ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چشم هایم را میبندم. تصور می کنم خانه ی گلی که دورش سراسر درخت های تبریزی بلند کاشته شده و در حیاط چوب های کوتاه و بلندی برای پیچیدن لوبیا و کدو و خیار دورش در خاک فرو شده است و کرت های کوچک ریحان بنفش و سبز و شاهین و جعفری از هم تفکیک شده اند. آن جا هویج ها، مثل هویج هایی که ما می کاشتیم ریشه های ریزه میزه ندارد و مثل هویج هایی که از مغازه میخری بزرگ و مرتب و صاف و صوف است و حتا تربچه هایش هم آن قدر نقلی نیست که نشود گذاشتی بین سبزی ها.
انتهای باغ ، درخت های زرد آلو و شاتوت به بار نشته و زرد آلو ها مثل لپ دخترکان داهاتی قرمز و گوشتالود و سرخ جلوه نمایی می کنند.
باد لای برگ های درختان می پیچد ، همون عاشقی که گیسوان معشوقش را بنوازد، صدای پیچیدنش بین برگ ها و شاخه های باریگ با نرمی و لطافت ، صدایی بی انتها را می ماند از که از اعصار و قرن ها به گوش می رسد، موسیقی ای که هزاران سال است عاشقانه نواخته شده است . . .
پشت دیوار خانه پرده های توری از دل خانه بیرون آمده و با باد می رقصد. با هر وزش جانانه باد کل حجم پرده ی توری باد می کند و وارد خانه میشود و بلافاصله همراه باد از خانه خارج میشود و تا جایی که می تواند می وزد و باز هم به داخل خانه می رود.
از پشت پرده ی توری تمثال زنی پیداست. زنی با موی مواج و سیاه که همچون سیاهی شب روی پیشانی اش پیچ و تاب خورده و سیمایی مقدس همچون تصویری که هزار بار دیده ای را یاد آور می شود. زن نزدیک تر می شود و روی رف پنجره می نشیند.
ناگهان دستش را به سمت پرده می برد و با نوازش باد که پرده را می لغزاند ، رخ نمایان میکند در قاب پنجره . . .
. . . چه کسی مرا از این خواب بیدار کرد؟