پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

جایی شبیه تعلیق!

اینجا، اواخر فرودین ماه 1397 جایی میان آنچه بوده ام و آنچه می خواهم باشم معلقم، انگار زمانی است که به زودی مشخص میشود این جوجه مرغ میشود یا عقاب؟ دارد بال و پر در می آورد و رنگ می گیرد و فرمش معلوم می کند که از این لحظه تا خیلی بعد چه جور خواهد بود! 

چه خوب است آدم همچین فرصت هایی در زندگی داشته باشد! فرصتی که راه رفته و راه مانده را بازبینی کنی و ببینی کدام راه را بیشتر میخواهی برای رفتن

از وقتی از دفتر شرکتی که کار می کردم آمده ام بیرون چیزی در من  خیلی روشن و واضح می گوید  دلم نمی خواهد تو هر روز بروی سرکار! دلم نمی خواهد هر روز صبح اول وقت بروی و آخر وقت خسته بازگردی  و حتا پنج شنبه ها  مال خودت  نباشد! میگوید بدم می آید از این سیستم که تو در طول هر هفته فقط یک جمعه را داشته باشی و بقیه ی روز ها برود به حساب کاری که مهم ترین دستاوردش درآوردن ماهی دو و نیم سه ملیونی که بشود خرج اجاره و قسط و اتینا! 

می گوید این شبیه فاوستِ گوته است که روحش را  به شیطان فروخت! همه ساعت هایت را ارزان ت آنچه می ارزد معامله میکنی! می گوید این جور زندگی تو را از پا در می آورد! می گوید این جام مال تو نیست! جام تو جای دیگری است! میگوید جای دیگری است اما نمی گوید دقیقا کجا!

دیروز چند جا رفتم مصاحبه! هر سه جا شرکت های بزرگی بودند و همه کل روزهای کاری از 8 تا 5 و آخر هفته تا 12 ! امروز یکی از درشت هایشان هم صبح،زنگ زد، چیزکی را بهانه آوردم و گفتم نه! راستش  ترسم می گیرد شروع کردن روز هایی که دوستشان ندارم

بعد می نشیند و برایم راهکار و چاره می اندیشد که بیا بنشین برایت بگویم چه اندازه می شود زندگی کرد! می گوید صبح ها برو باشگاه و بعدش کلاس زبان و بعد هم کارهای دانشگاه و کلاس موشن گرافیکت را انجام بده و نقاشی کن و بعد تو طول ماه هم پروژه بگیر و کم کم راه خودت را بساز! کاری را که مال خودت است را بساز!

میگویم خوب اگر ماه آمد و رفت و پروژه ای به کار نبود چه؟ قسط و کرایه و نان و کوفت را از کجا بیاوریم؟

میگوید می شود! تو می توانی! هی تو دلم را مثل بادکنک سفیدی پر از اطمینان و یقین می کند 

می گویم به داشتن درامد ثابت و واریز وجه منظم در یک موعد عادت کرده ام و حالا یکهو ناگهان همه چیز عوض بشود ، برایم ترس آور است!

میگوید تو می توانی ! می گوید تا حالا تو چه زمینه ها و راه های جدیدی پا گذاشته ای و موفق شده ای؟ پس چرا خیال می کنی این یکی نشدنی است

می گویم این طور ها هم که خیال می کنی نیست! تورم! اوضاع اقتصادی را ببین!  میگویم می دانی که فاصله ی هر آدم عادی تا کارتن خواب شدن فقط شش ماه است . . . می گوید نترس! میدانم! فوقش اگر نشد باز هم برمی گردیم سر خانه ی اول! برو یک دفتری که گرافیک دیزاینر بخواهند کار کن و  برای خودت برو و بیا و مثل قبل نق بزن که چرا من وقت ندارم کارهایی که دلمی می خواهد را انجام بدهم! حداقلش این است که فرصت این جور زندگی را به خودت داده ای؟!

این را که می گوید آرام میشوم و با حجمی از نمی دانم چه  میشود کنار می آیم . . .


نظرات 5 + ارسال نظر
گولو دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 14:48

سلام
چرخ خیاطی!

مهسا دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 14:57

سلام من هم دقیقا جایی شبیه شما ایستاده ام
١٤ سال کارکرده ام از ٨ تا ٥ بعدازظهر و اخر هفته تا ١٢
از٢٤ آبان مرخصی زایمان بوده ام و تو این ٥ ماه تازه فهمیده ام زندگی عجب خوش میگذره
تازه فهمیده ام آفتاب ظهر خونه ام رو چه رنگی میکنه
تازه میدونم ایوون خونه مون تو زمستون پر گنجشک ها میشه که میان خورده نون و خورده برنج هایی که از پس مونده سفره براشون میریزم رو میخورن
با وجود بچه کوچیک و سختی و شب بیداری و همه دردسر های بچه ، اما هر چی به ٢٤ اردیبهشت که باید برگردم نزدیک میشم دلشوره میگیرم
حقیقتا اجباری به برگشت نیست و اصلا شرایط اقتصادی خونه نیاز به کارکردن من نداره اما من آدم بیرونم ،یه ویر بدی دارم از خونه نشستن،میدونم خسته میشم و میرم تو فاز افسردگی ،باید کار کنم اما منم مثل شما تو فکر کاری ام که اختیارش دست خودم باشه که هر روز دلم خواست نرم و تعطیلش کنم، ایشالله که شما پیدا میکنین اما من تو شهرستانم و بعیده که بشه

سلام مهسا جان
ممنون ازت که نوشتی برام
چه تجربه ی خوبیه
تو م امتحان کن اگر حالت بد نشد نرو
یه سری چیز میز و کار و حاشیه بساز

مریم دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 15:16 http://biomc.blogfa.com

خوش بحالت اگه بتونی به حرف دلت گوش کنی و به سازش برقصی...
منم آرزو دارم که بتونم بساز دلم برقصم و کاری که دوس دارمو انجام بدم اما..... 14 ساله که کارمندم و میترسم اگه یه روز کارمند نباشم...

بله
راستش خیلی هم ترس داره

فندوقی دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 16:26 http://0riginal.blogfa.com/

کاش بتونی یه کار نیمه وقت پیدا کنی و در کنارش کاری که دوس داری .یا 5شنبه ها تعطیل باشی. چون قسط و ... داری نمیشه خیلی ریسک کرد. ولی من به تواناییت شک ندارم هنوزم یاد روزاییم که صفتو صد بار باز میکردم و از طرحات کیف می کردم. انشالله هر چی صلاحته پیش بیاد برات. توکل کن و از خدا بخواه بهترین رو پیش پات بزاره

مرسی فندوقیه عزیزم
ممنون از مهربونیت

میله بدون پرچم شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 17:06

سلام
از آن دو راهی هاست که سخت است در موقعیت انتخاب قرار گرفتن... امیدوارم هر راهی که انتخاب کردی توأم با شادی باشد و با کمترین دغدغه

سرت سلامت استاد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد