا جون

صدف شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:17

سلام پروانه
مگر پوران دوست شماها نیست که حالا این همه از تنهایی ناله می کنه ؟ !!!

بانو سرن شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 15:16 http://banooseren.blogfa.com/

حتما.
چی بهتر از این.

عزیزمی

غریبه یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 15:00

چقدر دلتنگ بودم برات

عزیز دلمی
کجاهایی
منم دلم تنگ شده بود برای نوشتنت
برای دو خط مهربونی هات
تنعهام نزاری ها

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد