پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

وقتی شکنجه گر تو باشی


وقتی از شیرین ترین تجربیات زندگی حرف می زنید، بی شک داشتن فرزند یکی از قشنگ ترین و شیرین ترین آنهاست، ناگهان فرزندی داری که از آن توست و تو او را به زندگی فراخوانده ای، هر بار دیدن رویش، لبخندش، حرکاتش، اصلا همین بودنش قند تو دلت آب می کند و از تماشایش سیر نمیشوی.

بارها شده که طوری تماشایش کرده ام انگار که سرندیپیتی است که چشم هایش را باز می کند و برق چشم هایش قلبم را لمس می کند و چیزی شبیه آن چه هیچ وقت شبیهش را تجربه نکرده بودم را لمس می کنم، چیزی شبیه سیراب شدن ، شبیه طعم شیرین آب، شبیه نور سپیده دمان، شبیه پرواز دسته جمعی چکاوک...

اما از آنجا که دنیا همیشه جمیع اضداد است و هیچ شیرینی و لذتی نیست که کنارش، مماس با آن، پهلو به پهلویش طعم زقنبود نباشد، این با کیفیت ترین تجربه ی زندگی (به زعم من) نیز با بسیاری از دشواری ها و تلخی ها همراه است.

انگار دنیا تیغی است دو لبه که یک سویش بران و تیز است و سوی دیگرش نرم و یواش و امن

همه چیز برابر تقسیم میشود، تلخی و شیرینی ، بالا و پایین، روشنی و تاریکی، غم و شادی

مباد که شادکامی جاری شود بی آن که تیره روزی ها را از سر بگذرانی، خدا نکند که خوش خوشانت بشود و آبی زیر پوستت برود و بی قید و شنگول سپری کنی و مباد که روزگار غم طولانی باشد، بالاخره شیرینی و شادکامی خودش را از یک گوشه ای نشانت میدهد  و تو را رهنمون به شادکامی می کند.

خلاصه که این چند روز که سام که از صبح طوری چشم باز می کرد که انگار خداوندگار دلربایی بود و می آمد تو بغلم خودش را جا می کرد و چرتکی با هم می زدیم که قدر جمیع خوشی های زندگی ام می چسبید حالا صبح را با نعره از خواب بیدار می شود و این گریه بند نمی آید که نمی آید. هر پشتکی بلد بودم میزدم از آهنگ و شعر و ددر و دودور و فولان و بهمان اما او کوتاه نمی آمد.

عقربه ی ساعت هنوز به هفت نرسیده است که مرا بیدار کرده است و دارم تلاش می کنم پسرکی را که از عوامل مجهولی ناراضیست را آرام کنم و خدا می داند که من در این لحظه نابه سامان ترین شرایط را دارم. چشم هایم از بی خوابی شب گذشته می سوزد و به شدت خوابم می آید، آنقدر خوابم می آید که نمی توانم کاملا هوشیار باشم و هی می روم تو در و دیوار. شصت پایم می رود تو کنج تخت و دردی شبیه فرو رفتن میخ در اعماق وجودم را حس می کنم، اوخخخخخ و یک لنگه پا به سمت اتاقش میروم، می شنوم که گریه می کند و صدا میکند مامان . من فقط می خواهم زودتر خودم را  به او برسانم و تا به برسم در آغوش بگیرمش دو سه بار تو در و دیوار رفته ام.

وخامت بی خوابی از آنجا شروع شد که حس کردم برای اینکه نیمه شب برای رسیدن به او سریع تر برسم جای خوابم که اتاق خواب مشترک با همسرم بود را بازه های زمانی محدود ترک کردم و گوشه ای  اتاق خواب پسرک شد پناه من برای ساعتی اما این سرگردانی بی خوابی م را بیشتر کرد و این شد که باز برگشتم سر جای قبلی اما با بی خوابی بیشتر .

ساعت سه صبح است و من نمی توانم درست بفهمم که چرا باید این ساعت بیدار شود و نخوابد و هرکاری میکنم باز خوابش نمی برد، در لحظه ای  که کاملا ناامید شده ام می رود سراغ پدرش و او را هم بیدار می کند و من می توانم سرم را روی بالش بگذارم، البته تا بیدار باش بعدی.

شش صبح است و من می دانم اگر خانه ما پنجره ای داشت که می توانستیم طلوع آفتاب را ببینیم بینهایت بار موفق می شدم آفتاب را پیش از بالا آمدن دم در خانه شان که تازه دارد در میآید که برود تو پست سازمانی اش بنشیند غافلگیر کنم اما ما پنجره نداریم.

تنها پنجره ی این خانه که در طبقه ی اول است به سمت حیاط خلوتی است که نمایش یک دیوار خاکستری است و بس و تنها چیزی که از آن بر می آید صدای کبوترانی است می پرند روی قسمت مسقف پاسیو و از آنجا گاهی می شود دمب شان را دید که تکان تکان می خورند و زودی هم می پرند و می روند. البته مراتب سپاس گزاری را از آن کبوتری که آمده دو تا تخم گوشه ی حیاط خلوت ما گذاشته را میکنم چون همان هم خودش یک چیزی است و گاهی سام را که بد خلقی می کند می برم پشت پنجره تا تخم مرغ ها را تماشا کند و جواب هم می دهد.

بی خوابی وقتی پشت سر هم اتفاق می افتد سخت تر و سخت تر می شود و تبدیل به یک شنکجه ی تمام عیار میشود. بی تعارف می گویم شکنجه، بعدا جایی خواندم که یکی از روش هایی که بازجویان برای اعتراف گیری استفاده میکنند همین بی خوابی است که نمی گذارند طرف بخوابد و آنقدر نمی گذارند بخوابد تا برای اندکی خواب حاضر می شود به کرده و نکرده اش اعتراف کند و دهان می  گشاید.

عشق تنها چیزی است که می تواند این شرایط وخیم را هدایت کند و به سامان برساند، اگر چه این شرایط دایمی نیست و بعد از چند روز بهبود پیدا می کند و عامل خارجی خود به خود رفع و رجوع می شود و خواب تکه و پاره بدل به یک خواب طولانی تا صبح می شود و زندگی دوباره گل و بلبل میشود.


نظرات 7 + ارسال نظر
فائزه شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 11:20

خدا این شکنجه گر عزیز و دلبر را بسلامت دارد.
عذرخواهم که کنجکاوی می کنم چون قبلا در اینستا دنبالتان می کردم و الان چندصباحی است که اینستاگرام ندارم. جودی که همراه شما زندگی می کرد در چه حال است؟

سلام عزیزم
جودی خونه مامان همسرم زندگی میکنه
اونجا حیاط دارن و حسابی بهش خوش میگذره

فائزه شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 12:50

خیلی هم عالی
یادمه که چقدر ازش خوب نگهداری می کردید.
بهترین ها رو برای شما و سام عزیز آرزومندم

مونا یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 08:57

پروانه جان دقبقا می فهمم چی میگی، خودم هم یه پسر چند ماهه دارم و دست تنها هستم و دچار بی خوابی! پسر من شیر میخوره و پیش کسی حتی باباش نمی مونه. ولی تو شاید بتونی از کسی بخوای بیاد پیشت دو سه ساعتی بچه رو نگه داره تا یه کم بخوابی؟
یه موضوع دیگه که میدونم روانشناسی جدید ردش میکنه، ولی من مخالفم که بچه از سن خیلی پایین توی اتاقش تنها باشه. شاید میترسه. من بچه که بودم اتاق جدا نداشتم، ولی یادمه اگر یه وقت روز یا شب بیدار میشدم و میدیدم کسی دور و برم نیست خیلی می ترسیدم. طوری که هنوز اون ترس رو یادمه. نمیدونم چکار میشه کرد البته.

سلام مونا جان
ابن روزها هم می گذره پسرک منم فقط شیر مادر و با هیچ کس هم نمی ساخت
زیاد چیز جدید نیست
سخته اما خیلی میتاسفانه
من مدت زیادیه که سام رو تو اتاق خودش می خوابونم و اونجا مشکلی نداره
اگه صدام کنه میرم پیشش
اکثر اوقات بیدار میشه و میادبیرون خودش و میاد سراغ من

سمیه یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 13:22

سلام همش می گن به مادرا توصیه نکنید الان همه می خونن و سرچ می کنن ولی بازم نمی شه به نظرم یه چند وقت پسرک بیارین رو تخت خودتون بخوابونن با اینکه جاتون تنگ می شه ولی هم اون حس ارامش بیشتری می کنه هم خودتون از رفت و امد اضافی راحت می شین اینو فک کنم تو کتاب مادارن کافی خوندم که نگران بد عادت شدن بچه ها نباشین اگه یه هفته تی وی زیاد دیدن یا پیش شما خوابیدن فکر کنید عادت شون می شه سخت می شه جدا کردن دوباره شون ولی در کل خدا قوت خیلی خوبه که با اینهمه از عشقشم نوشتین من که کل این 8سال بچه بزرگ کردن فقط غر زدم و هنوز به اون درجه احساس و عشق نرسیدم

سلام سمیه جان
والا ما از اول ترس داشتیم با سام تو یک تخت بخوابیم و نخوابیدیم هم
من هم نگران بد عادت شدنش نیستم واقعا
در حال اصلاح و بهبود عادت ها و رفتاها هستیم اما قطعا در زمان طولااااانی

فرشید جلیل پور پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 11:22

چقدر خوبه که هنوز بعضی وبلاگها فعال هستند

چه خوبه که هنوز خوانندگانی داره وبلاگ

آرام پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 21:49

سلام جانم آخی چقدر سخت کاملا درک میکنم من با دو تا بچه کوچک دوساله و هفت ماهه میدونم چقدر بی خوابی میتونم آدمو عصبی و بدخلق و ناامید کنه ولی میدونم و می‌دونی که میگذره این روزها

سلام مادر قوی
سپاس گزارم عزیزم
پرتوان باشی

حکیم بانو شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 14:35

سلام پروانه جان، دیر این پستت را دیدم. سام عزیز هنوز پوشکیست؟
اگر بله، شاید عفونت ادراری دارد. و موقع ادرار شبانه سوزش ادرارش اذیت می کند که چون برایش ناشناخته است با جیغ زدن بیان می شود.
گاهی علائم عفونت ادراری با علائم گوارشی که توی پست قبلی توضیح داده بودید همراه می شود.

مرسی حکیم بانو جانم
سام به خاطر اینکه تنها میخوابه عصبانی میشه و میترسه
میگه چرا تنهام
مساله مون اینه بیشتر
بیست و یک ماهه است و مشکل عفونت ادراری نداریم
مرسی برای‌راهنماییت عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد