قدیما تو تاکسی که مینشستی و ترانه های هشل هفت میزاشت،یه تیکه اش می موند رو زبونت و هی تکرار میکردی حالا به جای ترانه ، اسم خواننده میافته تو دهن ادم
از صبح تیک گرفتم میگم:
آرمـــــــــین نصرتی پروداکشن!!
یا اون یکی
امـــــــــــــــــــــــید جهان... امید جهان
یه همچین تیکایی میگیریم! یه همچون ترانه هایی!
مادرشوهر خواهرک لاله اصرار دارد از دسر گیلاسی که برای دیدن نوزاد برده ام بیمارستان حتما مزه کنم چون قاعدتا به اکران عمومیش نمیرسم، صدایم می کند تو آشپزخانه و تند تند برایم یک تکه دسر در زیردستی میکشد و میگوید آن دفعه هم که چیز کیک گرفتی از گلویم پایین نرفت که خودت نخوردی . . . .
نمی دانم عکس العمل عادی هر آدم عادی دیگری نسبت به چینن رفتاری چی می تواند باشد اما من به مدت بیست و چهار ساعت چشم هایم نم داشت و به هر بهانه ای زرتی گریه کرده ام و دماغم را کشیده ام بالا . . .
خواهر مهربانم با کلی زحمت نشسته ناخن هایم را لاک می زند و فرنچ میکند و رویش برق ناخن میکشد، به فاصله ی یک ساعت بعد شروع میکنم به کار نقاشی پست پایینی و وقتی کار تمام می شود و دست هایم را با اسکاچ میشورم تا رنگ اکرلیک از دست هایم پاک شود می بینم یکی در میان لاک ناخن هایم هم پاک شده ، خواهر خانم نگاهم می کند و میگوید پاک شده؟
با لب و لوچه ی آویزان می گویم اوهوم! محکم می گوید دوباره برات میزنم، آن حلقه ی اشک که طی بیست و چهار ساعت قبل بسته شده بود باز تنگ تر میشود و چشم هایم را می سوزاند
خانم همسایه از سفر دو سه روزه شان آمده، برایم چای سبز آورده و مربا و کلوچه ، شیشه ی چای سبز هنوز از برکت خانم همسایه به وسط نرسیده و مجبور میشوم چای های خوش طعم را نصف کنم بین خودم و خواهرم تا سر کار هم مجهز باشیم! وقتی اندازه کردن ها تمام شود اشک صورتم را خیس کرده . . .
این کشف های نقره ای ( اکلیلی) و پاپیون و پیرهن سفید صورتی تصورات پسرک لاله است از دختر خاله اش وقتی هنوز مهشید را ندیده بود . . .
دیشب ساعت 11 فینگیل کوشولوهه ی خواهرک لاله به دنیا اومد!!!
بچه ام قرار بود امروز ظهر سر فرصت خوش خوشک سر وقت به دنیا بیاد و مامانشم کارای اهدای بند ناف و اینا رو انجام داده بود که دیگه خانوم کوشولو عجله کرد و یه بیست و چهار ساعتی زود دنیا اومد
از الان برای دیدنش دارم لحظه شماری میکنم . . .
دیشب هم خاله جونش پیشش مونده
یه آقای مسن و فوق العاده معصومه . . .
وقتی برام چای میاره و یادم میره بخورم یا سعی میکنم دو قلوپشو قورت بدم یا قبل از اینکه ببینه استکان رو یه جا خالی میکنم
سرویس بهداشتی ها رو که میشوره دلم نمیاد برم دستشویی
آن حرف ها که حذف میشوند!
همان ها هستند که نگفتنشان بدل میشود به جرم نامحسوسی که بعدها همه جای جان و روحت رسوب میکنند
بعد از شدت رسوب ترک ترک میشوی
یا سنگین می شوی و ته آب غرق میشوی
یا میشوی یک تپه ی رسوبی
تخـــسر من نیست که هی یادم میره سیب زمینی داریم
بعد باز سیب زمینی جدید میخریم
بعد سیب زمینی قدیمیا سبز میشن
حالا تقریبا نصف حیاط کاشتنی خونه رو سیب زمینی کاشتیم
:)
بعضی ادم ها هستند وقتی نگاهت میکنند می خواهی خودت را کیسه و سنگ پا بشوری!
خدا گذر کارتان را گره نیندازد به این جماعت . . .
سی و یکم برج . . . متعاقبا یکم برج بعدی وحشتناک ترین روزهای هر ماه هستند
در حدی که وقتی زمزمه ی حقوق شرکت را فرا میگیرد
کم مانده برویم در راه پله ها شعار بدهیم که . . .
پایان شب سیه سپید است
یا گل اومد بهار اومد میرم به صحرا
گاهی هم بزک نمیر بهار میاد . . .
در دنیا ادم هایی هستند که هر چقدر بد قلقی کنی
هر چقدر نق باشی
دق باشی
سکوت باشی
باز راه به حرف اوردنت را بلدند . . .
و حرف زدن مثل پاره کردن سد می ماند
مثل ریختن دیواری که شهرداری تیغه کرده جلوی کرکره ی مغازه
مثل باز کردن راه نفس
اسم این گروه از ادم ها که جزو پدیدگان نادر روزگارند دوست می باشد
گروه بسیار نادر و نایابی هستند
و خدا بنیانشان را هزار هزار کند
گاهی حرف زدن آنقدر سخت میشود که نگو . . .
گاهی نوشتن از ارسال صورت حساب برای آشنا هم سخت تر است . . .
و حتا سخت تر
در حد پیگیری فاکتور پرداخت نشده
گاهی سربی می شوند کلمات و نمی لغزند
اصطکاک دارند اندازه ی ابرهای بارانی
حرف که می شوند بغض ها پاره پاره می شوند
رعدش ابر چشم ها را می باراند
و ارامشش
طلوع پس از باران است