ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پریسا صابر مقدم را نمی شناسید، دوستم بود، از آن دوست ها که بشود رفیق صدایشان کرد. روز اول دوره کارشناسی، همدیگر را جستیم و بعد شدیم یار گرمابه و گلستان. چه موزه معاصرها که با هم نرفتیم و کتابخانه های کانون پرورش فکری و موزه ها و گالری ها را که را که در نوردیدیم و چه خیال ها که نبافتیم برای تصویر سازی و نقاشی . . .
گفتم پری سا! من هیچ خوش ندارم از این رفیق هایی داشته باشم که با همه ی ادم های اطرافشان یک جور هستند!
گفت خیالت راحت! من دنبال دوست تازه نمی گردم. همین تو برایم زیادی هم هستی!
پری سا اما بعد تر یکی دو تا دوست دیگر دست و پا کرد و من هم به تلافی اش زدم تو برق و بعد تر هم آنقدر فاصله رو فاصله افتاد که هر کدام رفتیم سمت خودمان. اما چیزی بینمان بود که خویشاوندی و غرابتی ایجاد کرده بود که هیچ وقت تمام نمی شدیم برای هم
صدا کن مرا . .
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است در انتهای صمیمت حزن می روید
در ابعاد این قرن خاموش
من از طعم تصیف در متن یک کوچه تنها ترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرک است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بیمی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
. . .
هنوز این برگه را دارم که با خودکار آبی ظریفی این شعر سهراب را برایم نوشته است و آخرش امضا کرده و آن شکلک فرشته طورش را کشیده که از طرف پریسا!
پری سا را به یاد می آورم با کیفیت لبخند هایش و صمیمت در آغوش فشردنش و همدلی کردن هایش و شفافیت نگاهش که آسمان بود در عمق چشمانش ، زلال بود و بی انتها
پری سا را به یاد می آورم با آلبوم سلام خداحافظ حسین پناهی
و امروز تصادفی عکس زنی را دیدم که میان شمع و گل و روبان مشکی در قاب عکسی محجوبانه مرا می نگریست و ناگهان چه مهیب دانستم این زن تویی! این نگاه متعلق به غریبه ای نیست بلکه آن تونل درازی است که یک سرش من بودم و یک سرش چشمان تو که می شد در آن راه رفت و دوید و ستاره چید . . .
انگار مرگ از آنچه خیالش را می بریم نزدیک تر است و ناگهان چه زود دیر می شود
وای
بر خود لرزیدم....
مگر میشود... و چه زود دیر میشود و ما در خود غرقیم...
کاش میشد ک کسی بگوید نه
نشده
راست نبوده
نشده
اخ بیمر برای پریسای قشنگم دوست چشم ابی من آتیشم زدی
عزیز دلم
سلام
در کانال دیدم و غمگین شدم... زندگی و مرگ در هم تنیده شدهاند و طبیعت ما همین است.
راستی پس چرا غمگین شدم؟؟ چون سخته با این طبیعت کنار آمدن.
ازدس کانالتو بزار لطفا
خدا رحمتش کنه و بهتون صبر بده.
چقدر تلخه از دست دادن رفیق.
مرسی هستی جان
روح همه دوستان از یاد رفته شاد
https://t.me/milleh_book
متشکرم
تسلیت پروانه! کاش آدم واقعیت اون جهان رو هم می دونست، شاید اینطوری کمی از حزن کم میشد
مرسی دخترک شیرین . . .
اره
دونستن همیشه اروم ترمون می کنه
تسلیت میگم عزیزم